چین؛ اقلیمی ژئوپلیتیکی، یا بردی ژئواستراتژیک

بستر جغرافیای مساعد به همراه نیروی انسانی کارآمد، در طول فرایند تاریخ، نقش اساسی را در ایجاد مدنیت داشته است. مدنیت به پیدایش ثروت و قدرت، و اقتدار و ثروت نیز به ظهور طبقه، قبیله، دولت- ملت ها، و سرانجام به متمایز بودن از دیگران کمک کرد.در همه این موارد، محور اصلی جغرافیا و تمام منابع درونی آن، و انسان آگاه و آموزش دیده، به همراه بشر اندیشمند و تفکر اثرگذار و محرک محیط آن، عامل نتیجه بخش بوده است. در واقع عنصر محیطی مساعد، همراه با اندیشه پویای انسانی، برانگیزنده تمدن های اولیه بود. این عنصر کلی، به همراهی مجموعه ای از عناصر جزئی و مکمل بیشمار، به وضوح در بخش هایی از آسیا، جنوب اروپا و بعدها در آمریکای شمالی به وقوع پیوست. اما همزمان موقعیت های نامساعد پیرامونی،گاهی حوزه های مدنی را محدود یا ازگسترش آنها جلوگیری می کرد بعدها دانش بشری، پیچیدگی مدنی را شکل داد. همین علوم علاوه بر ایجاد پیچیدگی های مدنی، به راه حل نیز کمک کردند. دانشی که گاهی حوزه های مدنی و واحدهای سیاسی را حتی در محیط های مساعد ناکام،یا نامساعد کامیاب می کرد. امری که با کمک فن آوری و کشف اموری همانند سیاست و استراتژی های سیاسی و عوامل مرتبط، امکان پذیر شد. واحد سیاسی و جغرافیایی چین نیز از ابتدا شکل گیری حوزه مدنی ثانی، توسعه و انبساط و انقباض آن تحت تاثیر مستقیم و غیر مستقیم این عوامل و عناصر بوده و هست.

حال این سوال مطرح می شود که واحد سیاسی_جغرافیایی چین و حوزه مدنی مرتبط با آن، اکنون و درآینده، قدرتی ژئوپلیتیکی براساس مولفه های اقتصادی، سیاسی و نطامی در چارچوب سرزمینی خواهد بود، یا گستره و حوزه نفوذ آن بر مبنای فاکتورهای ذکر شده، شکلی فراسرزمینی و ژئواستراتژیک به خود خواهد گرفت.

جغرافیا و انسان چینی در طی چند هزار سال حوزه مدنی را شکل داد، که تفاوت آن با اقلیم های دیگر چشمگیر بود. این در حالی بود که سرزمین های پیرامون درابعاد مدنی و انسانی دارای تشابهات(همانند هتد، ایران، مصر، رم، بین النهرین) بودند. سرزمین متفاوت، الگوی جمعیتی یکنواخت، مذهب فلسفی و برگرفته از محیط شناختی، عواملی بودند که متفاوت بودن از دیگران را نشان می دادند. در راستا و تحت تاثیر همین عوامل، راهبردهای اقتصادی، اجتماعی و روابط خارجی؛ متناسب با موقعیت سرزمینی، منابع، تجارت هنر و فرهنگ و فلسفه چینی برگرفته از محیط مولد در تمام ابعاد شناسایی شده بود. این فرایندی پویا بر بستر جغرافیایی فعال بود که در طی ده های متمادی، انسان چینی و تمدن آن را حمایت می کرد. اما تمدن چینی با تمام پیشرفت ها، محدود به سرزمین و قلمرو خود بود. در واقع دنیای چینی و بخصوص نژاد زرد، در مقایسه با دیگر قلمروها، فاقد تکثر، و منحصربفرد بود. پادشاهان و امپراتوران چین همیشه در فرایند کشورسازی و اتحاد، نهایتا موفق به یکپارچگی ایالات ها در قلمرو سرزمینی(اگر زمانی هم آنها یا نژادهای مشابه آن، مترصد اثر بر دیگر قلمروها بودند، به دلیل عدم تشابه و تضادها، یا درآن جامعه استحاله می شدند، و یا تغییرات رادیکالی را بوجود می آوردند) چین می شدند. بنابراین چینی ها از لحاظ بسط وسعت قلمرو و توسعه مدنی سرزمینی در طول تاریخ خود یا کوشش نکردند، و یا اگر تلاشی صورت می گرفت موفقیت آمیز نبود. پس در همانندی با دیگر ملل کامروا نبودند. عوامل اصلی درعدم تشابه شالوده های فرهنگی، و اندیشه نژادی منحصربفرد، و قوم محور چینی بود. در بعد جغرافیا نیز چینی ها ملتی قاره ای و محیطی بودند، و ارتباطات زمینی آنها منحصر به مرزهای غربی خود بود. در دیگر مرزها یا ارتباطی نبود، یا محدودیت های(سرزمین مغولستان و اقیانوس پهناور) دشوار وجود داشت. این محدودیت های فیزیکی نیز از گسترش قلمرو سیاسی، حاکمیتی، فرهنگی و تجاری آنها به دیگر سرزمین ها جلوگیری، یا برای آن مانع ایجاد می کرد. بنابراین تفاوت در دیدگاه و فلسفه وجودی، و اشتراکات اندک با دیگرملل، به همراه محدودیت های جغرافیایی، به انسان چینی و حوزه مدنی آن، اجازه گسترش قلمرو فیزیکی_ فرهنگی خارج از سرزمین ملی را، با چالشی سنگین روبرو می کرد. این فرایند مستمر تاریخی، بربستر جغرافیای بومی، با اشکال مثبت و مشکلات آن، سرزمین و انسان چینی را از بدو پیدایش مدنیت تا کنون با شدت و ضعف و به تناوب درگیر کرده است.اما با شروع دوران مدرن و تغییرات اساسی در محیط جهانی( تا قبل از آن مدنیت و محیط زیست در هماهنگی نسبی بودند) هماهنگی بین انسان و محیط زندگی آن، بعد از قرن ها دچار دگرگونی بنیادی در ابعاد فن آوری، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی شد. دگرگونی در جهان مدرن چشم گیر بود. بنابراین تفاوت در جهان مدنی مدرن و سنتی نمایان شد. تنوع دراندیشه و مدنیت دنیای پیشرو، و شیوه رویکرد نوین به جهان، تقریبا متضاد با تفکر و مدنیت باشکوه سنتی بود.این ناهمگونی در تفکر و مدنیت،نوع نگاه به انسان، جهان و منابع موجود در آن را دگرگون کرد. تضاد در این گونه خواسته ها استعمار را بوجود آورد. استعمار نیز محصول تفاوت بود.جغرافیا و محیط سیاسی مدنی شرق دور هم قسمتی از مستعمره و تاریخ استعمار بود.بنابراین شرق دور از جمله حوزه های مدنی- سیاسی فعال و سنتی بود که با این چالش ها روبرو شد. این حوزه همانند دیگر واحدهای سیاسی و مدنی باستانی، مبارزه با استعمار را در هماهنگی با دنیای مدرن(فن آوری، صنعت، اقتصاد) دید. این سیاست و توسعه ای دستوری و درناهمگونی و ناهماهنگی با فرهنگی هزار ساله بود. در واقع عمرانی مصنوعی بود. بنابراین منطقه ژئوپلیتیکی و حوزه سرزمینی-سیاسی چین، راه برون رفت از چالش ناشی از تضاد فرهنگی با دنیای مدرن و پیشرو را در؛ پناه بردن به ایدئولوژی(روشی که اکثر جوامع برای مبارزه با استعمار و توسعه در پیش گرفتند) می دید. دیدگاهی که در تضادی آشکار با اکثر لایه های جامعه قرار داشت، و در واقع تک بعدی و رادیکال محور بود

ایدئولوژی ها در کوتاه مدت از لحاظ اندیشه ای، صتعت، اقتصاد دستوری و منافع، جامعه را پویا و یکدست می کنند، اما در بلندمدت از دیدگاه تنوع فرهنگی، مذهبی، نژادی و جامعه، به بحران اجتماعی؛ و در چشم انداز اقتصادی و صنعتی به جزیره ای بودن، و در ابعاد اندیشه ای به سکون و ایستایی منجر می شوند. در واقع تفکر ایدئولوژیک به توسعه و پیشرفت محدود و تک بعدی در ابعاد سیاسی، اقتصادی و اجتماعی؛ بر بستر جغرافیا و محیطی تعریف شده کمک می کند؛ اما در نهایت آن را در صورت عدم تحول اساسی با شکست مواجه خواهد کرد. موضوعی که در تمام جوامع ایدئولوگ صادق است. موردی که حاکمیت وجامعه چین علیرغم پیشرفت های اقتصادی در سایه صنعتی وابسته (چین در بسیاری از تکنولوژی های بنیادی به غرب وابسته است) درگیر آن است. بنابراین این کشور به واسطه ایدئولوژی تک بعدی و ایجاد کننده دیکتاتوری پیشرفته، و با کمک نظمی تصنعی، و درجهت اقتصادی مولد و قوی بر پایه فن آوری؛ به ژئوپلیتیکی قدرتمند در چارچوب سرزمین دست یافته است. اما چون ایدئولوژی ها تعریف شده، و مجموعه ای از باید و نبایدهاست، و در زمان کوتاهی دچار ایستایی در ابعاد مختلف می شوند، و به بن بست می رسند، بنابراین.نمی توانند حامی ژئوپلیتیکی فراسرزمینی و حوزه ژئواستراتژیکی( در صورت وقوع همانند اتحاد شوروی مقطعی و کوتاه خواهد بود) وسیع باشند در بلندمدت ایدئولوژی حتی حوزه ژئوپلیتیک یکپارچه و مقتدر سرزمینی را نیز با محدودیت و ضعف همراه می کند. پس چین ایدئولوگ نمی تواند از این قائده مستثنی باشد. بنابراین واحد سیاسی چین در بلند مدت به دلیل ایدئولوگ(حتی در صورت اصلاحات بنیادی) بودن، تفاوت فرهنگی، فلسفه وجودی و مذهبی منحصربفرد، عدم گسترش فرهنگی بر بستر جغرافیای تاریخی، عدم قلمروگشایی تاریخی مبتنی بر شناساندن فرهنگ و هویت به دیگر حوزه ها، نداشتن حوزه ژئواستراتژیک تاریخی متناسب با فرهنگ و ملیت؛ ضعف در حوزه ژئواستراتژیک داخلی و سرزمینی، وابستگی در فن آوری ها،  مهار توسط محور غربی، ضعف در نیروی نظامی، نیروی نظامی تدافعی و عدم توانایی در ایجاد نیروی نظامی تهاجمی، قادر به ایجاد حوزه ژئواستراتژیک مستقل نخواهد بود؛ و تنها در بخش برد ژئوپلیتیک سرزمینی و منطقه ای فعال خواهد ماند.

ارجاع به این تحلیل

هیودی،محمدرضا (1400) چین؛ اقلیمی ژئوپلیتیکی، یا بردی ژئواستراتژیک، ژئوپلیتیک و دیپلماسی، انجمن ژئوپلیتیک ایران

درباره نویسنده

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا