گزارش تکمیلی سحنرانی آقای دکتر کاویانی راد پیرامون ماهیت جغرافیای سیاسی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ضعف بزرگ رشته جغرافیای سیاسی، فقر ادبیات است. دلیل این ضعف عواملی مانند جوانی این رشته و  فراز و فرودهایی است که جغرافیای سیاسی در طول یکصد سال اخیر به ویژه تا سال 1962 پشت سر گذاشته است. تا سال 1962 اجازه خود نمایی و رشد زیادی به جغرافیای سیاسی داده نشد چون معتقد بودند جغرافیای سیاسی ادامه دهنده ژئوپلیتیک است و ژئوپلیتیک توجیه رقابت طلبی قدرت­های بزرگ و توجیه کننده جنگ هایی مثل جنگ جهانی اول و دوم است. لذا ادبیات این رشته هم ادبیات بالنده ای نبوده است. نتیجه این که بخش عمده ای از مباحثی که می توانست در این رشته بررسی شود توسط رشته های همسایه مانند روابط بین الملل بررسی شده است. ولی در طول یک دهه اخیر حداقل در کشور ما جغرافیای سیاسی هم در بعد نظری و هم در بعد کاربردی شکوفایی خاصی را دنبال کرده است. از آنجا که در منابع خارجی به چیستی جغرافیای سیاسی کم پرداخته شده است لذا در این سخنرانی به این بحث پرداخته می شود که جغرافیای سیاسی چیست؛ چه مشخصه هایی دارد و چه عواملی آن را از رشته های همجوار جدا می کند. ابتدایی ترین تعریفی که می توان از جغرافیای سیاسی ارائه داد این است که رشته جغرافیای سیاسی مقوله سیاست را از منظر جغرافیا مورد مطالعه قرار می دهد. حال آنکه خود جغرافیا چیست؛ سیاست چیست؛ و چه ارتباطی بین این دو وجود دارد؛ و جغرافیای سیاسی کدام یک از ابعاد متکثر سیاست را مورد بررسی قرار می دهد؛ مباحثی است که در این سخنرانی به آن پرداخته خواهد شد.

طبیعتاً فهم جغرافیای سیاسی به عنوان یک رشته مستقل در حوزه جغرافیا متأثر از فهم بن مایه های جغرافیا یعنی، مکان، فضا و قلمرو و همچنین خود بحث سیاست(هم به معنای قدرت و به معنای سیاستگزاری) است. اساسی­ترین تعریفی که در مباحث جغرافیای سیاسی در منابع خارجی وجود داردTerritory  یاTerritoriality  است که واژه جایگزین مناسب در زبان فارسی در رشته جغرافیای سیاسی برای آن واژه قلمرو است، چرا که واژه قلمرو توان بسیار بالایی در تبیین مقوله Territory دارد و توان پیوند جغرافیا و سیاست را دارد. بنابراین درک مفهوم قلمرو به شناخت علم جغرافیای سیاسی کمک زیادی می کند. مفهوم قلمرو سه بعد شامل مرز، سرزمین و حاکمیت دارد. وقتی قلمرو را با این سه مشخصه تبیین می کنیم سه واژه بر آن مترتب می شود: قدرت، مالکیت و سلطه. قدرت به عنوان نیروی محرک و تغییر دهنده متأثر از سه مشخصه فناوری، سرمایه و ایدئولوژی است، که به فضا جهت می دهند.

اساساً اگر بپذیریم که هر رشته بر پایه و بنیانی استوار است و اگر بپذیریم جغرافیای سیاسی علم است، و مابه ازای خارجی دارد، بهترین واژه ای که می تواند به این علم کمک کند واژه فضا است. فضا خود مرکب از دو بعد کالبد و محتواست؛ عمدتاً تحقیقاتی که در حوزه جغرافیای طبیعی قرار می­گیرد ناظر بر بعد کالبدی فضاست، اما در حوزه جغرافیای انسانی ما با بعد محتوا و معنای فضا سر و کار داریم و این دو (دو بعد کالبد  و محتوا) وقتی در کنار هم قرار می گیرند مقوله فضا شکل می گیرد و ساخته و پرداخته می شود.

طبیعی است که وقتی ما در حوزه جغرافیای طبیعی بحث می کنیم با عینیت سر و کار داریم. یعنی یک پدیده عینی و مشاهده پذیر که برای مطالعه آن ناگزیر از استفاده از روش های استقرایی و کمی هستیم اما جغرافیای انسانی عمدتاً با انسان معنا پیدا می کند و بسیاری از مباحث در حوزه جغرافیای انسانی کمیت پذیر  نیستند. بنابراین روش های استقرایی یا اثباتی نمی توانند الزاماً بیان کننده محتوا و معنا در مورد انسان باشند. نکته دیگر در رشته ما، بحث انسان جغرافیایی است و اینکه انسان جغرافیایی چه موجودی است. اگر قلمرو را مبنای جغرافیا قرار بدهیم مشخص ترین ویژگی انسان جغرافیایی و جغرافیای سیاسی بحث قلمرو مندی انسان است. اساساً انسان موجودی قلمروخواه است و بخشی از قلمروخواهی فطری است؛ یعنی در ذات طبیعت انسان نهفته است و انسان را با طبیعت پیوند می دهد؛ چون پایداری و ماندگاری انسان به منابع طبیعی موجود در محیط وابسته است و دفاع از قلمرو در همه انسان ها در همه زمان ها وجود داشته است یا به عبارتی به حب ذات انسان بر می گردد. بنابراین بحث قلمرو و قلمرو خواهی در پیوند با بحث حب ذات انسان است. تفاسیری که از انسان در حوزه فلسفه سیاسی ارائه می شود متفاوت است؛ و این موجب می شود که تعریفی که از قلمروخواهی می کنیم متفاوت باشد. اما بنیان جغرافیای سیاسی حداقل بر قلمرومندی انسان (به عنوان یک واحد، سازمان، کشور، نظام منطقه ای و …)  استوار است و اگر از این منظر نگاه کنیم تحلیل ما جغرافیای سیاسی تر خواهد بود و کمتر وارد رشته­های دیگر می شویم. قلمرومندی ناظر بر مقوله حفظ هویت، دارایی، و فضای زیست انسان­هاست، که به انسان قلمرومند جغرافیای سیاسی کمک می کنند و زمینه را برای آن چیزی که تحت عنوان مابه ازای خارجی از آن یاد می کنیم فراهم می کند. پس تاکنون متوجه شدیم بخش عمده ای از مقوله قلمرو خواهی ماهیت زیستی دارد و در سرشت انسان ها نهفته است. با این احوال برخی دانشمندان منتقد این واقعیت هستند. اما توجه به رفتارهایی که انسان در پیوند با قلمرو از خود نشان می دهد مانند دفاع در برابر تهاجم خارجی و مفاهیم ارزشی مانند شهادت که در پیوند با قلمرو شکل می گیرد، نشان می دهد که قلمروخواهی ماهیت زیستی دارد. پس متوجه می شویم که بحث قلمرو و قلمرو خواهی دارای شاخصه ها و ویژگی هایی هستند که بنیاد جغرافیای سیاسی به شمار می روند و برای فهم جغرافیای سیاسی ناگزیر از فهم قلمرو و قلمرو خواهی و ابعاد آن هستیم.

پس از ساکن شدن انسان ها در یک محیط خاص ابعادی از قلمرو مندی ظهور و بروز خواهد کرد که نخستین مشخصه آن قلمرو سازی یا قلمرو آرایی است. بحث سازماندهی سیاسی فضا در جغرافیای سیاسی ناظر بر بحث قلمروسازی و قلمروآرایی است و ناظر بر سه بعد است: حفظ همبستگی ملی، پیوستگی سرزمینی و تداوم بخشیدن به امر توسعه. این سه عنصر در جهت دهی به مفهوم قلمرو سازی نقش دارند. در مرحله بعد بحث قلمرو داری مطرح می شود که این بحث عمدتاً برگرفته از نقدی است که به جغرافیا به مثابه علم فضا که توسط شیفر مطرح شده بود، وارد شد و پارادایم اثبات گرایی با نقدهایی مواجه شد و این بحث در حوزه جغرافیای انسانی و جغرافیای سیاسی مطرح شد که نمی شود حکم آزموده ها را بر نیازموده ها تعمیم داد و  اساساً انسان به عنوان موجودی نیت مند خیلی قابلیت کمی سازی ندارد. به همین خاطر روش های دیگر که عمدتاً روش های کیفی بودند در عرصه فراثبات گرایی مطرح شدند مانند هرمنوتیک و گفتمان. از این مقطع جغرافیای انسان گرا دیگر نه فضا بلکه مکان را در کانون مطالعات خود قرار داد و به نقد روش های اثباتی و استقرایی پرداخت و به این نکته توجه نمود که روش های اثباتی آرزو، آرمان و خلاقیت انسان را نادیده می گیرند. در حالی که انسان موجودی با این مشخصات است. بنابراین بحث قلمروداری مطرح شد. بحث قلمرو داری نیز با بحث جهانی شدن دموکراسی همراه شد. حداقل از دهه 1970 به بعد بخش عمده ای از حکومت ها سمت و سوی مردم سالارانه و دموکراتیک پیدا کردند و توجه به نقش انسان ها در مداخله و مشارکت در امور زیستگاه شان مورد توجه قرار گرفت و این مشخصه ای که از انسان مطرح می شد در قالب جغرافیای انسان گرا و قلمروداری قابلیت مفهومی بیشتری پیدا کرد. بنابراین Territoriality نیز مثل مفاهیم دیگر یک چرخه ای را طی کرده است(قلمروخواهی، قلمرو سازی، قلمرو آرایی و سپس قلمرو داری ).

گسترش فناوری اطلاعات و ارتباطات و گسترش حجم مبادلات تجاری، باعث شد بحث مرز که یکی از مفاهیم اصلی جغرافیای سیاسی است به چالش کشیده شود. در مباحث سنتی کارکرد مرز کنترل انسان، کالا و اندیشه بود اما امروزه با فناوری های نوین کارکردهای سنتی مرز به چالش کشیده شده است و این بحث تحت عنوان پایان جغرافیا حداقل تا سال 2010 بخش عمده ای از مباحث جغرافیای سیاسی را به خود اختصاص داده بود؛ اما اتفاقاتی افتاد که نشان داد الزاماً اتفاقاتی که افتاده نقد مرز نیست و جهانی شدن به همگونی فرهنگی نینجامیده و خرده فرهنگ ها در حال گسترش هستند. مثلا تجربه کشورهای جنوب غرب آسیا نشان داد که توسعه اقتصادی الزماً با شیوه سرمایه داری به دست نمی آید. در واقع الگوهای بومی وجود داشته اند که از روش های غربی و به ویژه امریکایی شدن متأثر نبوده اند و توانسته اند بخش عمده ای از مشکلات زیستگاه انسان را حل کنند. بنابراین جهانی شدن با چالش های جدی مواجه شده است که از آن تحت عنوان باز قلمرو خواهی(reterritorialization) یاد می شود. از این مقطع بحث جنبش های ضد جهانی شدن مطرح شدند که در این جنبش ها عمدتاً بر داشته ها و یافته های بومی تأکید می شد و مباحث قومی سر بر آورد که به نوعی بازگشت به گذشته محسوب می شد. یعنی امروزه ما در عصری قرار داریم که هم قلمرو زدایی و هم بازقلمروخواهی هر دو وجود دارد و به عبارتی تعامل این دو به بسیاری از کنش ها و واکنش­هایی که تحت عنوان تعاملات فضایی از آن نام می بریم جهت و معنا می دهد.

عامل مهم دیگر در درک جغرافیای سیاسی بحث قدرت است. قدرت به عنوان محرک، متغیر و تغییر دهنده در قالب ابزارهای فناوری، سرمایه و ایدئولوژی به ساخت فضاها یا تخریب فضاها کمک می کند.

در قالب چنین مشخصه هایی ما به تعریفی نو از جغرافیای سیاسی نیاز خواهیم داشت که الزاماً تعاریف سنتی موجود توان تبیین چنین مشخصه هایی را ندارند. این تعریف عبارت است از: «جغرافیای سیاسی در قالب مطالعه بعد سیاسی فضا به مطالعه قلمرو، و  قلمرو مندی(که ناظر بر مفاهیم قلمرو خواهی، قلمرو سازی، قلمرو داری، قلمرو زدایی و باز قلمرو خواهی است)  و مناسبات قدرت (که شامل همزیستی، هماوردی، تنش، کشمکش، و جنگ است) می پردازد».

نکته دیگر این است که آشنایی با فلسفه علم، معرفت شناسی و روش شناسی و تعریف جغرافیای سیاسی به ما کمک می کند تا کمتر وارد مباحث رشته های دیگر شویم و به تحلیل ها و مفاهیم ناب جغرافیای سیاسی دست یابیم. پژوهشگران رشته جغرافیای سیاسی باید مباحث و پدیده های مورد مطالعه را با توجه به تعریفی که از جغرافیای سیاسی شد، پالوده و سپس به تحلیل بپردازند، تا نتایج تحقیقات به غنی سازی ادبیات جغرافیای سیاسی کمک کند. در نهایت، همان گونه که در ابتدا نیز اشاره شد، بسیاری از مباحث و مفاهیم جغرافیای سیاسی در رشته های دیگر مطرح شده است؛ در حالی که اگر از منظر قلمروخواهی به آنها نگاه کنیم ماهیت جغرافیای سیاسی دارند(مثل مباحث نظام های منطقه ای). بنابراین ما ناگزیریم تا زمانی که به یک ادبیات ناب تری دست نیافته ایم مباحثی که اکنون در رشته های همسایه وجود دارند و در ماهیت آن ها سه مشخصه قلمرو، قلمروخواهی و مناسبات قدرت وجود دارد را بپذیریم و  مباحث جغرافیای سیاسی را از آن منظر تبیین کنیم.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا