پس از هزاره ها از پیدایش دولت شهرها، امپراتوری ها و پادشاهی ها در بستر جغرافیای محیطی، حوزه ای و سرزمینی، انسان جغرافیایی برای حفظ منافع ملی، امنیت، هویت و مذهب ، بر حصارها، سرحدات و مرزها کنترل نسبی داشت، و در جهت حفاظت از آن تلاش می کرد.. کوشش برای مجزا بودن از دیگران، و متوسل شدن به استراتژی های سیاسی- جغرافیایی حمایت کننده اقدامات آفندی و پدافندی درسمت و سوی حفظ منابع، مرزها،، نیروی انسانی مولد و نگهداری از تجارت و راه های تجاری، عملکردی بود که در راستای منافع ملی و جمعی عمل می کرد. این نوع استراتژی های سیاس مبتنی بر جغرافیا، در طول تاریخ به تناوب و با شدت و ضعف در جربان بوده است. نوزایی رنساس علاوه بر تداوم وضع موجود، کاربرد آن را نیز دو چندان کرد. دوران مدرن عالی ترین شکل رنسانس شد. دوره ای که توانایی های انسان را برای خواسته های فراسرزمیتی آن دوچندان کرد، و حتی مردمانی را که فاقد هویت ملی مشخصی بودند را شناسایی نمود. این فرایندی بود که دنیای نو را بوجود آورد.. دولت-ملت ها در چارچوب سرزمینی مشخص که امروزه به کشورها تعبیر می شوند؛ در دوران جدید بیش از هر زمان دیگری در این دنیای پیچیدگی ها برای بقا تلاش می کنند.فدراسیون روسیه نیز از این دست کشورهاست.بنابراین سوال اینجاست که این واحد سیاسی در سال های اخیر تا کنون که تحت فشار ژئواستراتژیک عامل ائتلاف غربی، که اکنون به بالاترین حد خود نیز رسیده است، در کوتاه مدت و متمایل به مدت زمان طولانی تر، توانایی مقابله با غرب در بحران اوکراین را دارد..
روسیه برای مدت زمان طولانی فلسفه وجودی آن در برخورد با تاریخ منحصربفرد و جغرافیای متفاوت آن نعریف می شد. تفاوت محیطی، دیدگاه و جهان بینی، فرهنگ، مذهب و عدم دسترسی؛ در طی قرن ها هویت و مجزا بودن از دیگران را در روسیه شکل داده است. تهاجم اقوام بیابنگرد نیز قوم بودن روسی را به آنها شناساند. این عامل بعدها به ملیت شدن روسیه کمک کرد. شکل گیری ملیت روسیه در چارچوب سرزمینی مشخص و حاکمیتی قدرتمتد حاصل توسعه و پیشرفت در دوران مدرن بود. پطر کبیر محرک این موضوع بود. اما محیط خشن مانع از استراتژی های سیاسی توسعه محور بود. بنابراین دسترسی به محیط های مناسب، استراتژی جغرافیایی بود که، به قلمروگشایی روسی کمک می کرد این استراتژی سیاسی کشور روسیه را قدرتمند کرد. دستیابی به حوزه ژئواستراتژیک اوراسیا، قلمرویی بود که باعث ایجاد قدرت در روسیه، و اقتدار نیز باعث توانایی سیاسی این کشور در سطح بین الملل شد. این استراتژی ها در تضاد با منافع ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیکی رقیبان جهانی و منطقه ای روسیه بود. بنابراین در طول تاریخ سه سده اخیر محور غربی تقریبا در تقابلی آشکار با روسیه به سر می برد. این تقایل عمدتا در حوزه ژئواستراتژیک اورسیا و مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه آن در جریان است. عمده تقابل ها نیز در مرزهای غربی این کشور است. اوکراین یکی از این مناطق ژئوپلیتیکی است.
اوکراین مکانی ژئوپلیتیکی است که دسترسی روسیه به آن مکمل حوزه مدنی، تامین اقتصادی و توان دفاعی برای این کشور ایجاد می کند. اما غرب با روی کار آوردن دولت طرفدار خود تقریبا این عامل را از روسیه صلب کرده است. فشار ژئواستراتژیک نظامی و به چالش کشیدن خطوط عبور انرژی از این دست عوامل می باشد. استراتژی سیاسی ایالات متحده که سیاست جهان تک قطبی را دنبال می کند از دیگر عوامل بحران کنونی است. بنابراین روسیه بر سر دو راهی استراتژی دوگانه است. این کشور در صورت واکنش قاطع(نظامی) به بحران اوکراین، به دلیل هزینه های نظامی و تحریم ها(هرچند منابع مالی لازم برای چنین بحران هایی از قبل وجود دارد)، تضعیف اقتصادی را برای این کشور به دنبال خواهد داشت این در حالی است که در صورت عدم واکنش موثر این کشور را از دست رفته خواهد دید، و کشورهای غربی این واحد سیاسی را به ناتو ملحق خواهند کرد که نتیجه آن چیزی جز خفگی ژئواستراتژیک و از دست رفتن منافع ژئوپلیتیکی برای روسیه نیست. بنابراین روسیه هرکدام از این استراتژی ها را که به صورت جد دنبال کند، نهایتا دچار ضعف ژئواستراتژیک و از دست رفتن نسبی منافع ژئوپلیتیک خواهد شد. امری که طرف غربی به دنیال آن می باشد و روسیه نیز به آن واقف است. پس روسیه نمی تواند این استراتژی ها سیاسی را به طور جد دنبال کند،، بلکه ترکیبی ازآنها را به همراه دیپلماسی در پیش خواهد گرفت، که در بلندمت نیز به نفع این کشور نخواهد بود. روسیه کشوری است که جغرافیا، اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و مجزا بودن از دیگران(نه غربی نه شرقی بودن) را بر آن تحمیل کرده است که به آن توانایی برد جهانی نمی دهد، و تنها با توسل به عوامل نظامی سیاست های بین المللی خود را به پیش می برد؛ امری که در طول تاریخ حاکمیت ها، دولت ها، ملت ها و کشورها با توسل به آن دچار ایستایی مدنی بلند مدت شدند.