تکرار تاریخ در هزاره ها و موعد ژئوپلیتیک

براساس تاریخ اسطوره، مکتوب و شفاهی، خاورمیانه و بخصوص بین النهرین، چند دوره تاریخی تکراری اما متفاوت در شکل و جزئیات را تجربه کرده است. دولت و جامعه سومر، اکد و بابلی در میان رودان، و در بستر جغرافیایی شکل گرفت که، مساعد پیدایش مدنیت و مذاهب برگرفته از مواهب طبیعی و تخیلات بود. سپس ظهور تمدن عیلامی و ماد که ماحصل آن مدنیت ایرانی بود، در بخش مذهبی به یکتاپرستی ختم شد. در واقع مذهب یکتاپرستی و پیشرفته در جامعه ای شکل گرفت که قبلا درآن پایه های تمدنی و مکارم اخلاقی شکوفا شده بود. هرچند در همه این تمدن ها یکی از ستون های اصلی و محرک مدنیت مذهب بود، اما تفاوت در دیدگاههای محیطی، قومی، اخلاقی و مهتر از آن اندیشه؛ شکل، محتوا و زمینی یا آسمانی بودن مذهب را نمایان می کرد. بنابراین از ادیان بدوی تا پیشرفته که یکی از پایه ها و محرک تمدن بوده اند، آنها همیشه درسرنوشت، ناکامی، آسایش، توسعه، اخلاقیات و همچنین تداوم، طول عمر و پایداری مقاطع زمانی تمدن بشری نقش بسزایی داشته اند. این تداوم و پایداری رابطه مستقیمی با نوع اندیشه، و بدوی یا یکتاپرست بودن مذهب داشته است. تداوم تاریخی این عوامل و عناصر و ظهور فیزیکی آنها بر بستر جغرافیای مشوق میان رودان، بهمراه انسان متنوع در قومیت؛ ژئوپلتیک محوری را بوجود آورد که موثر در مناطق و حوزه های ژئواستراتژیک جهان باستان بود. این شرایط در تاریخ چند هزار ساله عهد باستان میان رودان، در هزاره ها ظهور می کرد. ظهور نوح، موسی، زرتشت، عیسی و محمد(ص) در تکرار هزاره ها، ژئوپلیتیکی را موجب گشت، که در سرنوشت انسان خاورمیانه ای و جهان تاکنون اثرگذار بوده است. عقاید و اندیشه های مرکب اخلاقی، آسمانی و زمینی که خیلی زود توسط بشر بعد اخلاقی آن کمرنگ، ابعاد زمینی آن پررنگ، و به ابزاری سیاسی در خدمت پیشرفت اهداف دولت و حاکمیت در می آمد، و ژئوپلیتیکی را پدید می آورد که در کرنش منافع آنها بود. این فرایند تاریخ ساز و اثرگذار بر جغرافیا، ژئوپلیتیکی متناقض از پایین و نامتعادل به حال جامعه، و اثرگذار از بالا به نفع دولت و حاکمیت را بوجود آورده است که همیشه در هزاره ها به اوج خود می رسد. ظهور پندهای نوح و انحصار و انحراف آن توسط حاکمیت سومری، پیدایش عهد عتیق و مصادره آن توسط فرعون مصری، هبوط عیسی و انحصار رومی، و ظهور محمد(ص) مبادی اخلاق و رستگاری انسان، که سرانجام با تغییر به اسلام سیاسی و قوم محور سامی منحصر شد؛ پیام آور ژئوپلیتیک بغرنج از جانب حاکمیت های سیاسی از گذشته تا کنون برای نوع بشر بوده است. اما پیدایش اسلام توسط پیامبر و سپس خیلی زود انحصار ابزاری آن توسط سیاست و ترکیب آن با فرهنگ قومی شبه جزیره حجاز، به عامل رستگاری دنیوی برای حاکمان و انتظار گشایشی طولانی برای ستمدیگان؛ و ژئوپلیتیکی نامتعارف برای تمدن های اطراف بویژه مدنیت ایرانی مبدل شد. ارمغان ژئوپلیتیکی اسلام سیاسی و قوم محور عرب که موجب نابسامانی ایران شد، و به طور مستفیم یا با واسطه همچنان آثار آن در تضاد مدنی جامعه روان و مشهود است. موضوعی که پس از چند قرن دوگانگی فرهنگی در اجتماع، و ژئوپلیتیکی نامتوازن در قلمرو ایرانی را به واسطه مذهب موجب گشت، و اکنون در هزاره ی آن با افراطی گری مذهبی از جانب شبه جزیره تکرار شده که موعود ژئوپلیتیک فلاکت بار دیگری را برای منطقه به همراهی غرب(همانند اصلاف خود یعنی خلافا به همراهی رومیان) نوید می دهد. بنابراین متناسب با کلیات در جستار نوشته شده، این پرسش در ذهن شکل می گیرد که چرا با پیدایش اسلام در شبه جزیره، که با سیاست و دیدگاههای قومی به انحراف کشیده شد، و جغرافیای سیاسی نامتوازنی را بوجود آورد، هنوز وارث آن یعنی عربستان و حوزه خلیج فارس، همچنان ژئوپلیتیک نامطلوب آن را پس از هزار سال، به همراه بازیگران جهانی وعده می دهد.

در شبه جزیره و درست قبل از پیدایش اسلام، تعصب قومی و مذهبی، به همراه ترکیبی از جغرافیا، محیط خشن، و تخیلات غیرمرسوم، محرک و سازنده جامعه عربستان آن دوران بود. چشم انداز قومی مقاومت در مقابل جغرافیایی ناسازگار، و برداشت ذهنی از محیطی ناکارآمد که اغواگر ناخوشایند روح، مهیج روان و رنج آور جسم بود، به همراه تخیل شکل گرفته ازآسمانی فریبنده؛ مردمی نامتعارف در دیدگاه، و متخاصم در محیط زیست انسانی را بوجود آورده بود. این اندیشه شکل گرفته در ذهن قومی بود که بعدها از ترکیب آیین های تباری خود با اسلام سیاسی، آن را در استراتژی های سیاسی مبتنی بر تسلط قومی، تجارت و دستیابی به موقعیت جغرافیایی؛ در قلمروگشایی حوزه های مدنی اطراف قرار داده، تثبیت کرده، و به کار می بردند. بنابراین روحیه خشن متاثر از جغرافیایی ناملایم و محیط زیستی ناهمگون، خصوصیات قومی و تعصبی را موجب گشته بود که ناسازگار با جامعه خود، و ستیزه جو با حوزه های مدنی اطراف بود. اما پیدایش اسلام سیاسی یک جنبه آسمانی و محرکی معنوی و قدسی رهاننده مظلومان، و گریز از فقراجتماعی و فرهنگی را برای این جامعه نوید می داد. این فرایند تنها شرایط را برای قدرتمندان و فرصت طلبان مهیا و توجیه میکرد. شرایطی که ناشی از فقر فرهنگی، عدم توسعه مدنی و ساختار قبیله ای شکل گرفته و متاثر از جغرافیا و فضایی ناسازگار بود، که سرانجام دستاویز و توجیهی برای حاکمان رهانندی مظلومین شد.

بنابراین اسلام و دین محمد(ص) بر خلاف آیین زرتشت، موسی و عیسی که پیدایش آنها در حوزه های مدنی و فرهنگی بود، در محیطی این چنین ظهور کرد. تضاد در اندیشه و دیدگاه، تعصب، تقابل در جامعه  همگام با تکثر و تنوع قومی، همراه با حضور جامعه ای یهودی متفاوت در دیدگاه و عملکرد، مجموعه ای بودند که به کنار رفتن دین اخلاقی و رستگار پایه، به نفع نگاه ابزاری به مذهب و دیدگاه قوم محور که شناخت و برداشتی زمینی از آن را استنباط و درک می کرد شد. جامعه قومی عرب شبه جزیره برداشتی ذهنی و متاثر از جغرافیای فیزیکی به جا مانده از آیینی تباری در رسوم، فرهنگ و به طورکلی در زندگی خود را به ارث برده بود که، پس از تهاجمی ویرانگر، آن را همراه با خرافات در جامعه ایرانی و دیگر جوامع تثبیت کرد. جامعه آیینی یکتاپرست یهود نیز کیش جدید را رقیب مذهب خود می دانست و سعی در انحراف آن به کمک جاهلیت همچنان به جا مانده حجاز داشت؛ و دولت رومی و رقیب سنتی ایران نیز استراتژی های سیاسی خود را در امتداد این گسست ژئواستراتژیک و چالش ژئوپلیتیکی، و در راستای راهبردهای جغرافیایی خلفا، و در جهت شکنندگی هرچه بیشتر قلمرو فرهنگی جامعه ایرانی رهنمون می شد. بطوریکه آثار ویرانگر این استراتژی های سیاسی، ژئوپلیتیکی و فرهنگی پس از چند قرن همچنان بر بستر جغرافیای فیزیکی و معنوی میان رودان، قفقاز، افغانستان و بطورکلی غرب آسیا، آسیای مرکزی و جنوب آسیا وجود داشته و ژئوپلیتیکی آشفته را تداعی می کند.

بنابراین پیدایش ژئوپلیتیک شبه جزیره حجاز که استراتژی سیاسی و جغرافیایی آن استوار بر مذهبی ابزاری بود، درست در زمانی رخ داد که تمدن های پیشرو همانند ایران در هزاره های ژئواستراتژی ناکارآمد، و ژئوپلیتیک شکننده خود قرار داشتند. اقوام مهاجم شبه جزیره بنیان گذار خلافتی شدند که بیش از چند صد سده حاکمیتی مبتنی بر مذهب سیاسی و قوم محور تقدیس شده بود، که پایه های آن بر نژادپرستی و انکار هویت و فرهنگ دیگران قرار داشت، و به علت تقدس مذهبی، کسی را یارای مقابله با آن نبود. این استراتژی سیاسی مذهبی، امتی را متضاد در فرهنگ، فرقه های نامتعارف، تفاوت نژادی زبانی، تضاد در دیدگاه قومی و مدنیت شهری به همراه جغرافیایی ناهمگون شکل داده بود، که دستاورد آن اجتماعی ناهمسان در خواسته، هدف و نژاد، و جامعه ای گوناگون در سنن و عقاید شد که در زیر لوای حاکمیتی قومیت محور و نژادپرست در رفتار و عملکرد، و ژئوپلیتیکی متناقض در قلمرو سرزمیتی بود. این فرایند به گسست هرچه بیشتر جغرافیای منطقه ناهمگون خاورمیانه در ابعاد محیطی و انسانی به همراه  حاکمیتی انحصاری و با محوریت نژادگرایی قومی؛ ژئوپلیتیکی را بوجود آورده بود که مبتنی بر شکاف سرزمینی و ملی به نفع حاکمیتی قومی و در واقع محرک اختلاف در امتی فرقه گرا بود. در حقیقت حکومتی که بانی اضمحلال حوزه ای ژئواستراتژیک، با مناطق ژئوپلیتیکی منظم شد، و آن را به مناطق ژئوپلیتیکی آشفته تبدیل کرد، که تا به امروز تداوم آن مرزهای اصطکاکی، آشفته و پربرخورد قومی، فرقه گرایی و مذهبی افراطگرا، به همراه ژئوپلیتیک نامتعادل منطقه ای را موجب گشته است. در واقع تداوم در فرایندی تاریخی که مرزهای خونین و انقطاع ژئوپلیتیکی را تا به امروز به ارمغان دارد.

 اما درست در همان دهه های اولیه از پیدایش اسلام سیاسی، ژئوپلیتیک شبه جزیره به سکون و ایستایی تاریخی جغرافیایی هزاره خود بازگشت، و ماحصل اثر سیاسی و استراتژیک آن تضادی انسانی، و قرارگیری جغرافیا و محیطی ناهمگون، که به امت و ژئوپلیتیک اسلامی واحد در تخیل، اما ناکارآمد در عمل تعریف، و تا به امروز برآن اصرار و تاکید می شود تبدیل شد. در حالیکه آرمان رسالت پیامبر، پند دهنده اخلاق و بشارت دهنده رستگاری به مومنان در جوامعی بود که، آمادگی پذیرش ذهنی و افکاری اثرگذار در قلمروی معنوی و ژئوپلیتیکی معنایی را داشته باشند. اما بعد از پیامبر دین اسلام با ترکیب در آیین تباری سامی، درست بر عکس به ابزاری در دست حاکمان خلفا، به مبادی مذهب اخلاق توجیهی عشرت طلبی در قلمرو دنیوی، و ژئوپلیتیک تامین کننده منافع آنها، و بر پایه ستمگری و تضییع حقوق مظلومان استوار شد. فرایندی تاریخی ثبت شده در افکار و اندیشه مردمانی متضاد در فرهنگ که بر بستر جغرافیایی گوناگون، و ژئوپلیتیکی انشقاقی در قلمروی سرزمینی ناهمگن تثبیت شده، و به دوران ما رسیده است. دورانی که از گذشته تا کنون از ناهنجاری فکری، تفاوت و تضاد قومی در فرهنگ، دینی با فرقه گرایی مذهبی ناهنجار فراوان، تفسیری ناآگاهانه از سنت مذهبی و همچنین تفسیری متفاوت از مذهب در مقابل سنت، بر بستر جغرافیای ناهمگن طبیعی و محیطی رنج می برد. اما چگونه جامعه و تمدن ایرانی بر بستر جغرافیا و محیطی نسبتا ناهمگن، با فرهنگ، اداب و سنن مذهبی پیشرفته و متعادل، در مقابل اندیشه قومی نامتعادل و متاثر از اسلام سیاسی تهاجمی دوام نیاورد.

 این مسئله را باید در بن بست پارادایمی جامعه مدنی ایران پس از هزار سال تثبیت سیاسی فرهنگی در عصر باستان، و ناتوانی اندیشمندان و حاکمیت سیاسی آن در جایگزین کردن پارادایمی نو به جای آن جستجو کرد. جامعه مدنی که با سیاست و فرهنگ شبه جزیره حجاز، و با خواستگاهی قومی، و با کمک اسلام سیاسی تقدیس شده مالامال شد، و هنوز بیش از هزار سال از گذشت آن، هچنان از آن رنج برده، و ناتوان از خروج از آن بوده، و به همان اندازه از عوارض تاریخی به ارث رسیده سیاسی، فرهنگی، و ژئوپلیتیک شکننده آن در رنج است. به گونه ای که با پایان چند قرن استعمار قومی و مذهب سیاسی بیگانه در ایران، که با استقلال طلبی ملی و بازیافت هویت همزمان بود، جامعه ایرانی چند دوره پارادایمی دیگر را با بن بست پشت سر گذاشته است. بنابراین در دهه های قبل از هجوم اعراب جامعه مدنی ایران پس از هزار سال تثبیت سیاسی فرهنگی به بن بست پارادایم دوره ای خود رسیده بود. به نحوی که اندیشمندان، مذهبیون و حاکمان آن در تضادی آشکار به سرمی بردند. بطوریکه اندیشمندان ناتوان از اندیشه ای نو، مذهبیون دچار فرقه گرایی و قاصر از پاسخ به جامعه و توسل به سرکوب، و حاکمان درمانده و درگیر با جامعه تضعیف شده اقتصادی ناشی از درگیری های بی پایان با همسایه غربی، و گسست ارتباطی با قلمروی شرقی کشور و از دست رفتن عمق ژئواستراتژیک در این بخش که عامل پدافندی را در ماقبل جبهه آفندی غربی حمایت می کرد، از عناصر اصلی سقوط جامعه مدنی و حاکمیت سیاسی ایران بود. در حقیقت باید به از دست رفتن حوزه ژئواستراتژیک پایدار، و تضعف ژئوپلیتیک کارآمد فلات فرهنگی، که حافظ جامعه مدنی ایرانی در عصر باستان بود به دلیل ناتوانی نخبگان در ایجاد اندیشه ای نو، و تسلیم در مقابل پارادایم به بن بست رسیده قبلی همراه با جنگ های تضعیف کننده اقتصاد و اجتماع ایرانی اشاره کرد. بنابراین سه دوره زمانی استقلال و بازیابی هویت ایرانی پس از عصر باستان و هجوم بیگانگان در تاریخ کلاسیک، مدرن و کنونی کشور رخ داده است، که در واقع منجر به پارادایم های به بن بست رسیده دیگری شد.

تاریخ کلاسیک که با استقلال سیاسی و هویت ایرانی مترادف است را همزمان با دولت صفوی که پایه های حاکمیت آن برمذهب و دیدگاهی ایدولوژیک ازآن استوار بود باید برآورد و ملاحظه کرد. پارادایمی شکل گرفته براساس ایده ای صوفیانه و پنداری، و برداشتی ملکوتی از حاکمیت ناشی از آن بر روی زمین، که آسمان و جهان خاکی را به هم وصل می کرد. اندیشه ای تک قطبی و متوسل به قوم محوری و مذهب انگاری که  با جامعه متکثر و جغرافیای متنوع ایرانی درتضاد بود. در واقع دیدگاه آن برگرفته از قومیت و مذهبی تاریخی بود که بدون توجه به هویت متکثر و جغرافیای متنوع، سعی می کرد فلسفه وجودی حاکمیتی سیاسی برگرفته از مذهب را در قلمرویی وسیع و ناهمگن توجیه و مستقر کند. برداشتی صوفیانه، تصوری و غیر واقع گرایانه از سیاست و دیپلماسی در ارتباط با همسایگان شرقی و غربی، اعتقاد به ژئوپلیتیک معنوی و عدم توانایی در انطباق آن با جغرافیا و انسان ایرانی، ناتوانی در دستیابی به عمق ژئواستراتژیک شرقی و حوزه مدنی غربی باستان به علت سیاست های مذهبی، شکست در ژئوپلیتیک مذهبی اطراف(اعراب) به نفع(عثمانی) رقیب غربی، و جنگ های بی ثمر و بی پایان، استراتژی های سیاسی و ژئوپلیتیکی بودند که به بن بست و شکست پارادایم اندیشه ای حاکمیت تصوف، آرمانی، تک بعد مذهبی و غیر پویا در جامعه ایران کمک کرد. اما تاریخ دوره مدرن در ایران که با مشروطیت آغاز شد الگویی نو از حاکمیت سیاسی و حقوق ملی را به جامعه ایرانی معرفی کرد که خیلی زود تحت تاثیر سیاست  قدرت های بین المللی و فرهنگ استبدادی به ارث رسیده به جامعه، به حکومتی بانی مدرنیته و تمامیت خواه تغییر جهت داد. الگوی مدرنیته در جامعه ایرانی، فرهنگی سیاسی برگرفته از عصر روشنگری و سپس صنعتی در غرب بود. در واقع این پارادایمی به عاریت گرفته از غرب بود که خیلی زود به علت تفاوت های فرهنگی و ناتوانی اندیشمندان داخلی از اصلاح یا جایگزینی آن در جامعه ایرانی به بن بست رسید. بن بست خودانگیخته ای که به انقلاب منتهی و سرانجام به پارادایمی نو والبته داخلی منتهی شد. پارادایمی که متفاوت در شکل، عملکرد و محتوای اندیشه، و متناقض با فرهنگ مدرنیته بود. الگوواره ای برگرفته از دین و تعریف شده از مذهبی سیاسی که در اندیشه متضاد با مظاهر مدرنیته، ولی در عملکرد همراه آن بود. این تناقضی آشکار در محتوای پارادایمی است که اکنون خروج از بن بست آن به دلیل ناتوانی از جایگزینی نو، ناممکن به نظر می رسد. شرایطی ناپایدار که حفظ آن بلاتکلیفی موجود، و عدم جایگزینی برای آن واپسگرایی جامعه، و خسران جبران ناپذیر را در بر دارد. اصرار بر سیاست و استراتژی ایستایی متاثر از ایدئولوژیی مذهبی آن هم متکثر ولی ناکارآمد در مرزهای داخلی، و محدود به مکان های ژئوپلیتیک در حوزه های اطراف؛ شرایطی را بوجود آورده که مناسب استراتژی های ژئوپلیتیکی رقیبان تاریخی ایران در منطقه، و قدرت های بین المللی است. بطوریکه پس از ظهور ژئوپلیتیکی شبه جزیره با اتکا به ابزاری مذهبی، و هجوم به هویت، فرهنگ و سرزمین ایرانی که ماحصل آن گسست حوزه ژئواستراتژیک و شکنندگی ژئوپلیتیکی بود، و آثار آن بعد از هزار سال جامعه ایرانی را در ابعاد فرهنگی، هویتی، امنیتی و سرزمینی همچنان با چالش روبرو می کند، تکرار تاریخی آن بعد از هزاره، موعد ژئوپلیتیک دیگری را از جانب شبه جزیره نوید می دهد. وعده ای ژئوپلیتیکی که اکنون عربستان سعودی با پشتیبانی مذهبی افراطی و با جمعیتی همگام و با اتکا به منابع تاثیرگذار و جامعه ای محدود شده، ناتوان و غیرپرسشگر, و همچنین همراهی سیستمی مقاوم در برابر تغییرات در ایران، به نیابت از قدرت های بین الملل به دنبال آن است.

در راستای این عوامل شبه جزیره حداقل در یک سده اخیر به واسطه شرایط اقتصادی، استراتژی های سیاسی و ژئوپلیتیکی را در پیش گرفته است که نه تنها محرک تمدن نبوده اند، بلکه به افراطی گری مذهبی تحجرگرای نافی امنیت نیز ختم شده است. جنگ و درگیری در غرب، جنوب  و مرکز آسیا به همراه شمال آفریقا، ژئوپلیتیک آشفته ای را موجب گشته، که نمونه آن را در اواخر تمدن باستانی ایران می توان دید. بنابراین موعود ژئوپلیتیک ناتوان و مذهبی سیاست پایه، که تجربه آن در دنیای غرب در پیش روی ما قرار دارد، و تکرار آن در دوران مدرن کنونی بعد از هزاره های ژئوپلیتیکی، آن هم پس از پنج قرن از گذشت عصر رونشگری، دیدگاهها و تفکرات تحجرگرایانه گذشته شبه جزیره را در آینده ما تداعی و تداومگر نشان می دهد. ژئوپلیتیکی ناملایم، خشن و سخت، و برگرفته از اندیشه های قومی _ مذهبی، که در واقع تفسیری شخصی و برگرفته از اسلام سیاسی است؛ آسیای جنوبی، مرکزی و غربی، اقیانوس هند و شمال آفریقا را در ژئوپلیتکی رنجور که برون رفت از آن زمان بر و گاهی لاینحل می نمایاند، درگیر کرده است. در حقیقت در این منطقه تضاد و تناقض در اندیشه و رفتار ناشی از سطحی نگری در ارتباط با مذهب سنت پایه از یک طرف، و از طرفی دیگر برداشتی پیشروانه و البته ناهمگون از مذهب که با خواسته های قومی نیز ترکیب شده است، این مسئله را در واقعیت و در ترکیب با سرزمین، قلمرو و محیط زیست بوجود آورده، که نتیجه آن ژئوپلیتیکی خودکامه و بغرنج قومی- مذهبی به کام ملت ها، و ژئوپلیتیک قدرت خیالی به حال دولت ها است؛ و تکرارآن درهزاره درست همانند و مترادف با اصلاف خود در شبه جزیره بدوی، و سپس در سرزمین های دیگراست که در پوشش ژئوپلیتیکی در ظاهر کارآمد و در لعابی پیشرفته و مدرن، اما ناتوان در اندیشه و عمل خودنمایی می کند. بنابراین با گذشت بیش از هزاره سال از پیدایش اسلام در شبه جزیره، واحد سیاسی عربستان و جوامع مذهبی ناشی از فرقه گرایی اطراف و اکناف، و متاثر از اسلام سیاسی، همچنان بر طبل افراطی گری مذهبی، ایدئولوژیک، قومی و فرهنگی ویرانگر تمدن کوبیده، و وعده ژئوپلیتیک بی ثبات و متفاوتی دیگری را می دهند. بنابراین توسل عربستان به استراتژی های ژئوپلیتیکی مذهب محور در مقابل عصری مدرن که جوامع پیشرفته از سیستم دولت ملت نیز در حال عبور هستند، تداعی کننده راهبردهای شبه جزیره در صدر اسلام سیاسی است. مسئله ای که دین رستگاری و اخلاقی محور را با استراتژی های ژئوپلیتیکی ناکارآمد در جغرافیا و محیطی نامتوازن، و جامعه انسانی ناهمگن در فرهنگ و تمدن جایگزین کرد، که آثار آن هچنان تشدید کننده بحران است. این فرایندی بود که تاثیر آن در جامعه ایرانی در ابعاد فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و علارغم مقاومت نخبگان و اندیشمندان آن، به یک سنت فرهنگی تبدیل و تثبیت شده است. موضوعی که حاکمیت عربستان و جوامع اسلامی افراطی و سنتگرا از آن به عنوان یک عامل سیاسی بازدارنده و تخریبی بر علیه سرزمین و انسان ایرانی استفاده می کنند؛ و این در حالی که ابعاد ژئوپلیتیکی آن به مراتب مخرب تر است. اصرار بر استراتژی های سیاسی و ژئوپلیتیکی مذهب محور از طرف ایرانی نیز تنها تشدید بحران را به همراه دارد، و استفاده کنندگان آن هم قدرت های بین المللی و فرصت طلبان منطقه ای هستند که از ما تنها به عنوان یک نایب یاد می کنند. بنابراین جلوگیری از تکرار تاریخ هزاره ها در برابر بهانه ای ناچیز، که تنها اقوام بدوی بنیانگذار آن بوده اند، مسئولیت مدنی چند هزار ساله را به ما یادآوری می کند. تقاضای اجتماع مدنی ایرانی از حاکمیت سیاسی که هویت سیاسی و حیثیتی آن درگروه تصمیمی سرنوشت ساز بوده، و آثار آن در آینده در تاریخ ثبت، و بر بستر جغرافیا خودنمایی، و توسط آیندگان قضاوت خواهد شد. قاعده ای که کنش گری درآن مرتبط با اراده به تغییر در دیدگاهها، بکارگیری نخبگان سیاسی_فلسفی، و دیپلماسی فعال منطقه ای و بین المللی است.

ارجاع به این تحلیل

هیودی،محمدرضا (1401) تکرار تاریخ در هزاره ها و موعد ژئوپلیتیک، ژئوپلیتیک و دیپلماسی، انجمن ژئوپلیتیک ایران

درباره نویسنده

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا