پس از 20 سال حضور آمریکا در افغانستان (2021- 2001م)، نه تنها سیاست ریشه کن کردن تروریسم شکست خورد، بلکه در آینده – سیاست مشروعیت بخشی به دولت های برآمده از تروریسم، به اشاعه و یکه تازی بیشتر گروهای تروریستی منجر خواهد شد: به تعبیری، طی دو دهه حضور در افغانستان، گویا جهان غرب تاب مقابله با طالبان را از دست داد، و بدون آنکه بخواهد خستگی و شکست خود در افغانستان را اعتراف کند، ترفند صلح را پیش کشید، تا اینگونه هم خود را از هزینه های باتلاق جنگ داخلی افغانستان (و به اصطلاح نبرد با تروریسم) برهاند؛ هم هزینه استقرار دولت طالبانی در افغانستان را بر دوش همسایگان، مدعیان و بی اطلاع ها واگذارد، و هم با اعطای مشروعیت و رسمیت به گونه ی دولت بزک شده، آینده منافع استعماری خود را پی افکنند (حال آنکه هر سه رئیس جمهور آمریکا- یعنی باراک حسین اوباما، دونالد ترامپ و جو بایدن به نیکی می دانستند با خروج نیروهای آمریکایی و ناتو، سیطره طالبان بر افغانستان بیش از یک احتمال ساده است).
بدیهی است که پیشبینی آینده افغانستان طالبانی بسی دشوار و البته زود است. نمی توان مناسبات آینده امارت اسلامی را بر حسب گذشته تاریک طالبان پیشبنی کرد و نمی توان آن گذشته دهشتناک را کاملاً نادیده گرفت. از دیگر سو آینده این مناسبات به طور طبیعی نمی تواند خارج از قواعد بازی سیاست / قدرت در دو مقیاس منطقهای و جهانی باشد؛ بنابراین بدیهی است که دگرگونی های جدید در افغانستان در قالب یک دولت با همه ایدئولوژی و سیاستهایش، هم متأثر از مناسبات و قواعد بازی سیاست / قدرت در مقیاس منطقه ای و جهانی است و هم بر این دو مقیاس تاثیر میگذارد. افغانستان برآمده از طالبان به واسطه ی احتمالاتی می تواند هارتلند ناامنی باشد (تبدیل شدن به بهشت ترویست ها، یک دولت دست نشانده، میدان بازی دخالت قدرتها و کشورهای منطقه، سیاست تنشی با همسایگان، سیاست خارجی رادیکال، عدم پایبندی به پلورالیسم فرهنگی؛ قومی و مذهبی و…)، و یا یک دولت با حداقلی از استانداردها. البته واضح است، امارت اسلامی_ چنانچه طالبِ رسمیت بین المللی باشد، به عنوان یک دولت قانونی نمیتواند وارث همه خلقیات و ویژگی های تاریک گذشته باشد؛ اما تصور برخورداری از حداقل استانداردهای یک دولت نرمال برای طالبان، سخت وابسته به رفتار آن در آینده است؛ هرچند باور به استمرار و کنش گری طالبان در قامت یک دولت نرمال کمی دشوار است.
نویسنده این نوشتار عقیده دارد پس از استقرار دولت طالبان، در عرصه داخلی شاهد یک افغانستان تک قطبی و غیرملی خواهیم بود و در عرصه بیرونی، شاهد کنشگری فعال و برجسته پاکستان و حضور پررنگ قطر، عربستان سعودی (به عنوان قطب های ایدئولوژیک فعال)، و چین و روسیه (همسایگان مستقیم و بلافاصل قدرتمند افغانستان) و احتمالاً ترکیه و هند خواهیم بود. به نظر می رسد، از حیث منافع و سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، امارت اسلامی در آینده مکانی است نوپدید برای رقابت قطب های رقیب ایدئولوژیک- یعنی ایران، پاکستان، عربستان و قطر؛ با این تفاوت که رقابت میان ایران و پاکستان از کنشگری غیرفعال تبدیل به کنش/ واکنش گری فعال ولو در سطح تخاصم خواهد شد. تا استقرار کامل دولت در افغانستان و رسمیت بین المللی از سوی کشورهای همسایه و قدرت های بزرگ، سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، باید سیاست ابهام باشد بدون اینکه بخواهد خود را درگیر طرفداری از هر کدام از قطب های تخاصم در افغانستان نماید.
نتایج ملی
ابهام در حاکمیت ملی یک چالش بنیادی و مانا: چالش ملت – حکومت سازی استخوان لای زخم شکل گیری یک حاکمیت ملی فراگیر و مقتدر در افغانستان از زمان شکل گیری تاکنون بوده و هست. سیاست دولت ها و زمام داران افغانستان طی بیش از یک قرن همواره مبنای قومیتی داشته؛ در حالی که ایجاد منافع مشترک ملی در یک کشور ناهمگون از لحاظ قومی و زبانی بخشی از الزامات شکل گیری ملت -حکومت سازی است.
ورود آمریکا به افغانستان در سال 2001 م کور سوی امید تلاش برای ترمیم پروژه ملت- حکومت سازی در افغانستان بود، ولی تلاش های آمریکا بیشتر متمرکز بر راه میان بر دولت سازی بود که آن هم هیچ گاه محقق نشد. در حقیقت حمله آمریکا و پس از آن، خروج نامسئولانه این کشور از افغانستان و تقدیم قدرت به طالبان نه کمکی به ملت سازی در افغانستان کرد و نه توانست پی ریز دولت سازی مدرن در افغانستان باشد.
شاید طالبان موقتاً پیروز سیطره ارضی بر افغانستان شده باشد؛ ولی دشوار است بتواند از پس آزمون ایجاد یک حاکمیت ملی فراگیر، ترمیم هویت ملی و روند ملت- حکومت سازی بر بیاید: فراموش نکنیم طالبان خود بخشی از یک هویت قومی در افغانستان است که نه اراده ای برای تشکیل یک هویت فراگیر ملی دارد و احتمالاً نه معتقد به این پروسه زیربنایی است. غیرازاین نه باور به طالبان بنیادگرا، که اساساً تصور چنین قبایی بر قامت حاکمیتِ ایدئولوژیک دشوار است. پُر واضح است، چنانچه امارت اسلامی نتواند و یا نخواهد در این مسیر حرکت نماید، به ناچار و البته زود هنگام برای مانایی، استقرار و سیطره بر ملت افغان روی به سرکوب جریان های ملی (اقوام، مذاهب، گروهای مدنی؛ زنان، هنرمندان، جامعه نخبگی و …) خواهد آورد و این مسئله به هیچ وجه دور از انتظار نیست.
سایر تهدیدهای ملی: شکل گیری فرابحران های اقتصادی و افزایش بیکاری، بحران های انسانی و طیفی از گرفتاری ها نظیر احتمال تهیدهای تروریستی از جانب گروهای رقیب، ناآرامی و شورش های درونی، فرار نخبگان، انزوای دیپلماتیک و… از جمله چالش هایی اند که احتمالاً گریبان گیر دولت احتمالی طالبان خواهند بود. در کنار همه اینها احتمال شورش ها و خیزش های داخلی به عنوان یک چالش برآمده از تزلزل در پایه های هویت ملی و پذیرش عمومی، در آینده نزدیک، دور از انتظار نیست.
پیامدهای منطقه ای و بین المللی
در حالی که مقتضیات همسایگی مناسبات دو سویه طالبان و همسایگان را تنظیم می نماید، ولی در ورای همسایگان و بخصوص در مناسبات با قدرت های بزرگ؛ این اراده و مقتضیات قدرت ها است که نقش برجسته تری دارد؛ از همین روی در خلاء یک دولت فراگیر ملی و ضعیف، افغانستان کماکان صحنه یک حکومت حائل در مناسبات میان قدرت های رقیب است.
آمریکا: آمریکا زمینی را تحویل چین، روسیه، ایران و سایر مدعیان قدرتِ هژمون داد که هزینه کِشت آن بیش از هزینه بهره برداری برایش بود. بنابراین به نظر می رسد در کوتاه مدت عطایش را به لقایش بخشید و یا حداقل بهره ی باروریِ آن را به آینده موکول ساخته است.
خروج آنی آمریکا از افغانستان در راستای خروج نسبی از خاورمیانه و جنوب غرب آسیا است؛ این تصور اشتباهی است که گمان ببریم آمریکا به طور کامل از این منطقه رفته است؛ این حضور تنها کم رنگ شده و به گونه ای تغییر ماهیت داده: پایگاه های نظامی آمریکا در قطر و کویت دایر است و تأمین امنیت اسرائیل حتی با حضور کم رنگ آمریکا در منطقه، همه جانبه و جدی تر ادامه خواهد یافت. استراتژی کنونی آمریکا خروج تدریجی، اما نسبی از منطقه جنوب غرب آسیا است (در رأس آن خاورمیانه و حتی جنوب آسیا)، ولو با بی دقتی و بی مسئولیتی تمام (نظیر افغانستان). رئیس جمهور بایدن کاری را کرد که از مدت ها جریان داشت و پیشتر بخشی از استراتژی سیاست خارجی دولت اوباما و بیشتر ترامپ بود (استراتژی کناره گیری از جنگ های بی حاصل و جلوگیری از هدر رفت منابع و منافع ملی آمریکا در مناطق پرهزینه و کم فایده_ همچون خاورمیانه و در مجموع جنوب غرب آسیا).
تردیدی نیست، سیاست ایجاد دولتِ فراگیر دموکراتیک و با ثبات در افغانستان، با محوریت آمریکا شکست خورد؛ ولی این خروج یک تصمیم آمریکایی بود که سیاست خارجی آمریکا و دولت بایدن، قطعاً حساب هزینه- فایده آن را کرده است. به نظر تفاهم بر سر چند قطبی شدن قدرت جهانی، آمریکا را مجاب کرده که در یک یک توافق نانوشته همچون عصر ژئوپلیتیک امپریالیستی به تقسیم و واگذاری برخی از مناطق ژئوپلیتیکی با سایر مدعیان هژمون چون چین و روسیه بپردازد؛ تا اینگونه هم از مشکلات خود بکاهد و هم سهم نظام چند قطبی را پرداخته باشد. در مجموع، از دید واقعگرایانه، خروج آمریکا از افغانستان بیشتر به سود آمریکا و به زیان افغانستان استــ لااقل در میانمدت. از این گذشته یک احتمال را هم نباید نادیده گرفت، و آن هم استخدام طالبان به عنوان بازوی محلی آمریکا در آینده و حتی احتمال بازگشت دوباره آمریکا به افغانستان.
ایران: بدون تردید تحولات افغانستان، مسئله ای کاملا مهم برای ایران محسوب می شود. ایران روابط پر فراز و نشیبی را با گروه طالبان تجربه کرده است. با این حال ایران از حیث بیش از 800 کیلومتر مرز مشترک زمینی با افغانستان، سیلی از جمعیت پناهجو و مهاجر قانونی و غیرقانونی افغان در ایران، وابستگی های یک کشور محصور در خشکی (و وابستگی به مسیر تجارت دریایی بندر چابهار)، وابستگی به مسیر زمینی (راه آهن) تجارت با ایران، وابستگی به واردات کالا و انرژی از ایران، عقبه تاریخی- فرهنگی (حوزه تمدنی نوروز) و منازعات حل نشده آبی به ناچار جایگاه بسیار با اهمیتی در سیاست امارت اسلامی افغانستان دارد. ولی به هرحال چنانچه در گذشته آزار و کشتار شیعیان توسط طالبان باعث رنجش ایران شده، بعید نیست ادامه سخت گیری، محدودیت و سرکوب شیعیان در دولت طالبانی و از سویی قدرت گیری سایر گروهای رادیکال ضد شیعی در افغانستان اسباب تنش دولت جدید با ایران باشد.
حتی اگر طالبان نخواهند در مسیر درگیری نظامی با جمهوری اسلامی قرار گیرند، برخورد آنان با حکومت ایران در سطوح ایدئولوژیک اجتناب ناپذیر است. هم ملا عمر و هم ملا هیبتالله مدعی بودند که شیعهگری چیزی جز بدعت و خروج از اسلام ناب محمدی نیست؛ کما اینکه در این مسیر همه ظرفیت های حمایتی از سوی کشورهای اهل سنت و طرفدار ایدئولوژی طالبان (پاکستان، عربستان و حتی ترکیه) و کشورهای دشمن با ایران (آمریکا، اسرائیل و حتی برخی از دول اروپایی)، مهیا است. همچنین چنانچه در بالا اشاره شد، بعید نیست طالبان در آینده بخشی از بازوی آمریکا در منطقه قلمداد شود. فکر بهرهگیری از طالبان در خدمت آمریکا را نخستین بار بعضی «کارشناسان» آمریکایی و افغان در سال ۱۹۹۸ مطرح کردند. کارل ایندرفورث، دیپلمات برجسته وزارت خارجه آمریکا در دوران ریاست جمهوری بیل کلینتون، و تونی ریچاردسون، نماینده دولت کلینتون در سازمان ملل، به کابل رفتند و در دیدار با ملا محمد عمر، امیر آن روز طالبان، وعده همکاری برای جلوگیری از تاختوتاز دولت شیعی در تهران را به دست آوردند. حامد کرزی و زلمی خلیلزاد، هر دو با تابعیت آمریکایی در آن زمان، نیز نقش لابیگران طالبان را در واشنگتن بر عهده گرفتند. کشتار بیرحمانه دیپلماتها و روزنامهنگاران ایرانی در افغانستان نشان داد که طالبان آماده چالش در برابر تهران از هیچ جنایتی روگردان نیستند.
غیر از این، حدقل طی ده سال اخیر، ایران از سیاست های آبی (در حقابه هیرمند و سیاست های سد سازی) افغانستان گلهمند و همواره ابراز نارضایتی کرده است. با این حال هر دولتی که درافغانستان بر روی کار باشد نمی تواند مناسبات همسایگی و ظرفیت های وابستگی به ایران را کاملاً نادیده بگیرد؛ حتی اگر به فرض در تعامل نزدیک با سیاست های ایالات متحده، عربستان سعودی و پاکستان و هر بازیگر دیگری باشد.
پاکستان: به طور اطمینان بخشی پاکستان بیش از هر کشور دیگری ذوق زده تحولات افغانستان است. با روی کار آمدن دولت طالبان در افغانستان، پاکستان اصلی ترین بازیگر صحنه تحولات آینده افغانستان است، به طوری که سایر بازیگران باید مقتضیات حضور پررنگ پاکستان را در تحولات آینده افغانستان در نظر بگیرند.
روابط افغانستان و پاکستان از گذشته تا کنون تحت عواملی چون، مسئله مرز دیورند، متغیر حضور پررنگ هند در افغانستان و تنش های هیدروپلیتیک (ناشی از موقعیت فرادستی افغانستان) بوده است. بیش از همه آنها، حل مناقشه تاریخی خط مرزی دیورند برای پاکستان دارای اهمیت بالایی است. از آنجایی که رسمیت خط مرزی دیورند به تمامیت ارضی، حاکمیت ملی پاکستان (و حتی افغانستان) گره خورده، گسترش روابط با افغانستان از سوی پاکستان، منوط به رسمیت شناختن مرز بین الملی دیورند است. افغانستان دیورند را به رسمیت نمی شناسد چون اعتقاد دارد مناطق وسیعی از خاک افغانستان (شامل مناطق قبایلی، ایالت سرحد و ایالت بلوچستان) را ضمیمه پاکستان کرده است؛ حال آنکه پاکستان تنها دولتی در افغانستان را به رسمیت می شناسد، که آن دولت مرز دیورند را به رسمیت بشناسد.
در حقیقت مناقشه دیورند برای پاکستان به قیمت بیش از دو دهه حمایت تمام عیار از طالبان با همه هزینه های داخلی و خارجی آن است. به تعبیری تجهیز و سازماندهی طالبان از گذشته تا کنون، بخشی از راهبرد سیاسی- امنیتی ودفاعی پاکستان در برابر سرسختی افغان ها، در عدم رسمیت دیورند است.
سوال اینجاست: اگر گمان ببریم که دولت طالبان همان دولت متبوع پاکستان است، پاکستان تا چه میزان می تواند امیدوار باشد که دولت جدید، انتظارات او را در به رسمیت شناختن دیورند برآورده سازد؟
در درجه نخست حل مناقشه دیورند بین افغانستان و پاکستان عملاً به مجموعه ای از فاکتورهای درونی، منطقه ای و بین المللی پیوند خورده است که حل آنان عملا مجموعه ای از بازیگران مختلف با رویکردهای متفاوت را در موضوع دو کشور وارد بازی می نماید. غیرازاین سیاست مداران و جامعه افغانی از گذشته تا کنون این مسئله را با غرور ملی خود گره زدند. دولت احتمالی طالبان قادر نیست در این مناقشه- حاکمیت ملی، احساسات و غرور ملی افغان ها را نادیده بگیرد؛ هرچند ممکن است با توجه به بدهی های معنوی و مادی خود به پاکستان و هویت پشتونی دو سوی خط تلاش هایی از سوی طالبان برای حل این مناقشه هفتاد ساله صورت بپذیرد. اما جدای از مناقشه دیورند، پاکستان نمی تواند اطمینان کامل داشته باشد که حاکمیت امارت اسلامی برای او یکسره فرصت است: با استقرار دولت طالبان؛ پاکستان (به عنوان پدرخوانده طالبان) در آینده با این تهدید روبهرو است که پشتونهای سرحد و طالبان پاکستانی در مسیر تحمیل یک نظام طالبانی در اسلامآباد قرار گیرند. فراموش نکنیم نبرد ارتش پاکستان با طالبان سرحد و سوات در دو دهه گذشته نزدیک به سی هزار قربانی داشته است. به دنبال پیروزی طالبان در افغانستان، گروههای سنی افراطی (لشکر صحابه و جیش محمد) که همگی محصول مدارس دیوبندی در پاکستان، و بعضاً تحت تحریم آمریکا و سازمان ملل هم هستند؛ با شعار «نصر منالله و فتح قریب»، پیروزی طالبان را تبریک گفتهاند.
چین: سیاست کلان چین در راستای ظهور یک ابرقدرت؛ هم اکنون- نفوذ در مناطق ژئوپلیتیکی، با هدف قلمروگستری در مقیاس جهانی است: در راستای نفوذ فرامنطقه ای، چین با شتاب فزاینده در حال گسترش نفوذ خود در منطقه جنوب غرب آسیا است. بدیهی است که با خروج تدریجی آمریکا از منطقه جنوب غرب آسیا، چین- آرام آرام حوزه نفوذ و جایگزینی خود در این منطقه ژئوپلیتیکی را تکمیل خواهد کرد.
استراتژی چین در افغانستان توام با امید و استرس، تابع دو متغیر است: نخست اهداف توسعه طلبانه چین در چارچوب ابرقدرتِ در حال ظهور با اهداف و انگیزه های چندگانه (بخصوص اقتصادی)، و در درجه بعدی متغیر همسایگی (مرزهای مشترک) با اهداف خاص امنیتی.
از حیث عامل نخست: بهره برداری از مواد معدنی خام افغانستان، اهمیت دسترسی و نقش ارتباطی افغانستان برای ورود به آسیای میانه، نقش افغانستان در اتصال به ایران از طریق توسعه زیرساخت های حمل و نقل، بخصوص در بخش بخش راه آهن از جمله اهداف ترکیبی چین در رابطه با افغانستان است. غیرازاین، افغانستان از جایگاه مهمی در ابتکار ابرپروژه چین، موسوم به کمربند – جاده (BRI) برخوردار است. پروژه نام برده در کنار کریدور اقتصادی چین و پاکستان (CPEC)، می تواند با گسترش در افغانستان، جمهوری های آسیای مرکزی را هم تحت چتر چین قرار دهد.
اهداف خاص امنیتی در متغیر 96 کیلومتر مرز مشترک و در واقع همسایگی چین با افغانستان با وجود استان سین کیانگ (ترکستان شرقی) است. چین همانند گذشته نگران است افغانستان به مأمنی برای تحریک اسلام گرایان تندرو در ترکستان شرقی بدل شود؛ همان گونه که از ناحیه نیروهای تندور در پاکستان هم این نگرانی وجود دارد. بدیهی است با استقرار دولت طالبان در افغانستان و عقبه طالبانی پاکستان، این نگرانی می تواند برای چین جدی تر هم باشد.
روسیه: روسیه کشوری است که برای دههها هم بر تحولات افغانستان تأثیر گذاشته و هم از آن تأثیر پذیرفته است. روسیه از اولین کشورهایی بوده که برای تعامل و همکاری با دولت جدید در افغانستان اعلام موضع کرده است. اهداف سیاست خارجی روسیه در قبال افغانستان بر اساس سیاست رئالیسم تدافعی است: این سیاست متأثر از پتانسیل مناطق جدایی طلب درون حاکمیت ملی روسیه از یک سو و از دیگر سو ظرفیت های اسلام افراطی و تأثیر پذیری بالای حوزه پیرامونی و خارج نزدیک روسیه از آن است. بدیهی است با حاکم شدن دولت هایِ مدلِ امارت اسلامی- همواره امکان سرایت افراطی گری، تروریسم، جدایی طلبی و قاچاق مواد مخدر به حوزه پیرامون بلافصل اوراسیای مرکزی و حتی در درون مرزهای سیاسی چچن، داغستان و اینگوش برای روسیه یک نگرانی جدی است. به طور مثال گفته شده بیش از نود درصد مواد مخدر قاچاق شده به روسیه از طریق افغانستان صورت می گیرد که عمده این مواد با عبور از تاجیکستان، قرقیزستان و یا ازبکستان به قزاقستان و از آنجا به روسیه وارد می شود.
روسیه چاره ای ندارد، جز اینکه برای خنثی سازی تهدیدهای احتمالی ملاحضات همسایگی با افغانستان را در نظر بگیرد. روس ها احتمالاً قصد دارند در سایه گسترش حضور اقتصادی، سیاسی، دیپلماتیک و حتی نظامی خود هم از نگرانی های خود بکاهند و هم در رقابت با چین، ایران، هند و پاکستان بتوانند جای پای خود را در افغانستان مستحکم کنند.