آیا جهان به سمت تقابل و تخاصم پیش میرود؟ آیا تنگنای منابع معدنی و بحران انرژی سد بزرگی در برابر توسعه تولید صنعتی است؟ چگونه میتوان در میانه جدالهای ریز و درشت قدرتهای بزرگ، سرنخی برای فهم تحولات جهان یافت؟ به نظر میرسد پاسخ این پرسشها را باید با غور در رابطه سیاست و جغرافیا فهمید. دو منشأ مهم تفسیر و تحلیل تحولات ژئوپلیتیک جهان در سال ۲۰۲۲ را میتوان در اندیشههای دو جغرافیدان نامدار، یعنی «هالفورد مکیندر» انگلیسی و «کارل هاوسهوفر» آلمانی یافت. زورآزمایی اقتصاد و جغرافیای سیاسی از آنجا که حمله نظامی روسیه به اوکراین تاثیرات گستردهای بر جهان گذاشته، بازگشت به جغرافیا و دیدن سیاست از این زاویه کارگشاست؛ چه اینکه اخیرا فردی به مقام وزارت امور خارجه ایالاتمتحده در دولت «جو بایدن» انتخاب شده که از مدتها پیش، روی اثر جغرافیا بر سیاست متمرکز است. بنابراین شق دیگری از نظریات مکیندر یا هوفر را میتوان در کتابی که «آنتونی بلینکن» در سال ۱۹۸۷ با تاثیرپذیری از «جرج کنان» نوشت، پی گرفت. اما چرا جغرافیا تا این اندازه بر سیاست مؤثر است؟ مکیندر در نظریه «هارتلند» تاکید دارد که هرکس بر اروپای شرقی حاکم شود بر منطقه هارتلند مسلط خواهد شد و هرکس که بر هارتلند مسلط شود میتواند بر «کمان درونی» چیرگی یابد و متعاقب آن حاکم جهان شود. بر همین اساس نیز مکیندر به سیاستمداران انگلیسی تاکید میکرد تنها نقطه آسیبپذیر سیاست خارجی بریتانیا هارتلند است؛ بنابراین هیچگاه نباید اجازه داد اتحادی بین برلین و مسکو برقرار شود؛ چرا که چنین اتحادی، بریتانیا را با چالشی بزرگ در سراسر امپراتوری خود و جهان روبهرو خواهد کرد. در کنار این نگرش، «کارل هاوسهوفر» باور داشت که آلمان نباید به سمت شرق هجوم بیاورد، بلکه برای شکست امپراتوری بریتانیا، باید پیمانی بین مسکو و برلین منعقد کند. هاوسهوفر معتقد بود که محور مسکو- برلین میتواند قدرت عظیمی در دنیا ایجاد کند و بریتانیا را به چالش بکشد. در قرن بیستویکم اما ایالاتمتحده به شکل دیگری به جغرافیا نگاه میکند. برای نمونه آنتونی بلینکن در اواخر دهه ۸۰ میلادی معتقد بود که پروژه نورد استریم-۱ بهواسطه افزایش نفوذ روسیه، خطرات بسیاری برای آمریکا و متحدانش در اروپای غربی دارد. ایالاتمتحده از مدتها پیش بهمرور دریافت که آلمان، قدرت بلامنازع اقتصادی اتحادیه اروپاست و فرانسه نیز در مورد ایجاد ارتش اروپایی، به تزلزل سخن میگوید. شکوفاتر شدن پیوسته اقتصاد آلمان و کشیده شدن خطلوله نورداستریم-۲ و سرمایهگذاری گسترده آلمان روی این پروژه به نظر ادامه تفکر هاوسهوفر و پیگیری ایجاد پیوندی عمیق بین برلین-مسکو است؛ مسالهای که از نظر مکیندر در ارتباط با انگلستان و از نظر بلینکن در ارتباط با آمریکا، نباید رخ دهد! از سوی دیگر، در راستای استراتژی پیوند مسکو-برلین، در سالهای اخیر نیز شرکتهای پرشمار آلمانی در روسیه، کارهای خود را برونسپاری یا دورسپاری کرده بودند. به عنوان مثال، آلمانیها، خط مونتاژ کارخانههای خودروسازی مانند فولکسواگن، بنز و بی.ام.دبلیو را در آنجا برپا کرده بودند تا در ازای دریافت انرژی نسبتا ارزان روسیه، به بازارهای مصرف قابلتوجه حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰میلیون نفری روسیه دسترسی داشته باشند. اخیرا و با اشتباه مرگبار پوتین، آمریکا و آنتونی بلینکن در سیاست بینالملل به هدف خود که به نوعی توصیه مکیندر مبنی بر دور نگهداشتن آلمان از روسیه بود، رسیدند. اکنون ژئوپلیتیک جهان با چالشی عظیم دیگری روبهرو شده که بخشی از آن را در قالب عدمتعادل بازارها میتوان بهعینه دید. شرکتهای آلمانی، اسکاندیناویایی، فرانسوی و… همگی از روسیه بیرون رفتهاند و در تصویری بزرگتر، ارتباط اروپا و روسیه بسیار تنزل یافته است تا خطری که مکیندر گوشزد میکرد به گونهای مهار شود. متاثر از این تحولات، ناتو بهشدت تقویت شده و دو کشور بیطرف یعنی فنلاند و سوئد در حال ورود به این پیمان هستند. بودجه ناتو افزایش یافت و از طرف دیگر، ارتباط کشورهای اروپایی با آمریکا و این باور که ایالاتمتحده میتواند امنیت این قاره، بهویژه در حوزه انرژی را تامین کند بهشدت تقویت شد. از سوی دیگر، آمریکاییها نشان دادند که هرگز متحدان اروپایی خود را تنها نمیگذارند. اما آنچه بسیار کمتر مورد ارزیابی قرار گرفته یا به عبارتی نادیده گرفته شده، تحتتاثیر قرار گرفتن بلندپروازانهترین و مهمترین پروژه ژئوپلیتیکی جهان یعنی «ابتکار یک کمربند -یک راه» چین بوده است. آمارها نشان میدهد که تولید ناخالص ملی چین لحظه به لحظه در حال نزدیک شدن به رقم تولید ناخالص ملی ایالاتمتحده است. چین در دریاها و اقیانوسها با ناوگان بسیار قدرتمند آمریکا و همپیمانان او روبهروست و تاکنون نیز در سیاست بینالملل نشان داده که تمایلی به چالش با ناوگان آمریکا و متحدانش ندارد. اما در خشکی، پروژه بلندپروازانه ژئوپلیتیکی «ابتکار یک کمربند ـ یک راه» را تعریف کرده و برای دهه آتی نیز صرف چند تریلیون دلار سرمایه را در دستور کار قرار داده است. چین که بر بزرگترین ذخایر ارزی جهان تسلط دارد، همسو با ضرورت به چرخش درآمدن سرمایه، تمایل دارد طرح خود درباره جهان را پیش ببرد. بنابراین تلاش دارد گردش سرمایه را با اتکا به یک پروژه بلندپروازانه ژئوپلیتیکی، صرف ایده «جهان شبکهای در خشکیها» کند و در پی آن، یک منطقه نفوذ بزرگ، بدون دسترسی آمریکا را شکل دهد تا از محدودیتهای ایالاتمتحده در دریاها خارج شده و نظم مورد نظر خود را در جغرافیایی وسیع برپا کند. این پروژه و «جهان شبکهای» مدنظر چین میتوانست اقتصاد چین را از طریق آسیای مرکزی، روسیه و ایران به اقتصاد اروپا پیوند بزند؛ اما جنگ روسیه و اوکراین و تحریمهای گستردهای که علیه اقتصاد روسیه اعمال شد، عملا موضوعیت «ابتکار یک کمربند ـ یک راه» را به حاشیه برد. از آنجا که مسیر ایران بهواسطه تحریمهای گسترده و مسیر افغانستان پس از تسخیر توسط طالبان بسته شده است، چین با قطع شدن شاهراههای «ابتکار یک کمربند ـ یک راه» روبهروست. اما این همه ماجرا نیست. در سالهای اخیر تحولات حوزه انرژی متفاوت از گذشته است. این بخش بهویژه در چندماه گذشته که چین به سوی خلیجفارس گرایش یافته، بسیار جالب توجه است. بهمنظور فهم این تغییر پارادایم لازم است به تصویر کلان اقتصاد شبکهای جهان توجه کرد؛ جایی که عرصه همکاری و همچنین رقابت است و چین نیز نقشی مشخص دارد. امروزه مناطق آزاد چین در شنژن، گوانگژو و شانگهای یا سایر مناطق آزادی که پس از سال ۲۰۱۵ در این کشور ایجاد شد، محمل همکاری سازندگان چینی با بسیاری از شرکتهای معتبر جهان اعم از اچپی، اپل، زیراکس، دل و بسیاری از شرکتهای معتبر و بزرگ در صنایع خودروسازی است. به واسطه هزینه کمتر نیروی انسانی و متخصصان کافی، تولید به این منطقه منتقل و دورسپاری شد. براین اساس نیز، میتوان دریافت که چین در «اقتصاد شبکهای» پیچیده و بزرگ و در همکاری کامل با آمریکا و متحدان حوزه آتلانتیک آن قرار گرفته است. در این مسیر، هر مشکلی، چه در حوزه برونسپاری و چه در دورسپاری شرکتهای همکار با چین ایجاد شود، اقتصاد جهانی را تضعیف خواهد کرد. بنابراین وارد آمدن هرگونه شوکی به زنجیره تامین جهانی و حتی به زنجیزه تامین چین، اثر مهیبی بر غولهایی مانند والمارت، آمازون یا علیبابا وارد خواهد کرد و رفاه مصرفکنندگان جهانی را کاهش خواهد داد. از آنجا که چین به مصرفکنندگان جهانی وابسته است، این پرسش قابل طرح است که آیا بحران مواد معدنی یا انرژی بر چین و جهان سنگین است؟ قطعا بله؛ بنابراین برای اینکه جهان، چین را از حوزه انرژی ایران و روسیه دور نگه دارد، چراغ سبز همکاری با عربستان سعودی، قطر و… را برای وی ارسال میکند؛ کاری که در جریان اجلاس G۲۰ مالزی حین دیدار روسای جمهوری چین و آمریکا رخ داد و راه اتصال چین به منابع انرژی متحدان آتلانتیک یعنی اعراب حاشیه خلیجفارس را افزایش داد. از این زاویه میتوان گفت که مساله انرژی را باید در «اقتصاد شبکهای» و نه «اقتصاد منفکشده» و «موزاییکی» بررسی کرد. در جهان امروز بهجای «رقابت صرف»، «همکاری» در حوزه اقتصاد شبکهای غالب شده و برونسپاری و دورسپاری بسیاری از شرکتها از کشورهای مختلف به چین، منافع جمعی ایجاد کرده است. مثلا مواد معدنی که چین انحصار و استخراج کند ممکن است در گوشیهای آیفون آمریکایی مورد استفاده قرار گیرد. خط تولید سامسونگ یا ماشینهای الکتریکی تسلا که در چین مونتاژ میشود نیز از همین منابعی که در چین، آفریقا یا آمریکای لاتین استحصال شده ممکن است مورد استفاده قرار گیرد و هزینه کمتر، موجب صرفه اقتصادی بیشتر و تولید کالای ارزانتر شود. بنابراین شاید حساسیت روی منابع بیشتر از آنکه واقعی باشد، چیزی از جنس لفاظیهای سیاسی باشد؛ چرا که کماکان «همکاری»، نقش پررنگتری ایفا میکند؛ اگرچه «رقابت» نیز وجود دارد. نگارنده معتقد است اقتصاد شبکهای، پیوندهای جهانی را بهشدت تقویت خواهد کرد. بنابراین شاید حساسیت روی منابع بیشتر از آنکه واقعی باشد، چیزی از جنس لفاظیهای سیاسی باشد؛ چرا که کماکان «همکاری»، نقش پررنگتری ایفا میکند؛ اگرچه «رقابت» نیز وجود دارد. نگارنده معتقد است اقتصاد شبکهای، پیوندهای جهانی را بهشدت تقویت خواهد کرد و مقوله ژئواکونومیک را از جنس «رقابت» و «انحصار» به حالت «همرقابت و همهمکاری» دگرگون خواهد ساخت.