زمینه و جغرافیای انسان ساخت به همراه تاریخ اجتماعی_ سیاسی دولت ملت ها به وضوح نشان می دهد که تفاوت در اندیشه ها، محیط و پویایی علوم، تعیین کننده نوع رفتار انسان و حکومت به نمایندگی از آن است. محیط ناهمسان و تنوع پیرامونی به انضمام اندیشه، از عوامل و عناصر موثر بر پیدایش نوع نژاد، قومیت، و گروه های اجتماعی تشکیل دهنده جوامع، دولت ها و تناقض درونی آنها است. رفتار متناقض و گرایش مثبت فرد، اجتماع، جامعه و دولت کارگزار، زمانی نمایان تر می شود که نیروی پدیده آورنده آن درکنار ساختارمندی اندیشه، جغرافیا و تنوع محیطی؛ محرک شکل گیری تقابل اجتماع، سیاست، دو دستگی و یا همگرایی جامعه باشد. این تنوع و تداوم تغییرات تاریخی_ جغرافیایی جامعه، تفاوت در روند و شکل گیری فرایند اجتماعی را نیز به دنبال دارد. در این فرایند مدنی شدن و در جریان تغییرات در کلونی های انسانی به دلیل اشتراک منافع، عامل امنیت، انباشت ثروت ناشی از مازاد تولید و دفاع یا تهاجم در برابر نیروهای رقیب یا مهاجم؛ اجتماع بخش یا بخش هایی از آزادی و مدیریت خود را به حاکمیت های سیاسی انتخابی سپرد. این فرایند و پس از آن تناوب تاریخی،جغرافیای مساعد و انسان کارآمد؛ عامل پیدایش، رشد و بالندگی حاکمیتی سیاسی و جامعه بوده است. جامعه و حاکمیت سیاسی که اندیشه، قراردادهای اجتماعی و اکتسابات محیطی از دیگر عوامل و عناصر موثر در تشکیل و تقرب آن است. رویه ای که تکوین، تشکیل، همسویی جامعه و حاکمیت در جغرافیایی ناهمگون با محیط های متنوع، به تناوب تاریخی و با مقاطع مختلف، بارها پدید آورنده دوره های کلاسیک و مدرن در دل اجتماع آن نیز است. این مجموعه ای از مولفه هایی می باشد که عناصری از آن کم و بیش بر بستر جغرافیا و در درون جامعه آمریکایی خودنمایی می کند. وضعیتی که از اشتراک منافع جامعه شروع شده، بوسیله مدنیت پویا ادامه دار، با اجتماع کلونی های ناهمسان دنبال، و با تناقض درونی سیاسی و منافع جمعی روبرو است. این کیفیتی است که در هویت جامعه آمریکایی و در تقابل دو حزب سیاسی آن نمایان است. الگویی که دو قطبی شدن محصول و خروجی آن می باشد. بنابراین به فراخور الگوی نوشتاری متن و محتوای تحلیلی آن، این سوال مطرح می شود که استراتژی های سیاسی_ ژئوپلیتیکی دولت مستقر و واقعگرای دمکرات، و حزب جمهوری خواه بنیادگرای آرمانی ایالات متحده، متناسب با کدام واقعیات تاریخی_جغرافیایی هویت جامعه ی آمریکا و سیاست متناظر آن است.
فرایند ایجابی و ایجادی شکل گیری جامعه انسانی، هویت و سیاست آن در روندی تاریخی و بر بسترجغرافیا، ناشی از اندیشه ای پویا و محیط مساعد محرک در واقعگرایی و آرمانگرایی است. اجتماع و دولت واقعگرا مبتنی بر کوشش، روایی امکانات محیطی، علوم بنیادی پایدار، دمکراسی و استوار بر فلسفه وجودی جامعه خویش است. اما اجتماع و حاکمیت مبتنی بر آرمانگرایی برآمده از جغرافیایی مساعد و مرضع گذشته و قدرت سنتی متکی به آن می باشد که وضعیت کنونی آن اغوا شده در حال، و مجذوب در تخیلات آرمانی آینده است. روند جامعه، سیاست و دولت واقعگرا همراهی با محیط و معمولا مماشات تعادل گونه با جامعه بین الملل است؛ درحالیکه جامعه و دولت آرمانگرای متاثر از یکدیگر، ابتدا مجزا بودن از دیگران، و سپس استراتژی سیاسی جهانشمول کردن ارزش های مدنی را دنبال کرده، و در استمرار به دلیل تعصب نسبت به شکوه گذشته مبادرت به تهاجم غیر متعارف داخلی، و سرانجام نیز رنجش هم پیمانان خارجی را برمی انگیزد. چنین جامعه و حاکمیتی به فراخور توانایی اقتصادی فراگیرانه، فناوری پیشرفته و سپس خروجی آنها در پویایی مدنی، قدرتی را پدید می آورد که در صورت نوسان و ضعف به آرمانگرایی گرایش پیدا می کند. هرچه این فراز و فرود قدرت در بعضی از عوامل و عناصر متمایل به بیهودگی افزونتر، و مقاطع زمانی طولانی تری را در برگیرد، آرمانگرایی بر بخش های بیشتری از جامعه مدنی و سیاست مستولی می شود. تنقاض و دو قطبی شدن جامعه مدنی و سیاست، درست در لولای این روند تاریخی- جغرافیایی رخ می دهد. تناقض در جغرافیای سیاسی آن نیز موثر از سیاست خارجی و متناظر بر بحران در حوزه های ژئواستراتژیک قاره ای- دریایی، و مناطق ژئوپلیتیکی زیرمجموعه نمایان می شود. فرایند تاریخی-جغرافیایی جوامع مدنی و حاکمیت های سیاسی متناظر آن در دوران کلاسیک و مدرن و در عهد دولت شهرها، امپراتوری ها، پادشاهی ها و دولت های عصر مدرن به کرات مبتنی بر چنین روندی بوده است. قائده ای که غالبا به صورت شکلی ثابت، و در بافت بر جغرافیا و فرهنگی ناهمسان با دیگران، و در عملکرد بر افکار و اندیشه هایی متفاوت استوار است. سویه ای ثابت در کلیات، اما دگرگون در جزئیات تشکیل دهنده قبایل، دولت شهرها، امت ها و ملت ها که به امروز رسیده است. وقایعی که جامعه و سیاست در ایالات متحده و دولت های دوره ای آن، از نهادهایش مستثنی نیستند. آمریکایی که شکل گیری آن براساس فرایندی تاریخی از پیدایش استقلال از استعمار، جغرافیایی وسیع و مساعد در تمدن، تنوع نژادی و همزمان با در پیش گرفتن سیاستی انزواطلبانه و ژئوپلیتیکی انسدادی بود. این وقایع در واقع مبتنی بر استراتژی سیاسی و جغرافیا محوری بود که به توسعه ای پویا منجر شد. رشد فزاینده در فناوری، اقتصاد پویا، فرهنگ پیش رو و جامعه ای نامتغارف در مدنیت تاریخی- جغرافیایی؛ اجتماع آمریکایی زیادخواه در تمدن را بوجود آورد که تحمل آن در دوران نوسان بسیار کم است. آرمانگرایی و واقعگرایی جامعه و سیاست در آمریکا برآمده از چنین فرهنگی است. فرهنگی که حد وسطی در خواسته ها و تحمل در ناکامی های آن بسیار ضعیف است. دنیای سیاست آمریکایی که تعامل با جامعه بین الملل درآن یا از روی قدرت است، یا تقریبا مطلق در قدرت است. جامعه و سیاست در ایالات متحده به طور عام در یک قرن اخیر، و به شکلی بحرانی در یک دهه گذشته به چنین شیوه ای بوده است. فرایندی که نهایتا دنیای بایدن و ترامپ را بوجود آورده است. در یک قرن اخیر جامعه و حاکمیت در ایالات متحده، بر پایه تعامل با جامعه بین الملل و با نگاه مبتنی بر قدرت از بالا استوار بود. شیوه ای که در هر دو حزب حاکم تقریبا یکسان بود. اما در چند دهه اخیر نوسان قدرت داخلی- خارجی و پیدایش رقیبان قدرتمند در سطح بین الملل؛ به چالشی سیاسی- ژئوپلیتیکی برای ایالات متحده تبدیل شد. دنیای کنونی آمریکای ترامپ از یک طرف مبتنی بر الگویی می باشد که بر برگرداندن شکوه و قدرت بلامنازع داخلی و خارجی گذشته تمرکز دارد، که در واقع برآرمانگرایی استوار است، و از طرف دیگر بر تفکرات جمعی بایدنیسمی قرار دارد که گردون آن تقریبا بر واقعیات جامعه بین الملل و حقایق فراگیر داخلی می چرخد. ایده ی یک دهه اخیر ناسیونالیسم آمریکایی، شبه سیاست بازگشت به آمریکای تاریخی، و دوباره تکرار بازآفزینی قدرت هژمونیک از درون و برون؛ و طیف مقابل آن که مبتنی برحقایق جامعه جهانی است؛ استراتژی سیاسی- ژئوپلیتیکی متناقضی است که ترامپیسم و بایدنیسم نماینده آن هستند. در این جا باید استعاره کرد که قدرت هژمونیک بخصوص نوع جهانی آن نهاده شده براقتصاد قدرتمند و ژئواکونومیک محور، فن آوری نظامی، صنعت هدفمند و استوار بر تخصص متوالی انسانی است. مسئله ای که جغرافیای وسیع و محیط مساعد نیز باید آن را پشتیبانی کند. جغرافیا و محیط مساعدی که تقریبا و بطور معمول حامی تولید قدرت پایه، مازاد تولید صادرات محور، امنیت پیوسته، قدرت مدنیت و بازخورد برون فرهنگی است. در کنار آن تواتر نخبگان فلسفی ایده محور که جامعه و دولتی دمکراتیک نهادینه شده و پویا آن را همراهی کند نیز اثرگذار است. ایده های مسلط نخبه گرا، بهمراه برداشتی محوری از توانایی در تغییر محیط که به تولید، بازتولید و مازاد تولید می انجامد، معمولا به بنیادگذاری جامعه ای منجر می شود که در آینده در صورت ناتوانی در استمرار قدرت مسلط، فرهنگ مقاومت در مقابل تغییرات را ایجاد می کند. تاکید، تعصب و پایبندی بر استراتژی سیاسی قدرت تاریخی و مسبب بر پیدایش عصبیت های جزیره ای در دل جامعه، که واکنش آن در خیزش راستگرایی سیاسی از درون حاکمیت نمایان می شود؛ همواره در جامعه مدنی و سیاست متناظر آن به خروج از تعادل مستقر داخلی، ناترازی بین المللی، و در انتها نیز غالبا منجر به آشفتگی است. برآیند خارجی این وضعیت، تشدد آراء در افکار عمومی هم پیمانان سیاسی- استراتژیک است. دستاورد سیاسی این مسئله گرایش های ناسیونالیستی نژادپرستانه، رستن فاشیسم جزیره ای در درون جامعه مدنی و شبه دیکتاتوری ها در دل جامعه دمکراتیک پایه است که محصول نهایی آن در ابعاد نرم ناشکیبایی جامعه و سیاست، و در بعد سخت انسداد فیزیکی و بحران ها در مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه حوزه های ژئواستراتژیک است. جامعه و سیاست این چنین پرتلاطم در حال؛ دارای چالش قدرت در بیشتر ابعاد، آرمانگر در استطاعت گذشته و خیالی در استیلای آتیه، محرک ناترازی در داخل و جامعه بین الملل است. نماد و الگوی این گونه اجتماع و سیاست معمولا در جامعه دو قطبی و دولت های به نمایندگی از آن دیده می شود که اوج تلاطم آن در قرن بیست و یکم بر پایه مدرنیسم مدنی خودنمایی می کند. جامعه و سیاست دو قطبی کنونی ایالات متحده که بایدن و ترامپ آن را نمایندگی می کنند مبتنی بر فرایندهایی است که یکی نماینده اوج عظمت تاریخی و آرمانگرا درگذشته، و دیگری کمابیش مبنی بر واقعیات داخلی و بین المللی است. ایالات متحده تقریبا در یک قرن گذشته از طرف غرب غالبا نماینده لیبرالیسم، اقتصاد بازار آزاد و دمکراسی بوده است. این وضعیت در اواخر قرن بیستم تقریبا مسلط بر حوزه های چندگانه ژئواستراتژیک ( به جز خشکی اوراسیا) جهانی و ناظر بر سیاست بین الملل بوده است. تسلط بر جغرافیایی موثر در حوزه تجارت دریایی، امنیتی، نظامی، ژئواکونومیک؛ اندیشه ی سیاسی مسلط و هژمونی ذاتی به همراه تفوق نسبی در استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه، به این واحد سیاسی اعتماد به نفس بی حدی داد که پیش بینی وضعیتی غیر از آن را برای آنها و همپیمانانش غیرممکن و غالبا دور از دسترس می کرد. اما واقعیات در جامعه بین الملل در بیشتر اوقات برتناقض تاریخی سیاست داخلی کشورها و امور روابط بین الملل به پیش رفته است. این قائدی است که جامعه و سیاست آمریکا از آن مستثنی نیست. ایالات متحده در اوایل با اتکا به سیاست انزواطلبی تاریخی-جغرافیایی و جهش توسعه مدنی در عصر میانه، بنیادگذار جامعه ای مدرن در دوران معاصر شد که توانایی تولید ناخالص ملی بالا، جهش در فناوری و فرهنگی جهانشمول، آن را به قدرتی فراگیرانه عادت داد که در دوره نوسان، چالش های آن ناباورانه می شود. ولی تغییر، تحول و نوسان مثبت و منفی در ذات هر قدرت است. اما ایالات متحده با استفاده از توان فراگیر و موثر در هژمونی جهانی؛ جامعه عام و نخبگان آن به قدرت استیلای جویانه ای عادت کرده بودند، که دوره ضعف بخصوص یک دهه گذشته آن برایشان غیر قابل قبول بود. به همین دلیل پیدایی ناسیونالیسم عوام گرا و نخبگان پوپلیستی در بین اجتماع آن رواج یافت. ظهور ترامپ پوپولیسم و جامعه عوام پیرو او محصول این چنین فرایندی است. تعصب و تلاش برای بازگشت به قدرت هژمونیک مسلط و استیلای جویانه ی جهانی، از نشانه های همچنین جامعه ای است. بنابراین توسل به استراتژی سیاسی ژئوپلیتیکی تهاجمی بحران زا درخارج، تجارت منفعت طلبانه یکطرفه، سرشکنی هزینه های نظامی، امنیتی و سیاسی در بین همپیمان های راهبردی؛ و تحمیل مخارج ناشی از تهدید و ترس از نیروهای تعرض آمیز غیرواقعی خارجی بر دوستان برای حفظ قدرت و قلمروی فیزیکی، مجازی و انتزاعی امپراتوری، مرتبط با این چنین فرایندی است. استراتژی های سیاسی- ژئوپلیتیکی ترامپ و لابی توانای سرمایدار، با ایجاد ناسیونالیسم داخلی و فشار خارجی برهم پیمانان و رها کردن آنها؛ به پیدایش نیروهای راستگرا در واحدهای سیاسی غرب، و به شکاف در ژئوپلیتیک مناطق زیر مجموعه حوزه های ژئواستراتزیک کمک کرد که ماحصل آن در ابعاد سخت و نرم تهاجم روسیه به اوکراین، تعادل ناپایدار در اروپا، جنگ منطقه ای در خاورمیانه، شکننده ای در شرق دور دریایی؛ و به هم ریختگی در ساختارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی جهان بود. پس استراتژی های سیاسی شوونیستی ترامپ و جامعه عامیانه و ناسیونالیسم محور پیرو آن، درکوتاه مدت به قدرت و رفاه اجتماعی آمریکا کمک می کند؛ ولی در بلند مدت آن را به سکون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک می کشاند. در مقابل استراتژی های سیاسی رقیب وی که مبتنی بر واقعگرای داخلی و شرایط بین المللی است، هرچند در کوتاه مدت مخل رفاه اجتماعی و هژمونی خارجی است، اما در بلند مدت پشتوانه ی قدرت آن به عنوان یکی از قطب های آینده جهان خواهد بود. پس پیگیری استراتژی سیاسی- ژئوپلیتیکی آرمانگرا که به دلیل خویشتن بینی تاریخی اما نابردبار در ابعاد فیزیکی و شرایط ملموس آن، و یا در افکار، اندیشه و میراث ناملموس بوجود می آید، و غالبا هم براثر هزینه های زیاد در پایگاههای فراملی، قلمرونگری، حفظ هژمونی و رقابت نامتعادل درگذشته و حال پدیدار می شود؛ فراگیرانه بصورت دوره ای ولی با زمان های متفاوت به همبستگی با محوریت ناسیونالیسم، مجزا بودن از دیگران، غرور ملی، رفاه کاذب، تغییرات غیرمتداول، انحصار قدرت، دمکراسی فرمایشی حکومت پایه و به انشقاق اجتماعی می انجامد،و معمولا نیز به شکل جزایر دوره ای، جامعه سیاسی- مدنی را دو قطبی و با چالش روبرو می کند. این روندی اثرگذار و تکراری در جوامع تاریخی قدرتمند می باشد که میراث آن به ایالات متحده مدرن نیز رسیده است. فرایندی از دوگانگی در دیدگاهها و ناتوانی در ظرفیت های کاربردی با محرکی اثرگذار، که نتایج آن هم نهایتا در بخش عملکرد سیاسی ناکارآمدی، و ژئوپلیتیکی خسران مدنی را بوجود می آورد. مسئله ای که آثار حداقلی آن متناقض با فرایند کثرت گرایی در جامعه، حاکمیت، سیاست آمریکا، و گرایش بین المللی آن است.