برگزاری نشست «نسبت هنر با سیاست، جغرافیا و قدرت (ژئوپلیتیک هنر)»

هشتمین جلسه از سلسله گفتگوهای جغرافیا و سیاست با موضوع «نسبت هنر با سیاست، جغرافیا و قدرت (ژئوپلیتیک هنر)» با حضور آقای سامان خلیلیان (معاون فرهنگی مجموعه میراث جهانی کاخ گلستان، کاندیدای دکتری جغرافیای سیاسی دانشگاه خوارزمی)، روز سه شنبه 22 مهر ماه 1399، ساعت 21 تا 22، از سوی انجمن ژئوپلیتیک ایران و به صورت مجازی و زنده در صفحه اینستاگرام انجمن برگزار شد.

مهمترین بخش‌های سخنان آقای خلیلیان در این نشست به شرح ذیل است:

از سلسله گفتگوی های جغرافیا و سیاست که به دلیل همه گیری بیماری کرونا چند ماهی از طریق اینستاگرام برگزار می شود، گفتگوی زنده ای پیرامون بررسی نسبت هنر با سیاست، جغرافیا و قدرت برگزار شد.

در ابتدا دبیر برگزاری به معرفی سخنران محترم پرداختند و سپس آقای خلیلیان به تشریح موضوع گفتگو پرداختند.

با توجه به موضوع گفتگو برای تبیین بحث خود ابتدا به رابطه شکلی و پیوند بین مولفه هایی چون هنر،جغرافیا، سیاست،قدرت نرم وژئوپلیتیک اشاره کرد و سپس اهمیت موضوع پژوهش با توجه به محیط شناسی پژوهش بررسی نماید.

نخستین مولفه ای که باید به تببین و تعریف آن پرداخت هنر است. هنر در فرهنگ ها و تمدن های مختلف تعاریف متفاوتی دارد اما از نظر محتوا و فهوا این تعاریف بهم نزدیک می باشند.

کلمه ی هنر در زبان های کهن هندی، سنسکریت و در نوشته های اوستایی، با توجه به اجزاء آن، معنای نیکمردی دارد. این واژه، مرکب از دو جزء hu (هو) به معنی خوب، نیکوو nara (نره) به معنی مرد و به طور اعم، آدمی (انسان) است و در صورت ترکیب معنی نیکمردی میدهد ( بنی اردلال، 1389: 13).

در متون فارسی میانه (پهلوی) هنر به معنی فضیلت است. در کتاب شکند گمانیک ويچار، فضایل اربعه به چهارهنران تعبیر شده است: اعتدال، هنر، خرد و نیرو. در این کتاب که از متون کلامی زردشتی به شمار می رود، فضایل به طبقات اجتماعی چنین تخصیص یافته است: چمِ اعتدال از آن طبقه‌ی روحانیون شناخته می شود که خویشکاری آن تقوی و خشیت است؛ هنر به طبقه ی جنگاوران تعلق دارد که قرین با مردانگی و جوانمردی است؛ خرد از آن طبقه ی کشاورز است که خویشکاری آنان کشت و ورز توأم با فرزانگی است؛ و بالاخره نیرو به طبقه‌ی صنعتگران و پیشه وران اختصاص دارد. هنر در این معنی، علاوه بر اطلاق عام، خاص طبقه ی جنگاوران است و جزء معنی فضیلت به معنای جوانمردی و فتوت نیز هست. واژه‌ی هنر در متون فارسی دری و در دوره‌ی اسلامی نیز به معنای فضيلت آمده است که ادامه ی مناسبت آن با معنای کهن این واژه است

از سوی دیگر واژه‌ی هنر با معانی یونانی واژه‌ی تخنه (Techne) بی مناسبت نیست. معنای تخنه در یونان عهد هومر عبارت بود از «مهارت دست، عموما در استفاده از ابزار، به ویژه در فلزکاری». بستر بزرگ آن را به «اصول یا روش هایی که برای ساختن چیزی یا فراورد شیئی در کار می کشند» معنی می کند و آن را در قیاس با دانست احاله میدهد. در هر حال، تخنه به معنی مهارت، توانایی، حرفه، پیشه و صنعتی که با دست و ابزار ساده صورت می گرفت، نزدیکی مفهومی با کاربرد هنر در آثار قدمای ایرانی دارد

با این همه واژه ی art از ریشه ی ars لاتینی است. در زبان فارسی این واژه معادل صنعت و فن و مهارت است و با کلمه ی artus لاتینی، به معنی متصل کردن و مرتبط کردن هم‌ریشه است. ریشه‌ی هند و اروپایی این کلمه واژه‌ی ar است، به معنی اتصال و پیوند دادن. از این ریشه‌ی ar مشتقات فراوانی در زبان های هند و اروپایی باقی مانده است که ناظر به مفاهیم و معانی گوناگونی است.

واژه ی arata اوستایی، به معنی امر مقدس، از همین ریشه است. چون به وساطت امر مقدسی است که امور عالم به هم مرتبط می شود، از کثرات خارج می شود و به امر وحدانی اتصال پیدا می کند. به عبارت دیگر، از ورطه مظلمه به در می آید و سامانمند می شود. در واقع به مدد امر مقدس ارته است که آسمان و زمین، اسماء و خاکیان به وحدتی سامانمند دست می یابند.

از این رو اختصاص معنای هنر به art پس از آشنایی جامعه ی ایران با فرهنگ غرب صورت گرفته تا پیش از این، هر آنچه را امروزه به عنوان هنر میشناسیم، در تعبیرات صنعت و فن می شناختند و در عهد قاجار از آن به صنایع مستظرفه یاد می کردند این سیر تاریخی واژه هنر نشان می دهد که واژه هنر در مکان ها و فضاهای جغرافیایی مختلف یک معنا و مفهوم مشترک را تداعی می کند از این رو می تواند رابطه مناسب و مستقیمی با جغرافیا داشته باشد. از سوی دیگر برای تبیین رابطه هنر و جغرافیا اینگونه می توان گفت که: هرآنگاه که بشر در طول حیات تاریخی و تمدن به جای مانده از دوران پیش از تاریخ مدرن تا به امروز از بروز احساسات خود به هر شکل ناتوان بوده و یا از فرط غلیان احساسی امکان بروز و ظهور ادراک خود را از یافته های پیرامونی و جغرافیایی مکان زیست قاصر از بیان آن بوده، به طور شگفت انگیزی و به صورت غریزی سعی در ثبت و عرضه آن درک به گونه ای دیگر بوده است. همانگونه که افسانه ها از نیازهای انسان حکایت می کنند. با جستجو و تحقیق در میراثی که از پیشینیان برجای مانده است و نیز آثار به جا مانده از متفکرین قرون گذشته می توان به این نکته پی برد که بارها و به مناسبت های گوناگون از بحث تاثیر پذیری انسان از محيط سخن به میان آمده است. از جمله این متفکران می توان به ابن خلدون اشاره کرد که در آثارش به تاثیر طبیعت بر طبع هنرمند در خلق آثار به صورت مبسوط اشاره کرده است

 این بروز، ثبت و عرضه در اشکال مختلف به پدیدار شناسی بصری و حسی تبدیل شده که با خلق یک اثر به جای مانده از خالق انسانی آن را می توان در تعریف به فعل آن هنر و به فاعل و پردازشگرش هنرمند اطلاق نمود. آنچه که مبین و محرز است رابطه مستقیم هنرمند با احساسات، مکان و جغرافیا زیبایی شناسی است که به خلق یک اثر هنری می پردازد، حال اینکه زمانی که از این پردازش انسانی سخن می گوییم در واقع از رابطه انسان و مکان جغرافیایی به عنوان اصلی ترین شاکله خلق اثر هنری بحث و صحبت می نماییم. در این پیوند میان انسان و طبیعت که سطح و جغرافیای انسانی برای خلق اثر هنری را یادآوری می کند، آن چیزی که مشهود و تاییدی بر رابطه شکلی هنر و جغرافیا است و در پدیدار شناسی هستی این رابطه گواه است اشتراک مسئله ای واحد و آن هم بازنمایی طبیعت است. هنر از سوی الهامات درونی و بروز شکلی خلق اثر، از سوی هنرمند حاصل تراکنش ذهنی برگرفته از طبیعت درونی انسانی و طبیعت مکانی است و از سوی دیگر برون گرایی خلق اثر حاصل جغرافیای طبیعت پیرامونی هنرمند استکه نتیجه آن خلق اثر هنری است. جغرافیای زیستی انسان را به ابداعات و اموری رهنمون ساخته که امروزه با نام صنعت و هنر متجلی شده اند و بی شک طبیعت و جغرافیای زیستی منبع مهمی برای تخیلات آدمی است تا با بهره گیری از مولفه های طبیعی به تحقق رویاهای خویش بپردازد. توجه به طبیعت در کنار آرزو و افسانه ها زمینه مناسبی را ایجاد کرد تا با الگوبرداری از محیط پیرامونی و با پشتوانه علم، انسان در نهایت به بسیاری از رویاهای خویش دست یابد.

حاصل این تبدیل فکر و اندیشه آغشته به احساس که برگرفته از بروز و واکنش انسان به زیبایی شناسی پیرامونی خود در طبیعت است،  به راحتی نشانگر رابطه مستقیم جغرافیا باهنر می تواند اطلاق شود.

با تبیین رابطه هنر و جغرافیا بخش دیگری از موضوع به ارتباط هنر و سیاست مربوط می‌شود. هنر و سیاست از دیرباز با یکدیگر در ارتباط بودند اصطلاحاتی چون هنر سیاسی و یا سیاسی کردن هنر به نوعی مبین این موضوع است. سیاست برای ایجاد نظم و ترتیب در محیط مربوط به روابط انسان ها پدید آمده است. اگر این محیط از نظم و ترتیب برخوردار بود، نیاز به اندیشیدن برای نظم آفریدن( سیاست) وجود نداشت از سوی دیگر سياست رهبري صلح آميز يا غير صلح آميز روابط ميان افراد، گروهها و احزاب (نيروهاي اجتماعي) و كارهاي حكومتي درداخل يک كشور، و روابط ميان يک دولت با دولتهاي ديگر در عرصه جهاني است. سياست در معناي كلي و قابل فهم عبارت است از قبضه كردن، سازمان دادن و بهره برداري كردن از قدرت در يك منطقه، سرزمين يا جامعه؛ به ويژه قدرت يا توان حكومت كردن و تصميم گيري درباره‌ی اين اصل مهم است كه چه كسي، چگونه نهادهاي عمومي جامعه را اداره نمايد، مقتضاي نياز جامعه و كاربرد آن در امور مختلف ارزيابی می کند .از اواخر قرن نوزدهم، هنر به صورتهاي مختلف نيز تجلي يافت و با خود جنبش يا مكتبي را به همراه داشت، از جمله هنر رئاليستي، هنر انتزاعي، هنربدوي، زشت، فاسد و.. براساس آن چه گفته شد، چنان چه سياست را با مصداق هاي تشكيل دهنده‌یآن مثل دولت و ديگر نهادهاي سياسي تعريف كنيم و هنر را نيز به مثابه ي رسان هاي كه در پي انتقال معاني مختلف است، به نظر ميرسد ارتباط يا تقابل آن ها تباري طولاني داشته باشد. پيشينه ي چنين پيوندي حتي به آغاز تشكل‌هاي سياسي اوليه باز مي گردد. در سراسر تمدن هاي باستاني شرق و غرب، آن چنان كه پاره اي اكتشافات باستاني مؤيد آن است، ما ناظر بروز و ظهور پديده هاي هنري هم چون سروده ها، شعرها، پيكره سازي ها ، معماري هاي مختلف بوده ايم كه هر كدام بيان ياد و خاطره ي حاكمان، نهادهاي سياسي و انواع نزاع‌هاست كه در كل پيكره‌ي سياست مي تواند تعريف شود. اما گذشته از پيشينه ي تاريخي پيوند هنر و سياست، در دوران معاصر، اين تعامل و تقابل وجهي بارز يافته است. تحوّلات عديده ي اجتماعي، رسانه اي در جهان معاصر و از ديگر سوي تغييرات ملموس در فضاي سياست جهاني چون مخاصمان خرد و كلان در امكان بروز ارتباط خاص ميان سياست و هنر نقش مؤثري ايجاد كرده است. نمونه هاي اخير آن، اين جا و آن جا شامل موارد متنوّعي است. هم چون چاپ و انتشار تمبرهايي كه به مناسبت‌هاي مختلف در دستور كار دولت‌ها قرار مي گيرند تا آثار معماري كه به مناسبت يادبود جنگ ها تعبيه مي شود و به عنوان بازتاب عظمت قدرت سياسي حكومت ها به شمار مي رود، نشان داده شود .به عنوان مثال تاریخ جهانی تئاتر با يك اثر سیاسی آغاز می گردد. قدیمی ترین متنی که ما در دست داریم، همان گونه که در ابتدا به نمایش در آمده و امروزه نیز به نمایش در می آید، يك اثر سیاسی است؛ و قهرمان آن در هنگام نخستین اجرا نیز می زیسته است. این اثر در ۴۷۲ قبل از میلاد و در تئاتر دیونیسوس آتن به اجرا در آمد. یکی از مشهورترین آثار اشیل سال ۴۷۲ یعنی هشت سال پس از نبرد سالامیس، نبردی که در آن یونانیان موفق شدند تهاجم ایرانیان را در هم کوفته و آنان را نابود کنند. این اثر نمایشی است بر ضد جنگ و همه جنگها. پس از جنگ دوم جهانی این تراژدی به کرات به نمایش درآمد اجرای آن در برلین با بازیگری هر مینه کورنر در نقش مادر پادشاه، فراموش نشدنی است. اما اشيل این اثر ضد جنگش را با هدفی عام ننگاشت، او برای نوشتن آن دلایل ویژه ای داشت. این اثر، یا بهتر بگوییم این شکوائیه بر ضد فاتحین نگاشته شده بود، عليه سیاست کشورش که می خواست پای خود را در جای پای امپراتوریی بگذارد که ایرانیان را به نابودی کشیده بود. تنها از این رو باید اثر مزبور را يك تئاتر سیاسی دانست ایجاست که می بینیم انتقاد در تئاتر سیاسی یعنی چه. فراتر از رابطه ي دوسویه هنر و سياست يا انواع سیاستهای اعمال شده از سوي حكومت ها نيز در نظريه پردازي نيز محل ارجاع به سياست بوده است.براي مثال مي دانيم افلاطون و ارسطو از جمله نخستين متفكران عرصه ي نظريه پردازي فلسفي و سياسي اند كه به انحاي مختلف در رسالات خود پيرامون هنر يا آن شكل هنري كه با نوع جامعه تعريف شود نيز حساسيت هاي زيادي نشان داده اند. به عنوان نمونه اين دو متفكر علي رغم تفاوت‌هايي كه در انديش هي سياسي خود دارند، اما در عين حال پيشگام تئوري هنر محتوايي بوده اند. در اين چارچوب تصريح شده است كه تنها محتواي هنر بيان ضرورت داشتن يا غيرضروري بودن آن در نظام‌هاي سياسي به شمار مي رود. از اين رو افلاطون و ارسطو چندان توجه جدّي به جايگاه هنر و هنرمندان در عرصه‌ي فعاليت سياسي يا بدنه‌ي سياست نداشته‌اند. به همين دليل افلاطون در كتاب جمهور از سانسور سياسي هنرها و از تبعيد هنرمند از مدينه‌ي آرماني اش آن هم بنا به مصالح دولت در حفظ ثبات سياسي دفاع می کند . پس از آن جا كه بين هنر و سياست همواره پيوند نظري به مثابه ي سوژه يا موضوع و عملي به مثابه ي ابژه يا عين برقرار بوده است، طبيعتًا مناسبات آن ها، شکلهای متنوّعي داشته است.اساس اين فرض در دو رابطه ي اصلي قابل پيگيري است كه عبارتند از رابطه ي مبتني بر حمايت و ديگري رابطه ي مبتني بر تقابل اين دو رابطه در عين حال مي تواند در چهار حالت بررسي شود كه البته از حيث متدلوژيك نه جامعيت كامل دارند و نه مانع الجمع‌اند. اين حالات فرضي عبارتند از: – هنر در حمايت از سياست، – هنر در تقابل با سياست، -سياست در حمايت از هنر، -سياست در تقابل با هنر.

طبيعي است در هر يك از وضعيت هاي چهارگانه، مصداق هاي ارائه شده هم وجود دارد كه مي تواند بياني از اشكال قدرت سياسي و هنر باشد. نتيجه ي حاصل از اين رويكرد در رابط هي هنر و سياست نيز آن خواهد بود كه با توجه به بعد زيبايي شناسانه ي هنر چالش از سوي سياست يا سياسي كردن تحميلي مي تواند سبب تحريف هنر و كاهش ابعاد زيبايي شناسانه ي آن شود. حال با روشن شدن ارتباط هنر و جغرافیا، هنر و سیاست به بررسی قدرت نرم به عنوان بستری که ژئوپولیتیک هنر در آن می تواند خود را ظهور و بروز دهد می پردازیم.

قدرت به عنوان یکی از مفاهیم اصلی علم سیاست، به معنای توانایی نفوذ برای تغییر در رفتار دیگران به منظور رسیدن به نتیجه مطلوب است. قدرت به هر شیوه ای که اعمال شود، هدفش به اطاعت کشیدن دیگران است. تمامی کشورها در عرصه روابط بین الملل در پی افزایش قدرت و نفوذ خود هستند. هر اندازه کشوری بتواند قدرت خویش را فزون تر کند، می تواند بقا و امنیت خویش را بیشتر تضمین نموده و از سوی دیگر بیش از پیش اهداف خود را جامه عمل بپوشاند. در این میان، توان نظامی و اقتصادی که ممکن است بر مبنای تطمیع یا تهدید شکل گرفته باشد، غالبا دیگران را وادار به تغییر موضع می کند؛ بنابراین یک وجه از قدرت، توانایی نظامی و اقتصادی است که قدرت سخت خوانده می شود

قدرت نرم نخستین بار از سوی جزف نای در سال ۱۹۹۰ به کار رفت این مفهوم را در سال ۲۰۰۴ در کتاب قدرت نرم اینگونه شرح داد: قدرت نرم بر مبنای توانایی شکل دهی به ترجیحات دیگران استوار است که عمدتا با مقوله های نامحسوس و ناملموسی همچون جاذبه های شخصیتی، فرهنگی، ارزش ها و نهادهای سیاسی و سیاست های جذاب که مشروع تلقی می شوند، مرتبط است

قدرت نرم شامل سه مولفه اصلی است فرهنگ، سیاست ها و ارزش های داخلی،  سیاست خارجی، میان فرهنگ و هنر و علم و تولید قدرت نرم و رابطه مستقیم و معناداری حاکم است به طوری که امروزه یکی از وجوه اصلی قدرت از وجه نرم آن توسط علم و دانش صورت می پذیرد لزوم توجه به دانش در تمام جنبه های سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی باعث دانایی دانایی محور شدن جامعه و افزایش کیفیت این جنبه ها خواهد گردید توجه به فرهنگ و هنر اسلامی برای ایران که در حال توسعه است امری الزامی خواهد بود.

قدرت نرم از جمله مباحثی است که در سال‌های اخیر مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است ماهیت این قدرت از قدرت سخت متفاوت است قرت نرم توانایی دستیابی به خواسته ها از خلال جذابیت است این مفهوم در برابر قدرت سخت قرار دارد که با استفاده از اجبار و پاداش مشخص می‌شود قدرت نرم نه فقط از سوی دولتها بلکه از سوی همه بازیگران سیاست جهانی همچون سازمان های غیر دولتی و نهادهای بین المللی به کار برده می شود.

قدرت نرم با آن دسته از قابلیت ها و منابع یک کشور چون فرهنگ آرمان یا ارزش‌های اخلاقی اطلاق می‌شود که به صورت غیر مستقیم بر منابع یا رفتار دیگر کشورها اثر می‌گذارد بهره گیری از ابعاد نرم‌افزاری قدرت سبب می‌شود که هزینه‌های محسوس قدرتمندی کشورها به طرز شگفت‌انگیزی کاسته شود.

 قدرت نرم مورد توجه سیاستمداران و نویسندگان مختلف بوده است اما می‌توان از سال‌های پس از جنگ سرد مورد توجه گسترده و عوامل سیاسی و اجتماعی و بین‌المللی قرار گرفت و برای اولین بار به صورت یک تئوری منسجم مطرح شده است. نای نفوذ غیر اجباری را به‌صورت قدرت نرم مفهوم‌سازی کرد و عرصه بین الملل بعد از جنگ سرد را عرصه نشو و نمای آن دانست. به عقیده نای قدرت نرم قابلیت شکل دادن به علایق دیگران تکیه دارد قدرت نرم دقیقا همانند نفوذ هست، زیرا نفوذ می‌تواند شامل قدرت سخت و پاداش نیز باشد ولی قدرت نرم چیزی بیش از قانع کردن صرف یا توانایی حرکت دادن مردم از طریق استقلال است قدرت نرم همچنین شامل توانایی جذب کردن نیز می‌شود اغلب باعث مشارکت توام با رضایت می‌گردد یکی از راه‌های پی بردن به تفاوت های بین قدرت نرم و سخت در نظر گرفتن تنوع راه‌های دستیابی به نتایج مطلوب است. شاید واضح ترین نمونه ها در جنگ سرد فرهنگی میان شوروی و آمریکا در دوران جنگ سرد و پس ازآن باشند. نیکسون گفت: “ما در رقابت با شوروی باید در دو جنبه پیروز شویم: «اقتصاد» و «ایدئولوژی». در زمینه اقتصاد، غرب به طور جدی تلاش کرد و از شرق سبقت گرفت اما در زمینه ایدئولوژی، و به منظور بی هویت کردن روشنفکران و حس توده های مردم، جوامع شرقی تلاش خود را در قالب یک «جنگ فرهنگی» آغاز نمودند. در واقع آن عامل اساسی که موجب فروپاشی شوروی شد، همان «جنگ فرهنگی، آمریکا بود که با مهارت کامل و با صرف هزینه های گسترده بر دانش و بینش و رفتار مردم، نخبگان، مدیران، دولتمردان شوروی و بلوک شرق تأثیر گذاشت. همچنین با ابزارهای رسانه ای و کاهش ظاهری دشمنی و نزدیک شدن با کشور هدف (شوروی) تدریجة در دوران جنگ سرد، و با اعمال روش های فرهنگی در یک برنامه ریزی استراتژیک و با تأثیرگذاری بر اندیشه و روان آنان و رشد طرفداران خود در جامعه شوروی، نهایتا ایالات متحده آمریکا بدون شلیک حتی یک تیر، امپراتوری شرق را از طریق جنگ سرد فرهنگی» و با روش «فروپاشی از درون، ساقط نمود.جنگ سرد فرهنگی در تمامی ابعاد فرهنگی، هنری و فکری صورت گرفت. درجنگ سرد فرهنگی سازمان های اطلاعاتی آمریکا با تأثیرگذاری بر نویسندگان، هنرمندان روزنامه نگاران، فیلم سازان، منتقدان و دانشگاهها و مراکز علمی و فرهنگی و حتی شخصیت ها و نخبگان علمی، سیاسی، اقتصادی و نظامی شوروی عملا نقش تعیین کننده ای در فروپاشی از درون امپراتوری شوروی ایفا نمودند . سازمان جاسوسی آمریکا به مدت ۲۰ سال به طور مخفیانه و بدون هیچ تحریفی، جبهه فرهنگی پیشرفته ای را در غرب و برای غرب، به بهانه آزادی بیان، اداره کرد. با تعریف جنگ سرد به عنوان «جنگی میان افکار بشر»، وزارتخانه ای گسترده از سلاح های فرهنگی نظیر مجلات، کتابها، کنفرانس ها، سمینارها، نمایشگاههای هنری، کنسرتها و جوایز، به وجود آمد.

با توجه به موارد و مصادیق گفته شده، برای ایجاد رابطه میان ژئوپولیتیک و هنر، به بررسی ژئوپولیتیک و مصادیقی از آن که پیوند ژئوپولیتیک و هنر را آشکار می کند نیز میپردازیم. ژئوپولیتیک به مثابه یک علم، بیشتر به مثابه ابزار قدرت سیاسی کشورها در نظام بین الملل کاربرد داشته است. به صورت سنتی، ژئوپولیتیک، محوری برای رقابت¬های مکانی کشورها بوده است و قدرت¬ها با اتکاء به این علم و با هدف افزایش نفوذ و حضور خود، به منابع جغرافیایی به عنوان عاملی در راستای افزایش قدرت و ثروت می¬نگریستند. از این رو است که می¬توان گفت، ژئوپولیتیک نماینده مبحثی است درباره مطالعه رقابت قدرت برای تسلط بر جهان و با منطقه با استفاده از امکاناتی که زمین (جغرافیا) در اختیار می گذارد . از جمله مواردی که می توان مبحث هنر را در ژئوپولیتیک تفسیر کرد ژئوپولیتیک انتقادی است، ژئوپولیتیک انتقادی با برگزیدن مفهوم همزیستی و اجتنباب از روش¬شناسی پوزیتویستی، درصدد توزیع مناسب¬تر عدالت فضایی و نگاه متفاوت به پدیده¬ها و موضوعات ژئوپولیتیک ی است. میان ژئوپولیتیک و محیط زیست، شبکه¬ای از روابط و پیوستگی مقیاس¬ها وجود دارد. پژوهش درباره¬ی این روابط و پیوستگی¬ها در ژئوپولیتیک کلاسیک چندان جدی گرفته نمی¬شد، اما در ژئوپولیتیک انتقادی، طیفی از رویکردها و رهیافت¬ها سربرآورد که هریک از نگاهی متفاوت و غیر ملی به مطالعه¬ی تعامل میان محیط زیست و ژئوپولیتیک پرداختند. با این حال، حوزه¬های ژئوپولیتیک انتقادی تنها به مباحث زیست¬محیطی خلاصه نمی¬شود. از جمله مباحثی که در ژئوپولیتیک انتقادی بدان پرداخته شده است، موضوع «عامیانه¬شدن» است. این موضوع که گاهی با عنوان «ژئوپولیتیک عامیانه» یا «ژئوپولیتیک توده¬پسند» نیز بیان می شود. از جمله نمود های ژئوپولیتیک عمومی رسانه ها هستند این رسانه ها بخش زیادی از محتوای خود را از آثارهنری چون فیلم، موسیقی، مستندهای تلویزیونی می گیرند. از این جهت ژئوپولیتیک عامه پسند نمود عامیانه ژئوپولیتیک می باشد که با هنر ارتباط فراوانی دارد.

با توجه به تعاریف و مثال های گفته شده بر خود فرض می‌دانم تا بر همین اساس استواری ایده ذهنی خود را به عنوان مجوزی البته با بهره گیری از آراء و نظریه های علمی پیرامون علم سیاست و ژئوپولیتیک که بر پایه سیاست، قدرت و جغرافیا خود را بروز می دهد از منظر قدرت نرم با استفاده از مفاهیمی چون ژئوپولیتیک انتقادی، ژئوپولیتیک عامه پسند  بتوان رابطه پیوند میان هنر و ژئوپولیتیک را تبیین کند.

این گفتگوی زنده در ساعت 22 ، سه شنبه 22 مهر 1399 به پایان رسید.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا