سیر تحول نظریه ها و رویکردها در فلسفه جغرافیا

سیر تحول نظریه ها و رویکردها در فلسفه جغرافیا

نویسنده: دکتر احسان لشگری

انتشارات دانشگاه یزد

فلسفه جغرافیا حوزه ای است که به شناسایی موضوعات و تبیین ماهیت و اصول مورد مطالعه در جغرافیا پرداخته و از حیث منطقی روش حل مجهولات و احراز معرفت را در شاخه های مختلف علوم جغرافیایی تبیین می نماید. در این فرایند به سیر تحول اندیشه ها، تکوین دیدگاه ها و نظریه های جغرافیایی پرداخته شده و اهداف کاربردی علوم جغرافیایی را متناسب با ابرازها و تکنیک های موجود در هر دوره تبیین می نماید. با توجه به تعاریف علم و سیر تکامل تعاریف جغرافیایی می توان اذعان نمود که علوم جغرافیایی همچون سایر علوم دارای ماهیت، محتوا، روش شناسی و کاربردهای مختص به خود می باشد. بطور کلی هیچ علمی بدون مقدمه و ناگهانی بوجود نمی آید و تمامی علوم در نتیجه سالها و بلکه قرنها تلاش، تکامل و تحول به پایه امروزین خود رسیده اند. تکامل علوم جغرافیایی نیز از حیث تاریخی دارای مقاطع و دوره هایی کاملأ مشخص می باشد که در هر دوره تعاریف، رویکردها و بهره برداری خاصی از مطالعات جغرافیایی معمول بوده است.

در این راستا در جغرافیا بویژه از ابتدای قرن معاصر پس از پشت سرگذاردن رویکردهای مطالعاتی نظیر رویکردهای اکولوژیک و ناحیه گرایی در علوم جغرافیایی از دهه 1950 به بعد انقلاب کمی – فضایی یکی از مهمترین رویکردهای شناختی بود که به مثابه یک رویکرد جدید وارد علوم جغرافیایی گردید. در این دیدگاه جغرافیدانان بر آن شدند تا بیشتر بوسیله تحلیل های ریاضی و آماری به تحلیل فضا بپردازندو نظریه سازمان فضایی یا آرایش فضایی پدیده ها تحت تأثیر مکتب اثبات گرایی رشد چشمگیری پیدا نمود و از پایه گذاران آن کُورت شِفر بود. مکتب فضایی در علوم جغرافیایی دیدگاههای اکولوژیک و ناحیه ای و بعدها ایدئولوژیک مرسوم در مطالعات جغرافیا را کنار نهاد و محوریت مباحث را در قانون مندیهای فضایی و آرایش فضایی پدیده ها سامان داد. در این مکتب جغرافیا می بایست در پی کشف قوانین، مدلها و الگوها باشد. در چارچوب مکتب فضایی، انسان و عوامل موجود در فضا را به صورت یک نظام قانونمند نگریسته و به روابط مابین مکانها و یافتن قانونمندی بین پدیده ها فارغ از پیش زمینه های غیرعینی نظیر ایدئولوژی و انگاره های فلسفی نگریسته می شود.در این رویکرد با این پیش فرض که رفتار همه جوامع یکنواخت است؛ با استفاده از ریاضیات متکی به جبر هندسی به بررسی، توزیع و آرایش فضایی پدیده ها پرداخته و آن را به صورت مدلهای کمی نمایش دادند. لیکن در طی این روش به ویژگیهای منحصربفرد ناحیه ای، طبیعی و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی و بویژه نقش قدرت سیاسی توجه کمتری گردید و با سیطرۀ منطق تجربی و با تکیه بر استقراء، روش قیاسی نیز کمرنگ گردید.

از دهۀ 1970 میلادی یک نقد نظری جدی نسبت به مدل برنامه ریزی سرمایه داری کمیت گرا صورت گرفت. برخی از جغرافیدانان بر این حقیقت متمرکز شدند که نظریه پردازان جغرافیا به اندازۀ کافی به پویایی قدرت در فضا توجه نداشته اند. بنابراین برنامه ریزی کمیت گرا چیزی جزء یک ایدئولوژی به مفهوم هگلی آن، یعنی «آگاهی کاذب» نیست که نگاه افراد جامعه را از آن واقعیتی که در آن بسر می برند؛ منحرف نموده و آن را به مثابه یک امر بی طرف، اجتناب ناپذیر و ضروری در ذهن جلوه گر می سازد. البته بدیهی است که یکی از وظایف مهم جغرافیا کمک به ارتقاء شرایط زیست بشر و کمک به توسعه قلمروهای مکانی و فضایی می باشد. لیکن مشارکت برای توسعه در جغرافیا بدون تأمین زیرساخت های نظری و فلسفی به مقصود نخواهد رسید.در نتیجه از این مقطع زمانی به بعد در تحقیقات جغرافیایی دیدگاههای فلسفی – ایدئولوژیک بیشتر بکار گرفته شد و این اعتقاد شکل گرفت که هیچ تحقیق جغرافیایی در خلاء فلسفی صورت نمی گیرد و اگر هم در منابع مطالعاتی جغرافیا ذکری از فلسفه و روش شناسی به میان نیاید ناخودآگاه این مطالعه دارای یک نظام فکری مشخص می باشد.

فهرست مطالب کتاب

فصل اول: فلسفه و سیر تکوین جغرافیا

فصل دوم: مفاهیم بنیادین در فلسفه جغرافیا

فصل سوم: مکاتب و چارچوب های نظری در فلسفه جغرافیا

فصل چهارم: مکاتب روش شناسی و فلسفه جغرافیا

فصل پنجم : مطالعات موضوعی در علوم جغرافیایی

فصل ششم : جغرافیا و جهانی شدن


 

این مطلب را به اشتراک بگذارید

اسکرول به بالا