از زمان شروع بازی بزرگ سیاسی- نظامی، امپراتوری های بریتانیا و روسیه در جنوب و مرکز آسیا، که تا سرتاسر قرن نوزدهم نیز ادامه داشت، نا ورود بازیگران عمدتا جدید همانند آمریکا، چین، اتحادیه اروپا و به گونه ای قدرت های منطقه ای؛ دسترسی به موقعیت های استراتژیک جغرافیایی، و استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه، برای حفاظت از مکان های رابط منابع راهبردی، و راه های مواصلاتی، همواره دارای اهمیت بوده است. هرچند اهمیت مکان های استراتژیک با تغییر درنوع نگاه سیاسی- اقتصادی، و تحول درجغرافیای موقعیت و منابع، بواسطه اندیشه و دیدگاههای جغرافیایی و تاثیر فن آوری ها در طول زمان دچار تطور و دگرگونی می شود، اما اثر و ارزش آن همچنان پابرجاست. موقعیت راهبردی آسیای مرکزی و جنوب آسیا بویزه کشور افغانستان نیز متاثر از همین عوامل و عناصر جغرافیایی است. موقعیتی که متالم از جایگاه مواصلاتی، پیوندی و ارتباطی مکان های دیگر برای عاملان بین المللی، جهانی و منطقه ای است.
اکنون این سوال مطرح می شود که، عوامل موثر تنش سیاسی – ژئوپلیتیکی افغانستان از گذشته تا کنون چیست، و در آینده به چه سمت و سویی می رود.
اهمیت راهبردی سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود زمانی محرز شد که امپراتوری بریتانیا شبه قاره هند را مستعمره خود قرار داد. وجود منابع، گستردگی سرزمینی، فرهنگی، قومی و جمعیتی، بازار مصرفی فعال، دسترسی به حمل و نقل دریایی و زمینی و حوزه مدنی پویا، منجمله عوامل و عناصر جغرافیایی و محیطی محرک توجه بریتانیا به شبه قاره هند بود. هسایگی ایران با شبه قاره به عنوان یک تهدید، و همزمان توجه امپراتوری تزاری به جنوب برای دسترسی به منابع و حمل و نقل دریایی- خشکی، درامتداد یک استراتژی سیاسی مبتنی بر جغرافیای کارآمد؛ انگیزه ی بریتانیا برای اتخاذ سیاست استراتژیک جغرافیا پایه فعال و مبتنی بر سرزمین هائل، درراستای دفع تهدیدات از شبه قاره هند بود. کشور کنونی افغانستان، مکانی راهبردی و سپری قابل اطمینان در مقابل این بیم بود. این سیاستی استراتژیک و مبتنی بر جغرافیا بود که، ایران را تضعیف، و روسیه را محدود می کرد. راهبردی که تا اواسط سده گذشته سیاست غالب بریتانیا در مرکز، جنوب و غرب آسیا بود. ژئواستراتژی منطقه ای که، منافع سیاسی-اقتصادی بریتانیا را در جنوب و غرب آسیا با تکیه بر عوامل نظامی-امنیتی در مقابل روسیه تا قبل از جنگ جهانی دوم تامین می کرد. هرچند این استراتژی جغرافیایی در برهه های زمانی با اقدامات روسیه و رقیبان منطقه ای و جهانی دچار تغییرات و شکنندگی هایی می شد، منتها به تواتر ادامه دار بود. اما با پایان جنگ جهانی دوم و عدول از ژئواستراتژی های سنتی، و تغییر دراندیشه های ژئوپلیتیکی، دنیایی نو با دسته بندی های جدید شکل گرفت. جهان غرب که تا قبل ازجنگ دررقابت های ژئوپلیتیکی(عمدتا کشورهای اروپایی و بعضا امریکا) مبتنی بر سرزمین (مستعمره) و منابع (عمدتا انرژی، کالا و فرهنگ) قرار داشتند، بعد از آن به یک حوزه ژئواستراتژی مبتنی بر اندیشه سیاسی آتلانتیک گرایی دست یافتند. همزمان همپیمانی های منطقه ای که بر اساس ژئوپلیتیک زیرگروه حوزه های ژئواستراتژیک بود نیز شکل گرفت. افغانستان به عنوان یک مکان استراتزیک زبر مجموعه منطقه ژئوپلیتیکی جنوب آسیا، همچنان دارای اهمیت بود. سپر ضربه گیر منطقه ای، و مکان هائل در گذشته، اکنون کارکرد تدافعی و بازوی عملیاتی حوزه ژئواستراتژیک را به خود گرفته بود. اما این کارکرد تدافعی و بازوی عملیاتی برای بلوک غرب قابل اطمینان نبود. به همین دلیل از دیدگاه اندیشمندان غربی، منطقه ژئوپلیتیکی جنوب آسیا و مرتبط با حوزه ژئواستراتژیک اقبانوس هند، نیاز به سپر ضربه گیر دوم داشتند. عنصر قابل اطمینان قبلا به صورت کشور پاکستان شکل گرفته بود. این راهبرد(سپر ضربه گیر دوم) درستی خود را در زمان حمله شوروی به افغانستان به اثبات رساند.
اما با فروپاشی بلوک شرق، و ظهور فدرت های جهانی و منطقه ای جدید؛ حوزه های ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیکی زبر مجموعه آن بازتعریف شد. در این زمان حوزه های ژئواستراتژیک دچار پویایی و سیالیت شد، و مناطق ژئوپلیتیکی درگیر رقابت منطقه ای تحت مدیریت و هدایت سیاسی- نطامی و حمایت اقتصادی یک هسته مرکزی نیابتی گردید. کشور افغانستان نیز به عنوان مکان راهبردی منطقه ژئوپلیتیکی جنوب آسیا از این قائده مستثنی نیست. این کشور مانند نقش سنتی و گذشته خود به همراه اضافه شدن پیچیدگی ها در حوزه های استراتژیک و سیاسی نوین، همچنان مکان و میدان بازی قدرت های منطقه ای و جهانی قرارداشته و دارد. عمده بازیگران منطقه ای و بین المللی به این مکان راهبردی از دیدگاه موقعیت جغرافیای پیوندی، همانند گذشته توجه جدی دارند. قدرت های جهانی پیشین و بین المللی کنونی در جنوب آسیا، همچنان به افغانستان از دیدگاه موقعیت مکانی پیوندی، سیاسی-نظامی، نظارت بر راههای خشکی، و مهمتر از آن ژئوپلیتیک امنیت می نگرند. لاجرم بعد از دوران بازی بزرگ و در مهمترین دسته بندی های ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک(جنگ سرد) فصل جدید، قدرت های جهانی به همراه همپیمانان خود، مرزبندی های سرزمینی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را بوجود آوردند.
از این رو هند و چین به عنوان دو رقیب منطقه ای در بلوک قدرت های جنگ سرد، توسط ایالات متحده و شوروی بصورت گام به گام هسته ای شدند. تهاجم اتحاد شوروی به افغانستان نیز درواقع به هم زدن توازن قوای سیاسی و ژئواستراتژیک منطقه ای، درراستای شکاف امنیت ژئوپلیتیکی بلوک غرب به نفع خود بود.اما پس از فروپاشی بلوک شرق، و در امتداد تحولات ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیکی، چین در یک مشی سیاسی، و برای حفظ توازن قوا با هند و جلوگیری از نفوذ آن در افغانستان که کریدورمنطقه جنوب آسیا به غرب آسیا و خاورمیانه است، پاکستان را هسته ای کرد. این رفتارهای پیچیده استراتژیک درجنوب آسیا توسط بازیگران منطقه ای و جهانی، درواقع میدان عملیاتی آنها کشور افغانستان بود.در حقیقیت هسته های اصلی و کنونی بحران سیاسی و ژئواستراتژیک افغانستان در دوران معاصر، توسط بازیگران عمدتا نیابتی منطقه ای در جنوب آسیا(هند و پاکستان) که بیشتر برای تسلط و نظارت بر راههای کریدوری و مواصلاتی، و غرب آسیا(ایران و عربستان) برای دستیابی به حوزه نفوذ سیاسی-فرهنگی مرتبط با جغرافیایی سرزمینی و حفظ امنیت خود بود ایجاد شد. اما در ابعاد بین المللی و جهانی، استراتژی سیاسی و جغرافیایی امریکا و ائتلاف غربی، در دو دهه گذشته، با تهاجم به افغانستان؛ درجنوب آسیا شکل جدیدی به خود گرفت.درواقع دیدگاه استراتژیست های سیاسی- امنیتی این کشور(آمریکا) به بهانه تروریسم، کمک به پیشرفت و تثبیت سیاست جهان تک قطبی به رهبری آمریکا، و پوششی سیاسی برای راهبردهای آن در جنوب و غرب آسیا؛ برای مهار ایران و چین، مراقبت از آسیای مرکزی و نظارت بر روسیه، و شراکت و کنترل بر جاده ابریشم بود. هرچند تمام این استراتژی ها، به ویژه در بعد ژئواستراتژیک موفق نبود، اما دستیابی ایالات متحده به راهبردهای سیاسی تقریبا موفق بود. حصول توافق سیاسی با طالبان(یکی از مهمترین بازیگران نیابتی در افغانستان) برای خروج از افغانستان؛ هزینه های سیاسی، اقتصادی و نظامی را به مقدار بسیار زیادی برای ایالات متحده کم خواهد کرد، و دولت مستقر در افغانستان به عتوان نماینده آن، اقدامات امنیتی مدتظر او را به پیش خواهند برد. طبق توافق سیاسی صورت گرفته، حضور طالبان در حاکمیت سیاسی افغانستان به عنوان بخشی از دولت آینده این کشور، استراتژی سیاسی آمریکا در جنوب آسیا را تثبیت و پویاتر خواهد کرد. اما در بعد دیگر، اقدامات نظامی کنونی طالبان در افغانستان، تنگناهای امنیتی را برای چین، روسیه و ایران بوجود آورده است، که به نفع ایالات متحده خواهد بود. امری که در آینده آمریکا از آن برای امتیازگیری ازرقیبان استفاده خواهد کرد. درواقع راهبرد جدید ایالات متحده در افغانستان، استراتژی سیاسی پیش برد اهداف مدنظر با کمترین هزینه های سیاسی، اقتصادی، نظامی و انسانی است. اما آیا این راهبردها، بحران سیاسی ژئوپلیتیکی کنونی افغانستان را حداقل در کوتاه مدت، که مستلزم آرامش در جنوب، مرکز و غرب آسیا است را ایجاد خواهد کرد.
به نظر می رسد جدای از استراتژی های ایالات متحده و همپیمانان آن؛ سیاست های راهبردی قدرت های منطقه ای و جهانی دیگر، برای رسیدن به ثبات سیاسی ژئوپلیتیکی در افغانستان نیز مهم می باشد. توافق و نزدیکی ایران، پاکستان، چین و روسیه دور از دسترس نیست. بخصوص به دلایل امنیتی و دسترسی به منابع، توافق ایران و پاکستان با اهمیت تر می باشد. روسیه و هند نیز می توانندبه واسطه راههای مواصلاتی، توازن قوای راهبردی و دلایل امنیتی، شراکت و نقش نظارتی فعال داشته باشند
به طورکلی از ابعاد دیدگاه اندیشه سیاسی انتقادی و عملگرا، و با توسل به فرهنگ سیال و پویای مدنی مدرن، می توان در این منطقه با توجه به جامعه قبیله ای و متعصب مذهبی که برداشتی قومی و متحجرانه از مذهب، و فرهنگ بومی بسته و غیر پویا دارند؛ درآینده در جتوب آسیا، با اقدامات امنیتی و دیپلماسی فعال کشورهای منطقه، چه در سطح ملی و بین المللی، و تماس با گروههای سیاسی میانه رو محلی، و کنترل، مدیریت و آگاهی رسانی سیاسی- مدنی به شبه نظامیان و گروههای سیاسی و مذهبی تند رو، ثبات سیاسی- امنیتی و ژئوپلیتیکی را در بلند مدت متصور شد. بنابراین ورود طالبان به توافق سیاسی با قدرت های جهانی و منطقه ای، و شراکت آتی آن در حاکمیت سیاسی افغانستان، راه را برای فروکش بحران های سیاسی، و ثبات سیاسی و ژئوپلیتیکی(رفتار نظامی کنونی این گروه، تنها تاکتیکی برای گرفتن امتیاز بیشتر در حاکمیت سیاسی آتی افغانستان، و استراتژی در سمت و سوی منافع قدرت های غربی است) این کشور باز کرده است.
در ابعاد استراتژی، جغرافیا و سیاست های راهبردی جغرافیا محور، و مرتبط با حوزه ژئواستراتژیک وسیع خشکی اوراسیا و اقیانوس هند، و درارتباط با جنوب آسیا و بویژه افغانستان، همچنان این منطقه و مکان راهبردی آن، از منظر راههای مواصلاتی، جابجایی کالا، اندیشه، فرهنگ، تضاد مذهبی، فرقه گرایی، سنت گرایی مذهبی واپسگرا، تحجرگرایی مذهبی و فرهنگی، قوم گرایی متعصب با اقلیت نژادگرای برتری خواه، فرهنگ انعطاف ناپذیری و اندیشه ایستا، مورد توجه قدرت های منطقه ای، جهانی و بین المللی و در خدمت منافع سیاسی، اقتصادی، امنیتی و نطامی، و محلی برای رقابت آنها خواهد بود.
بنابراین قدرت های جهانی، منطقه ای و بین الملی، در یک استراتژی سیاسی پویا و متصل به جغرافیا، نهایتا درکوتاه مدت بواسطه عوامل و عناصر با اهمیت سیاسی و جغرافیایی ذکر شده، مجبور به کنترل و مدیریت بحران سیاسی ژئوپلیتیکی افغانستان خواهند بود. امری که در یک اجماع بین المللی و منطقه ای مرتبط با منافع و امنیت، جامعه جهانی جدای از رقابت های سیاسی، مجبور به اجرای آن خواهند شد.
در تکمبل مطلب، این موضوع را نیز باید گفت، این امری است که مذهب سیاسی در قرن بیستم شروع کرده، و در قرن بیست ویکم به پایان خواهد برد. اندیشه ای سیاسی که غرب به همراه عوامل خود در درون جهان اسلام برای شکست اسلام سیاسی و مذهب ایدئولوژیک(براساس راهبردهای فرهنگی، فرقه گرایی قومی، فرقه گرایی مذهبی، ملی گرایی،ایجاد تضادهای اجتمایی و تعصب نژادی) بکارگرفته است؛ آسیبی به دین و مذهب وارد کرده، و نهایتا خواهد کرد، که مسیحیت در دوره رنسانس، و در طی جنگ های سی ساله مذهبی، به این شدت تجربه نکرده است.