جنگ در اوکراین و فضاهای هتروتوپیا

        میشل فوکو در کتاب نظم اشیاء از واژه هتروتوپیا برای توضیح فضاهای خارج از نظم غالب و گسسته و تضعیف شده تعریف کرد که در آنها تفاوت، دیگری و غیریت می توانست رشد و نما داشته باشد. فوکو بعدها نوشت فضا برای هرشکلی از زندگی اجتماعی بنیادی است و بالطبع باید در اعمال قدرت نیز بنیادی باشد. از اینرو جغرافیای سیاسی اوکراین در وضعیت هتروتوپیا گسسته و متفاوت قرار گرفته است. فردریک راتزل جغرافیدان آلمانی که اندیشه هایش همواره الهام بخش بسیاری از نظریه های جغرافیای سیاسی و دانش ژئوپلیتیک در سال های پایانی قرن 19 میلادی تا کنون بوده است، معتقد بود مفهوم ” تنازع برای بقا” که توسط داروینیست های اجتماعی مطرح شده بود باید در جغرافیای سیاسی به مفهوم دقیق تر و عمیق تری به نام “مبارزه برای فضا پیوند” یابد. بقا و فضا هر دو در هم تنیده شده اند و اینجا بود که مفهوم فضای حیاتی Lebensraum را برای بقا دولت ها مطرح کرد. راتزل معتقد بود مردم یک کشور باید به سطحی از خودآگاهی برسند که بتوانند”بقا و نیازهای فضایی” خود را درک کنند. راتزل تنازع برای “فضای حیاتی” را موتور توسعه و تغییر در تاریخ انسانی می دانست.

 با این مقدمه می توان تقاضای اوکراین برای عضویت در ناتو را بزرگترین خطر امنیتی روسیه محسوب کرد، چرا که مسئله فقط پیوستن اوکراین و قرار گرفتن در چتر امنیتی ناتو نیست، مسئله “بقا روسیه” و در نهایت “تنازع برای بقا روسیه” در کسب “فضای حیاتی” است. اینجاست که غرب روسیه را روز به روز در تنگنای مبارزه برای “بقاـ فضا” ، تحت فشار قرار داده است و این کشور را به سمتی و سویی جهت داده است تا سیاستی را برای حفظ بقای خود در پیش بگیرد. اما وضعیت روسیه فی نفسه علاوه بر تنازع برای بقاـ فضا، موقعیت “هارتلندی” این کشورهم است که وضعیت را بسیار پیچیده می کند.

          هالفورد مکیندر از جغرافیدانان سیاسی مشهور جهان و بنیان گذارجغرافیای نوین که در دانشگاه آکسفورد هم اکنون کرسی برای این نظریه پرداز وجود دارد، در سال 1904 مقاله ای با نام “محور جغرافیایی تاریخ” نوشت و جهان را به سه منطقه سیاسی تقسیم کرد. کمان بیرونی، کمان درونی و منطقه محور. مکیندر در نظریه خود بخش های وسیعی از اورسیا را در “منطقه محور” قرار داد. مکیندر معتقد بود کسی که اداره منطقه محور را در دست بگیرد، قدرت برتر جهان خواهد بود. بعدها مکیندر تحت تاثیر جیمز فرگریوز منطقه محور را به “منطقه هارتلند” تغییر داد. نکته مهم این است که او معتقد بود هرکس بر اروپای شرقی مسلط شود، بر هارتلند هم مسلط می شود و هر کس به هارتلند مسلط شود به جزیره جهانی مسلط خواهد شد و هر کس که به جزیره جهانی مسلط شود کل دنیا را می تواند مدیریت کند.

     کارل هاس هوفر در سال 1919 در دانشگاه مونیخ، مطالعات ژئوپلیتیک را راه انداخت و تدریس این رشته را آغاز کرد. رودلف هس یکی از دانشجویان مشتاق کلاس های ژئوپلیتیک هاوس هوفر بود که هم در نوشتن کتاب” نبرد من” به هیتلر کمک کرد و هم یک نسخه از کتاب جغرافیای سیاسی راتزل را که در آن بحث فضای حیاتی بسیار دقیق تحلیل شده بود به هیتلر رساند. این کتاب از طرف هاوس هوفر به هس داده شد تا هیتلر با مفهوم فضای حیاتی بیشتر آشنا شود. در اینجا نکته کلیدی که وجود داشت این بود که هم مکیندر به اتحاد مسکو ـ برلین فکر می کرد هم هاوس هافر! اما هریک از زاویه دیگر!!. مکیندر معتقد بود بود اگر روسیه صنعتی شود و یا با یک قدرت بزرگ همچون آلمان متحد شود، خطر بسیار بزرگی برای آینده امپراطوری بریتانیا خواهد بود. بنابراین به سیاست مداران بریتانیا همواره توصیه می کرد که مانع این اتحاد شودند. اما هاوس هوفر به عنوان یک ژئوپلیتیک دان آلمانی معتقد به فضای حیاتی آلمان بود و تقویت و اتحاد با منطقه هارتلند را راهبرد اساسی می دانست. برای همین هم همواره رودلف هس نفر دوم حزب نازی را تشویق می کرد تا آلمان با شوروی پیمانی صلحی را نهایی سازند که این پیمان در نهایت در سال 1939 به نام پیمان صلح مولوتوف ـ ریبنتروپ منعقد شد. هاوس هافر معتقد بود اتحاد میان مسکو ـ برلین سبب در هم شکستن قدرت دریایی و کشورهای ساحلی بویژه بریتانیا خواهد بود.

    سوئل کوهن از جغرافیدانان سیاسی معاصر در کتاب “نظام ژئوپلیتیک جهانی” معتقد است جهان در یک ساختار کلان دارای سه صفحه بزرگ ژئواستراتژیک است که عبارتند از صفحه؛ آتلانتیک؛ اوراسیا و پاسفیک ـ آسیا. این صفحات با یکدیگر رقابت ژئوپلیتیکی تنگاتنگی بر روی سایر مناطق جغرافیایی جهان دارند و هر جا که رقابت این صفحات با یکدیگر دچار چالش شود، منجر به شکل گیری وضعیت شکنندگی آن مناطق خواهد شد. فضاهای شکننده یعنی مناطقی که دولت ها می توانند از یک صفحه به یک صفحه دیگه جابجا شوند. اروپای شرقی بخشی از این سیستم کمربندهای شکننده جهان است که همواره در طول تاریخ دولت ها و نظام های سیاسی آنها جابجا می شوند. با این توضیح، اوکراین در میان دو صفحه ژئواستراتژیک اوراسیا و آتلانتیک قرار گرفته و همواره بوسیله قدرت ها در فشار مضاعف خواهد بود تا جابجایی خود را نهایی سازد. قبل ازسال 2014 میلادی که دولت طرفدار مسکو دراین کشورقرار داشت، اوکراین جز صفحه ژئواستراتژیک اوراسیا محسوب می شد و در نهایت بخشی از “فضای حیاتی روسیه” بود. اما با تحولات سیاسی و چرخش قدرت درکیف به سمت وسوی اتحادیه اروپا و در خواست عضویت در ناتو، کشور روسیه را به تکاپو برای مبارزه جهت کسب فضا و تفکر راتزلی؛ “تنازع بقا ـ فضا” انداخت.

     بنابراین ریشه تحولات کنونی را باید در مسائل ژئوپلیتیکی سال های گذشته جستجو کرد، وضعیتی که باعث اصطکاک پنهانی میان لایه های تفکر راهبردی میکندر و یا هاوس هوفر در جریان بود. آمارها نشان می دهد که آلمان قدرت بلامنازغ اقتصادی اتحادیه اروپا و شرکت های آن شریک اصلی اقتصادی و تجاری با روسیه بوده اند. پیوندهای گسترده شهرهای جهانی مسکو و سنت پیترزبورگ که نماد اقتصاد جهانی هستند و پایگاه اصلی شرکت های آلمانی برای برون سپاری و دور سپاری (Outsourcing & Offshoring) به روسیه بودند، اقتصاد آلمان و روسیه را خیلی پیچیده و خزنده هر چه بیشتر به یکدیگر گره زده بودند. سیاست هاوس هوفر یعنی اتحاد “مسکو ـ برلین”، قبل از اشغال کریمه و شروع تحریم ها، به خوبی پیش می رفت، اما می دانیم که مکیندر همواره توصیه کرده بود که این اتحاد برای آینده بریتانیا تهدید خواهد بود. حال روشن است که در قرن بیست و یکم چارچوب هدایت سیستم قدرت جهانی بعد از جنگ جهانی دوم، از بریتانیا به ایالات متحده انتقال یافته است و در اینجاست که در قرن بیست و یکم می توان توصیه مکیندر را به جای بریتانیا به آمریکا نسبت داد! سئوال این است که چرا آمریکا؟ آشکار است که در چند سال گذشته، خط لوله گاز نورد استریم 2 با همکاری روسیه و آلمان، انرژی مورد نیاز آلمان را مستقیما از دریای بالتیک برای این کشور و یا حتی اتحادیه اروپا تأمین خواهد کرد. این خط لوله گاز هر چه بیشتر “مسکو ـ برلین” را به هم نزدیک خواهد ساخت و در نتیجه دسترسی آلمان را به انرژی ارزان روسیه مهیا خواهد ساخت. از سوی دیگر، بازار بزرگ روسیه و اوراسیا را برای آلمانی ها قابل دسترس خواهد ساخت. ایده هاوس هوفر یعنی اتحاد “مسکو ـ برلین” برای درهم شکستن انحصار ایالات متحده تا قبل 2014، به خوبی داشت پیش می رفت. حتی در دولت ترامپ صداهای اعتراض آمیزی به این خط لوله از طرف آمریکایی ها شد اما می دانیم که ترامپ همواره به پوتین به هر دلیل، احترام می گذاشت و مایل به تنش با این کشور نبود. متاسفانه در دوره کنونی دمکرات ها توصیه مکیندر را در پیش روی خود قرار داده اند، آنها معتقدند که اتحاد “مسکو ـ برلین” می تواند سبب شود به مرور فرانسه هم که همواره از سیاست های ژئوپلیتیکی آمریکا ناخرسند بوده و در فکر ارتش اروپایی و مستقل برای اروپاست، جذب این محور شود. زمانی ترامپ هنگام بازدید از فرانسه در سال 2018 جمله تحقیرآمیزی را بیان کرد؛ اگر ما آمریکایی ها نبودیم فرانسوی ها باید در پاریس آلمانی می آموختند! که این خود نشان از نارضایتی آمریکایی ها برای ایده ارتش مستقل اروپایی بود. علاوه بر این لغو قرار داد فروش زیر دریایی فرانسه به استرالیا نیز وضعیتی را فراهم ساخته تا دو قدرت اصلی اتحادیه اروپا تمایل بیشتری داشته باشند که از مرکز اصلی صفحه ژئواستراتژیک آتلانتیک بیشتر دور شوند. اینجاست که اوکراین و تشویق مداوم آن به وسیله آمریکایی ها جهت پیوستن به ناتو و چالش مقوله “بقا و مبارزه برای فضا” از طرف روسیه نوعی ترفند راهبردی به هم زدن رویکرد هاوس هوفری “مسکو ـ برلین” است و انحصار فضایی قدرت های اروپایی با شکل دهی به امر سیاسی، و کاربرد رسانه ای دوگانه های “تمدن / بربریت”، “تجاوز / دفاع”، “ما / دیگری” و در نهایت “اهریمن /انسانیت” برای جلوه دادن روسیه به عنوان دشمن بزرگ و تهدید قرن به این دلیل است که راهبرد ژئوپلیتیکی مکیندر باید پیش برود و اتحادیه اروپا با مرکز اصلی قدرت یعنی ایالات متحده در چارچوب صفحه ژئواستراتژیک آتلانتیک محکم گره خورده و اوراسیا هم بیش از گذشته منزوی شود در این وضعیت می تواند آتلانیتیک در سایر مناطق مورد رقابت با اوراسیا امتیاز بیشتری بگیرد. این مناطق ممکن است آسیای جنوب غربی یا هر جای دیگری باشد. در نتیجه ایالات متحده فقط یک راهبرد را دنبال می کند؛ بازگشت به مکیندر در اوکراین!

ارجاع به این تحلیل

قورچی،مرتضی (1400) جنگ در اوکراین و فضاهای هتروتوپیا، ژئوپلیتیک و دیپلماسی، انجمن ژئوپلیتیک ایران

درباره نویسنده

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا