اتخاذ سیاست مجزا بودن از دیگران در دنیای مدرن مجهز به فنآوری پویا که با سیستمی کارآمد و نسبی خود را به اثبات رسانده است، استراتژی سیاسی مهار خودانگیخته ژئوپلیتیکی در سلسله مراتب قدرت می باشد. این وضعیت نظاره گر بازی واحد سیاسی سطح ملی در میدان و در همراهی با نیروهای فرامنطقه ای منافع محوری است که سرانجام برآیند آن شکست در استراتژی ژئوپلیتیکی گستره میهنی است. ژئوپلیتیک منطقه ای ناکام و اندوهباری که آثار ناپایداری و زیان آن اکنون و در آینده در اقتصادی شکننده، اجتماعی رخوت زده و امنیت ناپایدار قدرت منطقه ای و سطح ملی خودنمایی خواهد کرد. راهبرد ژئوپلیتیکی که درصورت استقلال رای در آن و توجه به مولفه های جغرافیایی منابع، موقعیت، مکان، محیط مساعد و متغیرهای اثرگذار، تبدیل به ژئوپلیتیکی کارآمد در راستای قدرتی منطقه ای و واقع گرا می شد. قدرتی منطقه ای که همیاری آن با قدرت های فرامنطقه ای بر اساس استراتژی ژئوپلیتیکی، و با هدف دسترسی به ژئواستراتژی دنبال می شود، ولی برآیند آن دستیابی به اهدافی تاکتیکی با هزینه های مضاعف سیاسی، اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سرانجام ژئوپلیتیکی است. این آگاهی به سلسله مراتبی از قدرت است که در فرایندی شناخته شده در روابط بین الملل به اثبات رسیده، و اهمال در آن انکار تجربه ی تاریخ است. بنابراین همراهی سیاسی نطامی چین و روسیه در مدیریت بحران مناطق ژئوپلیتیکی مرتبط با خود در حوزه ژئواستراتژیک بری اوراسیا و دیگر حوزه های ژئواستراتژیک بر اساس اصول راهبرد سیاسی معقول و واقع گرایانه منافع محور، به جای ائتلاف سیاسی نظامی با هزینه ی بالای استراتژیک است. این در حالی است که همراهی سیاسی در ضلع سوم مثلث (ایران) محور شرقی با قدرتهای فوق، همزمان با استراتژی سیاسی تقابل گونه با غرب و بدون اتکا به ائتلافی سیاسی نظامی راهبردی، و تنها منحصر به راهبرد سیاسی دو گانه و مبهم این محور، و تقریبا متکی به ژئوپلیتیک محدوده شده خویش؛ ماحصلی است بر محیط جغرافیایی محزون داخلی، قلمروی سرزمینی فریز شده، انقباض سیاسی، اجتماعی منفعل، ایدئولوژی انکساری و اقتصادی آسیب پذیر در دنیایی است که تحول و موفقیت در آن مبتنی بر ارتباط فراگیر بین المللی و جهانی است. ایده ای که عدم توجه به آن پیروی از پیمانی نااستوار و همراهی با استراتژی تحمیلی و مهار خودانگیخته است. اکنون متناظر با متن آغازین کنکاشی که مورد بحث قرار می گیرد این است که، اشتراک مساعی نظامی و هماهنگی سیاسی روسیه و چین در امور منطقه ای و فرابخشی به جای ائتلاف سیاسی نظامی برای دوری از تقابل همه جانبه بین المللی که تامین کننده منابع و منافع واقع گرایانه است، چرا در ضلع سوم مثلث محور شرقی تقریبا کارساز نبوده، و متناسب با امنیت و تامین منافع ملی در بلندمدت نیست.
متناسب با پیدایش مدنیت تحت تاثیر اندیشه و جغرافیا و به دنبال آن اثرگذاری متقابل سیاست و جغرافیا که در نهایت به گسترش افقی قدرت بر بستر محیط مساعد انجامید؛ نیروهای موثر بین المللی در سلسله مراتب قدرت هژمونیک، ساختاری را بوجود آوردند که سرانجام با حمایت آن استعمار و استثمار را پایه گذاری کردند. این فرایند متداوم و متداول در طول تاریخ، امروز به استعمار مدرن سیاسی اقتصادی در تقابل با ژئوپلیتیک سنتی قرارگرفته است. در واقع این از خاصیت استیلای متقابل جغرافیا و سیاست است. بطوریکه ایجاد جنگ های نیابتی توسط قدرتهای فراملی، تحریم، اقتصاد وابسته یا اشتراکی، تهدید نظامی و سرانجام تحمیل ژئوپلیتیکی ناامن، از عواقب ناگوار جغرافیا و سیاست نامتوازن و عدم تعادل و پخش افقی نامتقارن قدرت در سطح جهان است. ایجاد مناطق ژئوپلیتیکی بحرانی در دل حوزه های ژئواستراتژیک نامتوازن در مقاطع دورانی که تهدید کننده قدرت اقتصادی سیاسی نظامی و مهمتر از آن قلمرو استراتژیک قدرتها است از شواهد بارز آن می باشد. مقاطع دوره ای در سیاست جهانی که ناشی از ناکارآمدی استراتژی ها در پارادایم قبلی و ظهور الگوواره ای نو است. فرایندی که ارمغان آن تداوم استعمار سیاسی جغرافیایی، و ژئوپلیتیکی انبساطی برای قدرت های ملی و منطقه ای حاشیه، و ژئواستراتژی پویا برای قدرت های فراسرزمینی است. به گونه ای که هماورد چند بعدی مبتنی بر سیاست فرامدرن نیروهای جهانی فوق، به جای ائتلاف سیاسی نظامی سنتی با هزینه بالا، از جمله استراتژی های واقع گرایانه آنها است. بنابراین همراهی سیاسی نظامی روسیه و چین و متناسب با دوران مدرن گلوبالی به جای ائتلاف سیاسی نظامی ژئوپلیتیک سنتی، و اعلام آن در دیدار سران، و در ارتباط با موضوع تقابل با غرب، به روشنی بهره برداری از مناطق ژئوپلیتیک بحرانی، ایستا، محدود شده و جغرافیای راهبردی، ولی در یک استراتژی معنادار و منافع محور و پنهان خویش با غرب، اما با تاکتیکی انکساری برای دوستان حکایت دارد. این تحمیل ژئوپلیتیکی شکننده است که، ناکارآمدی و ایستایی آن در آینده در امنیتی آسیب پذیر، عدم توسعه پایدار، خودکامگی سیاسی، ایدئولوژی های انکساری، تمامیت سرزمینی متزلزل، اقتصاد فرمایشی و در بهترین حالت دمکراسی دولت محور و نه حکومت محور برای دنیای جهان سوم مداوم و دنباله دار خواهد بود. ژئوپلیتیکی شکننده که رهایی از آن استقلال سیاسی و اقتصادی دمکراسی محور و مجهز به فنآوری همراه با حضور پویا در جامعه بین الملل راه برون رفت از آن است. مسئله ای که واحدهای سیاسی با قدرت سطح منطقه ای باید منحصر به آن باشند. ایران یکی از واحدهای سیاسی منطقه ای با ژئوپلیتیکی شکننده است که در چند قرن گذشته با قرارگرفتن در استراتژی های سیاسی تحمیلی یا خودانگیخته قدرتهای فرامنطقه ای نتوانسته دستیابی به منطقه ژئوپلیتیکی و دسترسی به حوزه ژئواستراتژیک پویای گذشته خود را احیا کند، و همچنان از این موضوع رنج می برد. در واقع اهمیت جغرافیا و منابع آن که معمولا به ژئوپلیتیک تعبیر می شود باعث اشتراک موقعیت جغرافیایی آن در پیکار قدرتها، و موجب ناکارآمدی استراتژی های ژئوپلیتیکی اش در هماورد منطقه ای و بین المللی بوده و هست. معضلی که در چند قرن گذشته به عاملی منفی در امنیت و منابع منافع محور ایران مبدل گشته است. معمولا هم این نوع رفتارهای ژئوپلیتیکی در صورت درست بودن در بهترین حالت خود مزیتی تاکتیکی، و در بدترین شکل ممکن شکستی ژئوپلیتیکی، و در ادامه آن شکنندگی ژئوپلیتیکی پیوسته ای را به دنبال دارد. برخورداری از ژئوپلیتیک سرزمینی برگزیده و متمایز بین المللی در هماورد با عدم توانایی موثر و حامی استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه از عوامل و عناصر ناکامی ژئوپلیتیکی و ناکامروایی ژئواستراتژیک ایرانی است. به نحوی که دور تسلسل و باطل ژئوپلیتیکی به همراه ناکامیابی در تجدد که بحران ژئوپلیتیکی و گرفتاری در سیاست، اجتماع و اقتصاد خلع گونه مابین سنت و مدرنیسم نتیجه آن است. مسئله ای که راه رهایی از آن مستلزم نوگرایی در اندیشه، ایدئولوژی تعدیل شده، اصلاح ساختارهای سیاسی، وارستگی از استبداد تاریخی و انحصار جغرافیایی و کنار گذاشتن سیاست قطبی گری منطقه ای و جهانی است. این امر مرتبط با سیاست خودکامه ای است که اصرار بر آن در چند سده گذشته به اشتباهات فاحش استراتژیک، ژئوپلیتیکی ناکارآمد، اندیشه ای فریز شده، و به جامعه ای بی تدبیر در دنیای مدرن تبدیل شده است. مجموعه ای از این عوامل درطول دوران موجب شکست و عقب نشینی تحمیلی یا خودانگیخته از منطقه ژئوپلیتیکی سنتی و حوزه ژئواستراتژیک تاریخی است. این موضوع نیز ناشی از تغییر تاریخی معادلات قدرت، تهاجم، ضعف و وابستگی سیاسی، تغییر در روحیه خودباوری و جایگزینی تعصب قومی بیگانه و خرافات در یک مقطع زمانی، به جای فرهنگ دانایی محور تاریخی در جغرافیای مدنی فلات مرکزی بوده، و اینک هم اصرار بر آن، ازجمله عوامل و عناصر دخیل در استراتژی های سیاسی ناکارآمد و اشتباه داخلی و بین المللی است. بنابراین اصرار بر ژئوپلیتیک قطبی گری در دنیای متغیر، بازی کردن در میدان قدرتهایی می باشد که سیاست پیگیری منافع ملی، اولویت اول سیاست خارجی آنها است. در حقیقت اولویت منافع ملی استراتژی سیاسی پویایی است که، اکثر جنگ ها، فعالیت های دیپلماتیک و ارتباطات فراگیر در جهت خدمت به آن، و تلاش برای تسلط بر مناطق ژئوپلیتیکی و حوزه های ژئواستراتژیک، خروجی مطلوب آن است. این درحالی است که آرمانگرایی سیاسی و سیاست اخلاقی و ایدئولوژیک تک محور، نقطه مقابل آن می باشد. پس چین و روسیه با اتخاذ استراتژی سیاسی ژئوپلیتیک محور و متوازن با تحولات منطقه ای و بین المللی و متناسب با منافع خویش و اقبال به رفتارهای تاکتیکی و حرکات ایذایی برای دوری از تقابل فراگیر با رقیبان، راهبردهای دوگانه ای را به پیش می برند که نتیجه آن برنده نهایی ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی برای آنها، و ژئوپلیتیکی متروک در آینده برای متحدین است. متحدینی که یا درس تاریخ و جغرافیا را فرانگرفته یا بصورت تحمیلی و خودانگیخته در میدان منافع دیگران رایگان می جنگد. موضوعی که به مثابه تکرار مشق و گفتار در کلاس درس راستین سیاست و جغرافیا برای شاگردی ناتوان است، که اصرار بر آن نیز بسامد جهل مرکب خودانگیخته یا تحمیلی واحد سیاسی سرزمینی است.