محمدرضا هیودی؛ دانشجوی دکتری جغرافیای سیاسی دانشگاه خوارزمی
وقوع انقلاب ایران در تکاپوی جنگ سرد و در اواخر دهه 70 میلادی، بسیاری از معادلات سیاسی و استراتژیک قدرت های جهان دو قطبی را به هم زد. هر چند در ابتدا، این انقلاب برای قدرت های جهانی یک بحران سیاسی محسوب می شد، ولی خیلی زود در اوایل دهه 80 میلادی با اقدامات انقلابیون این بحران سیاسی به ثبات نسبی رسید. اما انقلاب مذکور تاثیرات ژئواستراتژیک نیز داشت؛ و در واقع وزنه ژئوپلیتیکی را به نفع قدرت شرقی تغییر داد. اما حاکمیت سیاسی ایران با اتخاذ استراتژی سیاسی نه شرقی نه غربی؛ از بحران سیاسی که می توانست به سمت و سوی بحرانی ژئواستراتژیک پیش برود جلوگیری کرد. استراتژی سیاسی اتخاذ شده توسط حاکمیت ایران در اوایل انقلاب؛ تا سقوط اتحاد شوروی در اوایل دهه 90 میلادی دارای ثبات بود؛ اما با سقوط کمونیست در مسکو، وضعیت و شرایط ژئواستراتژیک جهانی و مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه آن تغییر کرد.
براساس این تفسیر، اکنون این سوال مطرح می شود که با تغییر وضعیت و شرایط ژئواستراتژیک منطقه ای و جهانی و مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه آن در اوایل دهه نود میلادی؛ آیا تقابل ایران و ایالات متحده از گذشته تا کنون مشتمل و برمولفه های تشکیل دهنده بحران سیاسی استوار بوده؛ یا به سمت بحرانی ژئواستراتژیک پیش رفته است؟
در دهه نود میلادی ایالات متحده بواسطه پیروزی برکمونیسم، اندیشه ی جهان تک قطبی به محوریت این کشور را اشاعه داد. این ا ندیشه، آغاز بحرانی ژئواستراتژیک را بعد از چند دهه که از پایان جنگ جهانی دوم می گذشت را نوید می داد. این اندیشه برگرفته از تفکرات گروهی از دانشگاهیان و همچنین نخبگانی در درون دولت و حاکمیت ایالات متحده که استراتژی های سیاسی این کشور را تئوریزه می کردند نشات می گرفت. این سیاست ها ابتدا بر شالوده استراتژی های سیاسی نرم، و منطبق بر اندیشه لیبرال دمکراسی بود. فوکویاما از مهمترین و تاثیرگذارترین نخبگان دولتی، طرفدار این ایده بود. فوکویاما بیان کرد که تاریخ جهان با اندیشه لیبرال دمکراسی؛ که وی آن را والاترین اندیشه حاکمیت سیاسی و آزادی نوع بشر می دانست به پایان رسیده است. وی همچنین اعتقاد داشت که بعد از اندیشه لیبرال دمکراسی، بشر اندیشه ای بالاتر از این را برای اداره سیاسی جامعه بشری و آزادی نخواهد داشت. این اندیشه ای سیاسی بود، و فوکویاما تنوع فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی جوامع انسانی که جغرافیای متفاوت زمین بوجود آورده بود را در آن لحاظ نکرد. این اندیشه هر چند بر پایه لیبرال دمکراسی که چند دهه از شکل گیری آن گذشته بود قرار داشت؛ ولی حاکمان ایالات متحده، در واقع به دنبال امپراتوری جهان شمول، همانند اسکندر از اصلاف گذشته خود بودند. به همین دلیل این تفکر در همان اوایل ظهور خود با مخالفت دانشگاهیان، اندیشمندان، نخبگان و سیاسیون داخلی آمریکا و کشورهای دیگر، که در حوزه های مختلف صاحب نظر بودند مواجه شد.
بنابراین، ایالات متحده به دلیل عدم پذیرش اندیشه فوق در جهان، از استراتژی سیاسی در پیش گرفته شده بر اساس تفکر لیبرال دمکراسی، برای دست یابی به جهانی تک قطبی و با محوریت این کشور عقب نشینی کرد. اما این کشور سیاست جهان تک قطبی با محوریت خود را رها نکرد. ایالات متحده بعد از اندیشه پایان تاریخ فوکویا که بر اساس لیبرال دمکراسی استوار بود؛ استراتژی های سیاسی جغرافیا محور را در پیش گرفت، که در واقع این آغازی بر بحران های ژئواستراتژیک و مناظق ژئوپلیتیکی زبر مجموعه آن بود. این استراتژی سیاسی جغرافیا محور بر پایه تفکر اندیشمند امریکایی هانتینگتون استوار بود. هانتینگتون معتقد بود که برخوردها بین کشورها و حوزه های سیاسی جهان در آینده، برگسل های فرهنگی منطبق خواهد بود. در واقع گسل های فرهنگی فوق منطبق بر کشورها و حوزه های سیاسی در جغرافیای جهان، و شامل ملت هایی که دارای اشتراکات مذهبی، زبانی و رسوم خاص در سرتاسر جهان بودند می شد. حتی این اشتراکات، مناطق همگون فرهنگی را نیز شامل می شد. بنابراین ایالات متحده آمریکا متناسب با اندیشه هایی از این نوع در درون حاکمیت خود و در سطح دانشگاهی، استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه خود را طرح ریزی کرد، که از نمونه های آن می توان به حضور این کشور در حوزه های ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیکی (اروپای شرقی، جنوب شرق آسیا، دریای جنوبی چین، شمال افریقا، غرب آسیا، جنوب آسیا بویژه افغانستان و…) زبر مجموعه آن اشاره کرد.
یکی از این مناطق ژئوپلیتیکی، جنوب غرب آسیا یا به نحوی خاورمیانه بود. خاورمیانه منطقه ای ژئوپلیتیکی با تنوع نژادی، تفاوت مذهبی – فرهنگی، و با کشورهایی ناهمگون و نیز مشتمل بر جغرافیایی مهم و تاثیرگذار است. ایران نیز از کشورهای واقع در خاورمیانه است که دارای موقعیت جغرافیایی منحصر به فردی بوده، که این موقعیت منحصر به فرد جغرافیایی، فرصت ها و تهدید هایی را برای آن رقم زده است. این کشور بعد از جنگ جهانی دوم و در یک دوره، بحران سیاسی و در مقاطعی بحران ژئوپلیتیکی را تجربه کرد، و سپس جزء کشورهای با ثبات منطقه شد. اما در اوایل انقلاب 1979، بحرانی سیاسی در آن شکل گرفت، و به جز در دوره ای نسبتا کوتاه در جنگ این کشور با عراق که به نحوی نوعی بحران ژئواستراتژیک مدیریت شده بود؛ بحران های سیاسی متعددی را که یک پایه اصلی آن را آمریکا تشکیل می داد، بعدها به کرات تجربه کرد. اما در واقع بحران اصلی بین ایران و ایالات متحده در دهه 90 ، میلادی شکل گرفت، و آن زمانی بود که آمریکا در جنگ اول خلیج فارس، و در یک تهاجم نظامی تاکتیکی، ابتدا عراق را تضعیف کرد، و سپس در یک سیاست تهاجمی و مبتنی بر جغرافیای راهبردی، فضای سیاسی عراق را در جنگ دوم خلیج فارس اشغال کرد. این تهاجم نظامی و اشغال عراق، چون پایه استراتژی آن جغرافیا محور بود؛ منجر به بحران و تقابل ژئواستراتژیک ایران و آمریکا شد. اشغال عراق توسط آمریکا، فشار سیاسی- نظامی، تاکتیک های جنگ روانی و تهدید از درون و فشار از بیرون را برای ایران رقم زد؛ و تنگنای ژئواستراتژیکی را برای این کشور بوجود آورد. ایران برای برون رفت از این تنگنای راهبردی جغرافیا پایه در مجاورت مرزهای خود، حضور در فضای سیاسی و محیط جغرافیایی عراق را عملی کرد. همین استراتژی های سیاسی ایران در محیط و فضای سیاسی عراق؛ محرکی شد که ژئواستراتژی در دستور کار این کشور قرار گیرد. این استراتژی های سیاسی جغرافیا محور ایران در عراق، علی رغم هزینه های آن؛ به گونه ای موفق بود.
در دوره های بعد و با بحران ژئواستراتژیک بوجود آمده در سوریه؛ بحران مذکور استراتژی های سیاسی جغرافیا محور ایران را تشدید و موجب تقویت آن شد. اما ادامه و تکمیل استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه ایران؛ اکنون در بحران ژئواستراتژیک یمن تجلی پیدا کرده است.
ولی ایالات متحده برای مقابله با این استراتژی های جغرافیا محور ایران؛ استراتژی های سیاسی نرم (مجموعه ای از اقدامات سیاسی تهاجمی، تحریم، حملات سایبری، اقدامات اطلاعاتی، نفوذ شبکه ای، جنگ روانی، اهرم حقوق بشر، نامشروع جلوه دادن سیستم سیاسی) را همراه با اقدامات سخت افزاری توسط کشورهای هم پیمان در منطقه، و ایجاد جنگ نیابتی بوسیله آنها؛ مهاراستراتژی های سیاسی جغرافیا محور ایران را در دستور کار خود قرار داده است. این استراتژی های سیاسی اکنون در حال اجرا و تست کردن است. هرچند این استراتژی های آمریکا در بخش هایی موفق عمل کرده است، ولی این کشور در بسیاری از ابعاد دیگر، و برای کارآمدی آنها نیاز به زمان دارد. اما آیا در آینده ایالات متحده می تواند استراتژی های سیاسی خود در قبال ایران را ادامه دهد و این کشور را مهار و وادار به عقب نشینی از منطقه بکند؛ یا به شکلی دیگر تعامل و گفتگو با این کشور را در پیش گرفته، و حضور منطقه ای آن را می بپذیرد؟
به نظر می رسد ایالات متحده با توجه به اینکه منطقه ژئوپلیتیکی خاورمیانه اهمیت گذشته را به دلیل دست یابی این کشور به فن آوری استخراج نفت شل، عدم مشروعیت عمومی حاکمیت های سیاسی منطقه خاورمیانه، هزینه فراوان نظامی این کشور در منطقه خاورمیانه، حساب هزینه ها و فایده، فشار افکار عمومی آمریکا و جهان به واسطه نپذیرفتن اینگونه سیاست ها در قرن بیست و یکم و تحت تاثیر رسانه های فراگیر، بحران های اجتماعی داخلی تحت تاثیر اقتصاد، سیاست، فرهنگ، ناهنجاری های اجتمای، اهمیت یافتن مناطق ژئوپلتیکی دیگر نقاط جهان نسبت به خاورمیانه، بدهی های سنگین داخلی و خارجی، بیداری ملت ها و رشد اندیشه اصالت صلح، عدم تمایل نیروی نظامی انسان محور آمریکا در جنگ های خارج از حوزه این کشور، رفتن جمعیت این کشور به طرف رفاه بیشتر و پیدایش نیروی انسانی که اندیشه جهان وطنی دارد، نمی تواند این گونه استراتژی ها را پیگیری کند. به همین سبب و تحت تاثیر دلایل ذکر شده بالا، ایالات متحده در کوتاه مدت به واسطه منابع مالی فراوان در خاورمیانه که طی چندین دهه گذشته به واسطه عامل انرژی در این منطقه انباشته شده، و برای جذب و خروج این منابع مالی از خاورمیانه؛ و نیز برای حمایت از هم پیمانان خود در منطقه ( اسرائیل به دلیل نفوذ در ایالات متحده و بواسطه امنیت و موجودیت خود و عربستان به دلیل نفوذ مالی در آمریکا و حفظ حاکمیت خود بیشترین فشار را برای ماندن و حضور در خاورمیانه به این کشور وارد می کنند) سیاست های راهبردی خود را در خاورمیانه ادامه داده و ایران را همچنان تحت فشار قرار خواهد داد، که این فشارها مجموعه ای از اقدامات نرم (تحریم، تهدید، چالش های سیاسی) را شامل خواهد شد. ایران نیز برای کاستن از فشارها، سیاست تعامل و گفتگو را خواهد پذیرفت و مجبور به عقب نشینی تاکتیکی و دادن امتیاز خواهد شد. اما این تعامل و گفتگو؛ چون متاثر از عامل جغرافیا است و سیاست های منتج از جغرافیا محرک تقابل ایران با آمریکا همراه با هم پیمانان آن می باشد، استراتژیک نخواهد بود. پس تقابل ژئواستراتژیک ایران و آمریکا به دلیل بعد پررنگ سرزمینی در آن، بلند مدت بوده، و در کوتاه مدت فروکش نخواهد کرد، و حل آن نیززمان بر خواهد بود. از سویی دیگر، تقابل ژئواستراتژیک این دو کشور در آینده به مناطق ژئوپلیتیکی دیگر همانند، جنوب دریای مدیترانه و شمال افریقا، شرق و جنوب این قاره ( به دلیل طبیعت خشک خاورمیانه؛ ایران در آینده مجبور خواهد شد که برای تامین منابع غذایی خود، از جغرافیای این قاره استفاده کند) وافغانستان نیز کشیده شده، و یک دوره ده ساله تقایل ژئواستراتژیک را در پی خواهد داشت. این سیاست های استراتژیک جغرافیا محور ایران، همراه با هم پیمانان آن، سرانجام منجر به خروج ایالات متحده از منطقه، و نظم نوین ژئوپلیتیکی در این حوزه خواهد شد.