از آغاز تشکیل دولت های ملی در جهان، جغرافیا که تا آن زمان در آزادگی به سر می برد، تحت سلطه و استعمار انسان قرارگرفت.لذا اقتناص جغرافیا در محدوده مرزها فیزیکی شکل گرفته به دست انسان، شکوه مدنی در زمان حال، و پیچیدگی آن درآینده را نوید می داد. با این حال تکثر کشورها با دولت های ملی و مرزبندی های مشخص، به توسعه مدنی مدرن منجر شد. این شکل جدید مدنیت با تمام ویژگی های کارآمد، با مشکلات درکلیات و نواقص بیشمار در جزئیات همراه بود. همگام با این عوامل و عناصر جغرافیایی و انسانی، شکل گیری حوزه های ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیک، براساس یک سری اندیشه، استراتژی های سیاسی ملی، منطقه ای و بین المللی را بوجود آورد، که در راستای منافع ملی عمل می کردند. پیدایش این نوع مدنیت و سیاست بعد از قرن ها، نوزایی در اندیشه و فعل انسان را نشان می داد. این عملکرد نو، شکل گیری قدرت و سیاست با محوریت جغرافیا را درگستره وسیع کروی و با اندازه ای که تا آن زمان سابقه نداشت، میسرکرد، و ادبیات سیاسی، قدرت، جغرافیا و روابط بین الملل را با طرحی نوین شناسایی نمود. این عوامل و عناصر، قدرت جهانی را ابتدا به کمک استراتژی های نظامی و در قالب کشورگشایی برای دسترسی به راههای متصل به منابع معدنی پشتیبانی می کرد، و در عقبه، به بازار مصرف کالاهای تجاری تبدیل کرد. درواقع ابداع، اختراع و کشف شکلی از استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه بود که به آغاز کاپیتالیزم(سیادت یک ملت دولت بر ملت دولت و یا ملت دولت های دیگر) و نهایتا به استعمارحاشیه و پیرامون توسط مرکز از راه سیادت سیاست،جنگ، فرهنگ و اقتصاد و در ابعاد سخت و نرم، منتهی شد. امروزه نیز نمونه هایی از آن با همان شیوه، ولی با ظرافت ها و پیچیدگی های دوران مدرن به دنیای ما رسیده است. بنابراین این سوال پیش می آید که، رقابت و تفابل قدرت های جهانی و منطقه ای در چارچوب حوزه های ژئواستراتژیک اوراسیا، اقیانوس هند، و مرتبط با مناطق ژئوپلیتیکی جنوب، مرکز و غرب آسیا، از چه نوعی(سخت یا نرم)است، و در آینده چگونه خواهد بود؟
بیش از پنج قرن است که شکلی جدیدی ازسیاست، قدرت، فرهنگ، مذهب و اجتماع در جهان بوجود آمده است. سیادت پرتغال، اسپانیا؛ انگلستان روسیه، و کمتر از یک قرن ایالات متحده بر جهان، از نمونه های آن می باشد. این نوع سیادت انسان بر محیط پیرامون، تاکنون چنین گستردگی جغرافیایی را درطول تاریخ به خود ندیده است. تا قبل از رنسانس تفوق جغرافیایی انسان، محیط مساعد منطقه ای را در بر می گرفت. در واقع تسلط بر جغرافیا و استعمارآن درگذشته منطبق بر منطقه جغرافیایی، و دردوران معاصرکروی بود. اما همیشه از گذشته تا کنون برنده واقعی جغرافیا و انسان بومی بود. تهاجم انسان بر محیط های دیگر و تصرف آن همیشه مقطعه ای بود. به گونه ای که تصرف محیط های جغرافیایی دیگر توسط انسان در گذشته و چیرگی بر آن، زمان مشخصی را در بر می گرفت، و در نهایت جغرافیای مغلوب برعلیه محیط مهاجم عمل می کرد. این محیط مهاجم نه تنها نمی توانست دست آوردهای مستعمره را حقظ کند، بلکه درآینده نیز جغرافیای خود آن هم از دست رفته و منفبض می شد. ایران، یونان، چین و رم درگذشته؛ و اسپانیا، پرتغال، بریتانیا در دوران معاصر از این دست بودند. در دوران مدرن نیز ابتدا آمریکا و به نحوی روسیه و اکنون چین در این مسیر حرکت می کنند.اما ایالات متحده در دوران معاصر در این تهاجم پیشتاز است.
حضور این کشور در جغرافیاهای دیگر در کمتر از یک قرن گذشته، شاهدی بر این مدعا است. استراتژی های سیاسی که بر حوزه های ژئواستراتژیک قاره ای- دریایی و بر مناطق ژئوپلیتیک زیرمجموعه آن استوار است. این استراتژی های سیاسی اکنون در مناطقی از جهان حاکم است. مناطق ژئوپلیتیکی جنوب، مرکز و غرب آسیا، از دست عواملی است که در حال حاضرفعال می باشند. مناطقی که در سه سده گذشته تا کنون بیشترین درگیری ها و جنگ ها را مشتمل بر سیاست، جغرافیا، قدرت، منابع راهبردی، و استراتژی های توجیه کننده آنها تجربه کرده، و اکنون نیز در جریان است.
مناطق سه گانه ژئوپلیتیکی جنوب، مرکز و غرب آسیا، و زیرمجموعه حوزه های ژئواستراتژیک اوراسیا و اقیانوس هند، بواسطه ویژگی های جغرافیایی، سرزمینی و عوامل و عناصر(مدنیت، مذهب، جمعیت متنوع قومی، منابع) موجود درآن، همیشه متصل به استراتژی های سیاسی درون منطقه ای و فرامنطقه ای بوده است. بطوریکه این مناطق سه گانه دردوره قدرت های سنتی مبتنی بر ژئوپلیتیک منطقه ای، و سپس دوره ترکیبی مرکانتلیسم و در نهایت دوره حوزه های ژئواستراتژیک وسیع قاره ای – دریایی، درکانون تحولات تاریخی و اندیشه ای انسان بوده اند. اوج این تحولات در قرن بیستم و درارتباط با ژئواستراتژی نطامی از راه تسلط فیزیکی برگلوگاههای مواصلاتی در خدمت صنعت، تولید، تجارت و مصرف بود. در ادامه این قرن و متصل به اوایل قرن بیست و یکم، حوزه های ژئواستراتژیک ومناطق ژئوپلیتیکی، به سمت راهبردهای ترکیبی هدایت شدند. به عبارتی، تمایل به استفاده از راهبردهای نرم، برای همراهی استراتژی های سخت بوجود آمد. بالاگرفتن این راهبردها در سه دهه گذشته و اکنون در غرب، جنوب و مرکز آسیا شدیدتراز مناطق دیگر جهان است. علت آن نیز تقابل و صف کشی قدرت های قرن بیستم و نوظهور معتقد به جهان تک قطبی و چند قطبی است که در مرزهای این مناطق به هم رسیده اند. از نمونه قدرت های تهاجمی و معتقد به جهان تک قطبی ایالات متحده می باشد.
ایالات متحده برای رسیدن به جهان تک قطبی در مقابل رقیبان بعد از جنگ سرد تقابل نرم مبتنی براندیشه لیبرال دمکراسی را در پیش گرفت که به نتیجه مطلوب نرسید. این استراتژی در اواخر قرن بیستم و در دهه نود میلادی و در اوایل قرن بیست ویکم، با سیاست تهاجمی سخت نظامی(عراق) درخاورمیانه و جنوب آسیا(افغانستان) پیگیری شد، که البته فاقد عملکرد دلخواه بود. اما اکنون ایالات متحده به مجموعه ای از تقابل نرم و سخت روی آورده است که نمونه ای ازآن بعد از سه دهه تهاجم نطامی – امنیتی در جنوب آسیا درحال شکل گیری است. افغانستان نقطه شروع این استراتژی است. ایالات متحده بعد از ناکامی های نسبی در راهبردهای خود در عراق و افغانستان، و در طول سه دهه، اکنون به استراتژی های ترکیبی نرم و سخت و بیشتر متمایل به نرم روی آورده است. تحرک این راهبردها، متکی بر مجموعه ای از گروه ها و کشورهای نیابتی است. عوامل و عناصر سیاسی محرک نیز در درون جغرافیایی منطقه بصورت خفته و بیدار وجود دارد. مجموعه ای از کشورهای جنوب آسیا و عناصر درونی آنها پیشتاز و حمایت کننده این استراتژی ها است. تمرکز اصلی این استراتژی بر حوزه ژئواستراتژیک اقیانوس هند است. پایگاه اقتصادی هند، تقویت نطامی- امنیتی پاکستان، و ایدئولوژیک – تهاجمی طالبان در افغانستان از عناصر این استراتژی ها است. هدف استراتژی ها در این بخش از جهان، آسیای مرکزی و غرب آسیا است. عقبه استراتژی ها تقابل با روسیه، چین و ایران در این بخش(مکمل های دیگر این استراتژی در شرق اروپا یعنی اوکراین و…ودر شرق دور یعنی ژاپن و کره و..در جریان می باشد) از جهان است. قسمت عملیاتی این راهبرد با حضور طالبان در افغانستان کلید خورده است. قسمت اصلی این استراتژی متکی به ایدئولوژی، و مبتنی بر قدرت نرم است. عوامل و عناصر این تهاجم هم در افغانستان و هم در آسیای مرکزی وجود دارد. اما به چه شکل و چگونه؟
حدود هفتاد سال درآسیای مرکزی حاکمیت های سیاسی تک بعدی با ایدئولوژی مارکسیستی که متضاد با هویت، فرهنگ و مذهب بومی بود وجود داشت. قطع ارتباط با جهان خارج مانع از به روز شدن هویت، فرهنگ و بویزه مذهب در این منطقه شد. بنابراین جمعیت آسیای مرکزی که تا دهه 90 میلادی از لحاظ هویتی و مذهبی تحت سیطره کمونیست بودند، و با جهان خارج ارتباط نداشتند، برداشتی افراطی از مذهب دارند. بعد از دهه 90 میلادی نیز حکومت های امنیتی، تک بعدی، تک اندیشه ای و لائیک بر شدت این افراطی گری افزودند. این ژئوپلتیک منطفه ای ایستا، و مجموع کشورهای واقع درآن، عوامل و عناصری را دراختیار بازیگران قدرتمند بین المللی قرار داده است، که در آینده در سیاست خارجی قدرت های منطقه ای و فرامنطقه ای قرار خواهد گرفت.
بنابراین درآینده، منطقه ژئوپلیتیکی آسیای مرکزی، صحنه تقابل قدرت های فرامنطقه ای به همراه نیروهای نیابتی آنها خواهد بود. این تقابل در عرصه قدرت نرم، و متمایل به قدرت شبه نظامی و تروریسم خواهد بود. بنابراین اندیشه طالبانی به همراه نیروی شبه نظامی، و به نیابت از ایالات متحده، گروههای مستعد فرهنگی و مذهبی نآگاه را در مرکز و غرب آسیا شناسایی، سازماندهی و تجهیز خواهند کرد. این نیروها بر ضد رقیبان آمریکا در منطقه که عمدتا روسیه، چین و ایران خواهد بود عمل خواهند کرد. کشورهای مذکور برای مقابله با این استراتژی تهاجمی نرم و متمایل به سخت، مجبور به بالابردن هزینه های اقتصادی به علت فعالیت های اطلاعاتی، نظامی و امنیتی خواهند بود؛ امری که به چالشی جدی برای آنها مبدل خواهد شد. این چالش ها برای ایران در ابعاد امنیتی، اطلاعاتی و نظامی به دلیل همسایگی با افغانستان جدی تر خواهد بود. امری که درتوان اقتصاد بحرانی آن نیست.
بنابراین ایران برای گریز از بحران پیش رو، باید در بعد خارجی و منطقه ای به استراتژی های سیاسی – جغرافیایی خود نظم بخشیده، و مسائل مرتبط با کشورهای جتوب غرب آسیا را حل نماید. این مسئله باید با یک سیاست کارآمد پیگیری ، و در بعد فرامنطقه ای وارد یک گفتگو و دیپلماسی رودرو و مستقیم با غرب به ویژه ایالات متحد دنبال شود. موضوعی که توان ایالات متحده و کشورهای همسوی منطقه را به طور قابل ملاحظه ای برای به چالش کشیدن بیشتر ایران، کم خواهد کرد. در ابعاد داخلی نیزحاکمیت سیاسی باید ضمن باز کردن فضای باز سیاسی – فرهنگی، مراجعه به آراء عمومی و دمکراسی، تعریفی نو از کشورداری در راستای منافع ملی، منطقه ای، فرامنطقه و در سطح بین المللی ارائه کند، تا از این طریق بتواند بر چالش های سیاسی و ژئوپلیتیکی بغرنج فائق آید. راهبردی که به ثبات سیاسی و حفظ حیات، هویت و سرزمین ملی کمک شایانی کرده، و ژئوپلیتیک شکننده آن را پویا خواهد کرد.
کشورهای آسیای مرکزی نیز بواسطه اقتصاد شکننده، ضعف اطلاعاتی، امنیتی، نظامی، و وابستگی در این زمینه، فاقد توانایی بومی برای مقابله با چالش هایی از این دست می باشند. ژئوپلیتیک نیز در این منطقه ایستا است، و در صورت فشار عنصرخارجی و داخلی، به عامل ژئوپلیتیک ناامن تبدیل خواهد شد. علت آن نیز این است که از دیدگاه چین و روسیه، این منطقه هائل بین آنها و حوزه ژئواستراتژیک تهاجمی اقیانوس هند می باشد. اما ژئوپلیتیک کشورهای واقع درآن از چشمانداز مرز منطقه ای متمایز هستند. در واقع بعضی از آنها نقش کشور ضربه گیر را دارند. بنابراین کشورهای منطقه بسته به جایگاه ژئوپلیتیکی خود، و از منظر ژئواستراتژی های نظامی، امنیتی،متصل به مرز(مرکز و جنوب آسیا) مناطق ژئوپلیتیکی، برای قدرت های منطقه ای و جهانی متفاوت عمل می کنند.
پس حاکمیت های سیاسی آسیای مرکزی می بایستی در ابعاد انسانی و با معرفت به تمایلات فرهنگی و مذهبی آن، نهادهای مدنی، ایدئولوژی نهفته در بین جمعیت، دمکراسی خواهی، جایگاه حکومت های لائیک در جامعه؛ وازجوانب ژئواستراتژیک و مرتبط با موقعیت جغرافیایی کشور، جایگاه مواصلانی و کریدوری، وسعت و منابع، استراتژی های سیاسی را در راستای منافع ملی خود و متناسب با رفتار قدرت های منطقه ای و جهانی تعیین نمایند. امری که می تواند به حفظ هویت، ملیت و سرزمین درکوتاه مدت، و متمایل به بلند مدت کمک کرده و منافع ملی را تامین نماید.
بنابراین ژئوپلیتیک منافع در دوران مدرن و جهان گولبالی حکم می کند که یک سرزمین و مجموعه ای از کشورها با واحدهای سیاسی مستقل، برای تامین منافع ملی، نبایستی اجازه دهند در استراتژی قدرت ها، یا نوعی از قدرت و استعمار نوین قرارگرفته، و در خدمت سیاست های آنها باشند. امری که تنها از عهده ملت های آگاه، جهان اندیش، و متکی به نهادها و احزاب متکثر، و برون از سنت های متحجر و ایدئولوگ بر خواهد آمد.