سقوط امپراتوری های ژئواستراتژیک پایه و تقسیم آنها به مناطق ژئوپلیتیکی ناپایدار و شکننده، از نقایص پارادایم دوران معاصر، الگو واره های مدرن و بحران ها، مشکلات و ناآرامی های تاریخی و محیط کنونی است. مناطق ژئوپلیتیکی متکثر، ناآرام و شکننده ای که ارثیه به جا مانده از حوزه های ژئواستراتژیکی است که شکل گیری تمدن بر بستر آنها مبتنی بر فرایندی تاریخی و زمان بر بوده، در حالیکه سقوط آن شتابان و مستمسک ناآرامی، ناامنی و تغییر مسیری استوار بر گسیختگی جغرافیایی بود. پیدایش پارادایمی نو که میراث آن اکنون استعمار تحمیلی یا خودانگیخته است. محصولی که میراث رنسانس، و مدرنیسم تثبیت کننده آن بود. مدرنیسمی که تکثر خصیصه بارز آن است. در واقع این از وجه ممیزه دوران مدرن در تقابل با سنت است که هویت آن بر اساس تکثر تعریف شده است. تکثر در جامعه ای که هرچند در فرهنگ، آداب و رسوم و سیاست متنوع می باشد، اما در محیط جغرافیایی با تمام عوامل و عناصر که به ژئوپلیتیک تعبیر می شود، شکننده، ناپایدار و بغرنج است. ژئوپلیتیک ناپایداری که مبتنی بر گسست جغرافیایی به نام سرزمین ها با مرزهای مشخص و مدیریت واحدی سیاسی که هویت وجودی آنها مدام بر منابع منافع محوری می باشد که ژئوپلیتیک ناامن با دوره های امنیتی کوتاه ارمغان آن است. ژئوپلیتیکی که خروجی آن منفعت منابع محور سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، ملی، قومیتی و امنیتی استعمار مدرن است. استعمار و استثماری که ماحصل آن ژئوپلیتیکی غامض برای حاشیه و پویای خودانگیخته و تحمیلی برای قدرت های مرکزی است. استراتژی هایی که تعادل نسبی قدرت در درازمدت هدف آن است. هدفی که بیش از چند قرن استراتژی ژئوپلیتیکی قدرت های عصر مرکانتلیسم، میانه و مدرن است. راهبردهای جغرافیایی که استعمار معاصر و مدرن کنونی با اتکا به آنها باعث تغییرات در واحدهای سیاسی سرزمینی آسیای کهن شد، و با ایجاد بحران های سیاسی ژئوپلیتیکی مقطعی و بلندمدت، نامتعارفی در حاشیه تحمیلی، و متعارف در مرکز را بر اساس یک نظم بین المللی خودانگیخته و منافع محور بوجود آورد. حاشیه تحمیلی و ناقص شده ای که اکنون بصورت واحدهای سیاسی سرزمینی کوچک و غالبا با جغرافیای سیاسی نابسامان در گستره محیطی آسیا در طیفی از بحران های سیاسی و ژئوپلیتیکی خودانگیخته و تحمیلی نامتقارن و نامتعارف زمانی و مکانی است. بنابراین جمهوری آذربایجان از جمله کشورهای جدا شده از تن زخمی آسیایی و واحد سیاسی سرزمینی شکل گرفته در این چارچوب است که با ژئوپلیتیکی بیماری در هماورد قدرت های منطقه ای و بین المللی در طیف نیابتی قرار دارد، و با استراتژی های سیاسی نامتقارن، ژئوپلیتیک ناآرامی را اشاعه و دنبال می کند. تقابلی از نوع ژئوپلیتیک ناکارآمد با واحدهای سیاسی سرزمینی همجوار به نیابت از قدرت های بازیگر منطقه ای و بین المللی منافع محور، که نبرد آن پایانش ژئوپلیتیک شکننده، ناامنی مداوم، عدم استقلال و قومیتی در معرض تهدید تاریخی دنباله دار درآیند، ثمره ی آن خواهد بود. بنابراین متناسب با نگارش متن سوالی که مطرح می شود این است که چرا جمهوری آذربایجان با جغرافیای سرزمینی محدود، ژئوپلیتیکی بیمار، جامعه ای نامتوازن و مکمل راهبردی قلمروهای همجوار، محرک استراتژی های سیاسی تهاجمی با حوزه های مجاور است.
با سقوط حوزه های ژئواستراتژیک سنتی در تاریخ میانه جهان و پیدایش مناطق ژئوپلیتیکی شکننده بویژه در آسیا و به طور خاص در جغرافیای غرب (امپراتوری ایران)، جنوب (امپراتوری هند)، جنوب غرب (منطقه ژئوپلیتیکی حائل)؛ این قاره؛ و در شمال آفریقا (امپراتوری مصر)، و جنوب اروپا ( امپراتوری رم)، بعد از یک دوره طولانی ثبات استراتژیک؛ جغرافیای راهبردی مبتنی بر تمدن قاره ای ابتدا از درون و سپس توسط نیروی خارجی دستخوش تغییرات شتابان جغرافیای سیاسی شد. تمدن های ژئواستراتژیک ایران، هند، رم و مصر؛ ابتدا از درون و سپس توسط نیروهای ژئوپلیتیک حائل و اقوام مهاجم به مناطق ژئوپلیتیک ناپایدار تقسیم شدند. این روند بعد از دوره نوزایی و ورود به عصر سیستم ژئواستراتژیک قاره ای و دریایی مبتنی بر سرمایه داری که تجارت محرک آن بود؛ سرآغاز فرایند دوران مرکانتلیسم، صنعت و مدرنیسم شد. این شرایط پایانی بر تمدن حوزه های ژئواستراتژیک سنتی بود. پس ابتدا بحران جغرافیای سیاسی تاریخی، سپس ناپایداری ژئوپلیتیکی و در نهایت سقوط، فرایند مرگ تدریجی امپراتوری های ژئواستراتژیک پایه سنتی بود. در واقع نافرمانی مدنی از درون، اقوام مهاجم پیرامونی و سرمایه داری مرکانتلیسمی، دوره های پیوسته ای بودند که به سقوط تدریجی امپراتوری های باستانی کمک کردند. این مسئله مبتنی بر فرایندی تاریخی است که منجر به ژئوپلیتیکی ناآرام و بحران های سیاسی شد و خروجی آن استعمار، و اوج پایه های ناپایدار ژئوپلیتیکی و استراتژی های سیاسی جغرافیا محور آن برای شرق، عصر برتری صنعتی و دوره مدرنیسم غربی است. بخشی از قائده مذکور در منطقه مهم غرب آسیا و مرتبط با حوزه خشکی دریایی بود. این منطقه حوزه ژئواستراتژیک تمدنی باستانی ایرانی و استوار بر مناطق ژئوپلیتیک متعدد بود. منطقه ای همگن در مرکز (فلات جغرافیایی، فرهنگی، تمدنی) و نامتعادل در حاشیه (جغرافیای ناهمگن و تضاد قومیتی)، که پایداری هزار ساله آن بر اساس تساهل و تسامح فرهنگی، سیستم سیاسی منسجم و سنن معتمد بود. پس یکی از واحدهای سیاسی سرزمینی نامتناسب و برآمده از درون استراتژی های سیاسی، منطقه قفقاز است. بنابراین قفقاز از مناطق ژئوپلیتیکی درون حوزه ژئواستراتزیک امپراتوری ایران بود که حاشیه های جغرافیایی بیرونی آن نامتعادل، اما در سنن، فرهنگ و قومیت همراه و متفق بود. منطقه ای ژئوپلیتیکی کوهستانی که موقعیت جغرافیایی آن در زمان صلح و جنگ کارکرد آفندی و پدافندی داشت. این خصوصیت با تغییرات به دوران مدرن نیز رسید. بطوریکه تنوع طبیعی و مدنیت ناپایدار، آن را در طول تاریخ به میدان هماوردی مرتبط با استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای تبدیل کرده است. این ویژگی کم و بیش از دوران باستان تا مدرن همراه این منطقه بوده است. پیدایش روسیه از بستر دنیای صنعتی و وابسته به منابع منفعت محور، اهمیت قفقاز را در کریدوری ارتباطی مرتبط با سرزمین ها و آب های گرم برای آن دوچندان کرد. تهاجم، تصرف و گسست محیطی نتیجه دهه ها استراتژی سیاسی جغرافیا پایه روسیه در این منطقه ژئوپلیتیکی گسیخته از حوزه ژئواستراتژیک امپراتوری ایران بود. این ژئوپلیتیکی جدا شده، ناپایدار و شکننده ای می باشد که سال ها است برای ایران مشکل سرزمینی، مکمل استراتژیک منفی، تضاد هویتی و به مکانی تاکتیکی در دست بازیگران برای اخذ امتیازی استراتژیک تبدیل شده است. منطقه ای که بر اساس استراتژی های جغرافیا پایه قدرت های رقیب و برآمده از دل انقلاب صنعتی سرمایه محور ظهور کرد، و استعمار نیز نتیجه خروجی آن بود. بنابراین جمهوری آذربایجان به عنوان حاشیه منطقه ژئوپلیتیکی قفقاز، نمایندگی و نقش اساسی بحران سیاسی استراتژیک را در ارتباط با ایران برعهده دارد. این در حالی است که عمق استراتژیک کم، مکمل استراتژیک حاشیه، مانور پایین سیاسی در داخل، نیابت تحمیلی، حاکمیت سکولار و جامعه مذهبی پنهان، سامان ژئوپلیتیکی بیمار را برای آن رقم زده است. باید توجه داشت که سیاست تقابلی و رفتارهای ژئوپلیتیکی تهاجمی در کلیات مختص واحد سیاسی سرزمینی است که مختصات جغرافیایی منحصر بفرد، دستیابی ژئوپلیتیکی و دسترسی ژئواستراتژیک داشته باشد. بازیگری در نقش قدرتی متناسب با منطقه ژئوپلیتیکی و حوزه ای ژئواستراتژیک و مرتبط با مولفه های آفندی و پدافندی زمانی کارساز است که متکی به اقتصاد پویا، سیاست خردگرا، فرهنگ چالشی، جامعه ای استوار بر تمدن و فرهنگ تاریخی، قدرت ملی داخلی، فراگیر منطقه ای، بین المللی و متصل و متکی به جغرافیایی راهبردی و غنی باشد. اتخاذ سیاست اتکا به منابع اقتصادی ناپایدار، جغرافیای راهبردی ضعیف و سرزمین محدود؛ پیگیری استراتژی ژئوپلیتیکی رنجوری است که کارآمدی آن کوتاه و ناکارآمدی آن بلندمدت خواهد بود. این از خصلت واحدهای سیاسی و سرزمینی برآمده از دل استعمار است. سرزمین ناهمگن ملی، دیکتاتوری های پنهان، اقتصاد ناپایدار، ایدئولوژی و سکولاریسم تحمیلی، فرهنگ وارداتی، شبه دمکراسی، شخصیت های سیاسی کاریزما و دولت الیگارشی از ماهیت واحدهای سیاسی تحمیلی با ژئوپلیتیکی بیمار و شکننده است. واحدهای سیاسی برآمده از استراتژی های جغرافیا پایه ی قدرت های مدرن که جوامع دربند، بحران های مکرر، دیکتاتوری و سرزمین های پاره پاره بحران خیز و ژئوپلیتیک ناامن ارمغان نامیمون آن می باشد. بنابراین تاکید کشور آذربایجان بر استراتژی های تهاجمی و متکی به ژئوپلیتیکی بیمار و تقریبا فاقد کارآیی، بازی کردن در میدانی تاکتیکی به نیابت از قدرت هایی است که منفعت هدف و راهبرد واقعی آنها است. قدرت های منطقه ای و فرا ناحیه ای که باز تعریف مناطق ژئوپلینیکی در الگوواره های زمانی سرریز شده برای پویایی اقتصادی، صنعتی، تولیدی و برتری سیاسی نظامی قرن ها است که از راهبردهای سیاسی جغرافیا پایه ی بارز آنها است. استراتژی های سیاسی که گسست محیط ها و فرهنگ های همگن تاریخی، پارگی جغرافیایی و قومیتی نتیجه آن، و خروجی اش اکنون و درآینده ژئوپلیتیک سرزمینی بحرانی و قومیتی در معرض تهدید تاریخی جغرافیایی خواهد بود. قاعده ای که جمهوری آذربایجان از آن مستثنی نخواهد شد.