عنوان کتاب:زیستسیاست: درآمدی پیشرفته
نویسنده: توماس لمکه مترجمان: محمد زهدی گهرپور و فاطمه سادات میراحمدی
نشر ثالث 1396
اصطلاح «زیستسیاست» به تازگی در علوم اجتماعی و انسانی توجه زیادی را به خود جلب کرده است. این اصطلاح معانی چندگانه و گاهی رقیب دارد. نخستین استفاده از اصطلاح زیستسیاست به اوایل قرن بیستم باز میگردد. رودولف شلین، دانشمند علوم سیاسی سوئدی و مبدع اصطلاح «ژئوپلیتیک»، یکی از اولین کسانی است که اصطلاح زیستسیاست را در سال 1920 در تحلیلهای ارگانیکی خود از کشور به کار برد. در این مقطع زمانی، اعضای حزب نازی در آلمان از اصطلاح زیستسیاست برای توصیف مفهوم ارگانیک و نژادپرستانۀشان از کشور استفاده کردند. در مجموع استفادههای اولیه از این اصطلاح بیشتر مبتنی بر داروینیسم اجتماعی بود و اغلب برای اشاره به مداخلۀ سیاسی در رشد یا توسعۀ یک جمعیت به کار گرفته میشد.
در دهه 1960، محققانی که علاقهمند به مطالعۀ طبیعتگرایانۀ سیاست بودند، از اصطلاح زیستسیاست، برای توصیف رویکرد بینرشتهای استفاده کردند که بر اساس آن مفاهیم، نظریهها و روشهای علوم زیستی را میتوان برای درک بهتر رفتار سیاسی استفاده کرد. همچنین در دهه 1960 و 1970، درک دیگری از زیستسیاست به وجود آمد. به این ترتیب که مفهوم زیستسیاست به ملاحظات اکولوژیکی پیوند خورد و محققان اروپایی از اصطلاح زیستسیاست برای اشاره به مسائل زیستمحیطی و راهحل این مسائل استفاده کردند. علاوه بر این در دهه 1970، محققان به تأثیر زیستفناوری بر انسانها و مسائلی مانند سلامتی، ژنتیک انسانی و باروری انسانی توجه کردند. اینگونه تحقیقات فنمحورانه از دهه 1970 توسعه یافته و در سالهای اخیر، به شدت با ملاحظات و نگرانیهای اخلاقی گره خورده است.
اما آنچه اهمیت دارد این است که میشل فوکو در دهه 1970 مفهومسازی دیگری از زیستسیاست را توسعه داد که نقطۀ عطفی در توسعۀ تحقیقات در زمینۀ زیستسیاست است. فوکو از اواخر دهه 1970 در شرحهای خود از زیستسیاست بر «اعمال قدرت» و بر خودِ «زندگی» متمرکز شد. وی به شرح فرایندهای تاریخی پرداخت که به وسیلۀ آنها «زندگی» بهمثابۀ کانون استراتژیهای سیاسی ظاهر میشود؛ به عبارت دیگر فوکو به این مسئله پرداخت که چگونه قدرت چنگالهايش را روي زندگي باز ميکند. فوکو به نقش قدرت در مسائلی مانند افزايش بدنها و جمعيتها، مدیریت، حفظ و تقويت آنها و در عین حال رام و مطيع بودنشان توجه کرد. تحت تأثیر تحلیلهای فوکو از زیستسیاست، این اصطلاح تبدیل به یک کلید واژۀ مهم برای درک طیف گستردهای از مسائل، از تروریسم تا تحقیقات پزشکی تبدیل شده و پژوهشهای رشتههای مختلف (فلسفه، اقتصاد، حقوق، جغرافیا، تاریخ، مهندسی پزشکی و …) به زیستسیاست جهتگیری میانرشتهای بخشیده است.
در کل میتوان گفت، توسعۀ تحقیقات در زمینۀ زیستسیاست در سالهای اخیر تحت سلطه دو گرایش بوده است. از یک سو، شاهد پژوهشهای فلسفی و نظری ماهرانهای هستیم که تحلیلهای فوکو را به دقت شرح میدهد و گاهی اوقات ابعاد کلیدی تحلیلهای وی را به چالش میکشد. اینگونه تحقیقات را میتوان در کارهای افرادی چون جورجو آگامبن، مایکل هارت و آنتونیو نِگری مشاهده کرد که به سؤالاتی مانند اینکه زیستسیاست چگونه باید درک شود؟ و یا اینکه چه رابطهای میان جنبههای مثبتتر زیستسیاست (مانند افزایش و تقویت زندگی) و جنبههای منفی آن (مانند کاهش و از بین بردن زندگی) وجود دارد، میپردازد. از سوی دیگر در سالهای اخیر با طیفی وسیع از پژوهشهای تجربی قوی با رویکرد میانرشتهای در زمینۀ زیستسیاست مواجه هستیم که در رشتههای مختلفی از جمله تاریخ علم، انسانشناسی فرهنگی، مطالعات جنسیت، علوم سیاسی، روابط بین الملل، جغرافیای سیاسی، پزشکی، بیوتکنولوژی و … انجام میشود. دو گرایش اغلب جدای از یکدیگر توسعه یافتهاند. در نتیجه دو بدنۀ متمایز از ادبیات در مورد زیستسیاست وجود دارد: یکی تاریخی ـ فلسفی ـ نظری؛ و دیگری تجربی. کتابی که پیش رو دارید در عین حال که به گرایش اول اختصاص دارد و به تاریخچه زیست سیاست و مباحث فلسفی و نظری آن میپردازد؛ به مطالعات تجربی اخیر نیز توجه دارد.