پیدایش دمکراسی در یونان که بدرستی جغرافیا، عامل محیطی مساعد، ذهن پویای فلسفی و همگام با فرایندی تاریخی تقریبا مستمر، و اندیشه انسانی عدالت محور محرک آن بود، شروع و مبنای مردم سالاری درغرب است. دمکراسی در یونان که منشا دولت شهری داشت، ناشی از نقش آفرینی محیط زیست مساعد و یکپارچه ای بود که پرورش، امنیت، پذیرش حقوق و احترام به عزت نفس و حرمت انسانی را تامین و تایید می نمود؛ و استقلال خانوادگی، قومی و گروهی آن را پشتیبانی می کرد. درواقع تقریبا تمام عوامل و عناصر جغرافیایی و محیطی که لازمه زندگی انسان مدنی و مستقل می باشد در این قلمرو وجود داشت. به همین دلیل این گروه و دسته های انسانی که در این مکان های مساعد محیطی مستقر بودند، به سبب امکاناتی که محیط در اختیار آنها قرار می داد، تقریبا فارغ از وابستگی به یکدیگر بوده، و به صورت آزاد عمل می کردند. انسان آگاه نیز مکمل این محیط بود. بنابراین محیط زیست، استقلال، آزادی عمل و آگاهی جمعی، به شکل گیری دمکراسی در یونان، و سپس گسترش آن به مناطق اطراف کمک فراوان کرد. روند مذکور بر بستر جغرافیای مطلوب، سازگار و سخاوتمند، و در فرایند تاریخ، به همراه انسان آگاه و مدنی، به رشد و بالندگی دمکراسی یاری رساند. این سطحی از پیدایش مدنیت در یونان بود، که بعدها به یک دمکراسی پویا و پیش رونده در غرب مبدل شد. هرچند با یک وقفه زمانی در قرون وسطی، به سکونی فکری و مدنی ناشی از اثرپذیری از اندیشه ای مذهبی در خارج از مرزهای خود دچار گردید، اما در مجموع روندی سیال داشت. پس غرب میراث دار افکار و اندیشه ای شد که تا به امروز از آن بهرمند است. دوره رنسانس، بویژه رنسانس فکری این بهرمندی را دو چندان کرد. توسعه و پیشرفت دمکراسی در این قسمت از جهان که مبتنی براندیشه فلسفه ای مستقل بود، به مرور زمان تحت مدیریت و حاکمیت سیاست قرار گرفت. اما رویکرد سیاست براساس قدرت و اقتصاد بود. سیاست، قدرت و اقتصاد نیز ژئوپلیتیک منابع و منافع را بوجود آورد. به همین سبب سیاست داخلی و خارجی این ملل تحت حاکمیت سیاست، و قواعد دستوری و قراردادی به نام قانون قرارگرفت.قانونی که بطور کلی تامین کننده آزادی و پشتیبان منافع عمومی، و به شکل ویژه طرفدار سرمایه داری بود. در واقع دمکراسی در چارچوبی قرارگرفت که از آن به عنوان حاکمیت قانون نام برده می شود.این قانون توسط حاکمیت سیاسی وضع، و محور دمکراسی شد. بنابراین اقتصاد، اجتماع، فرهنگ و دمکراسی، به نمایندگی از ملت، اما درمحدوده منافع و مدیریت سیاسی حاکمیت، و درمحوریت فرمان گروهی و حزبی نخبگان واقع شد.دمکراسی جهت داده شده و در راستای سیاست و اقتصاد لیبرالی، به طور خاص به منافع نخبگان، و به شکل عمومی محدود به طبقات متبلور شد؛ امری که مردم غرب را بواسطه رفاه اجتماعی، اقتصادی و دمکراسی پر زرق و برق ذهنی و فیزیکی دولت محور، ازآن غافل کرد. عامل آن نیز.دوره ای از سکون ناشی از رفاه عمومی، جنگ های قرن بیستم، جنگ سرد و جهان دو قطبی بود. اما این موضوع در دوران پست مدرن و تغییرات اجتماعی که بواسطه آگاهی جمعی ناشی از فضای مجازی، اینترنتی و سایبری بوجود آمده متحول شده است. امری که با شروع قرن بیست و یکم و مخالفت عمومی با جنگ ها، توجه به دولت های پوپلیستی (همانند ترامپ آمریکا،، برگزیت بریتانیا، ملی گرایی قدرتمند فرانسه و دیکتاتوری عامه پسند روسیه) و عامه پسند؛ دمکراسی حکومتی و منافع محور را با چالش روبرو کرده است. تظاهرات های مدنی در فرانسه و توجه به احزاب راست افراطی، و موضوعات مشابه آن در دیگر نقاط جهان، نشان از عبور جوامع غرب از دمکراسی حکومتی چند سده اخیر است.
با این اوصاف غرب بویژه فرانسه که پیشتاز در تحولات، انقلاب، فرهنگ، هنر و مردم سالاری است، در آینده چه نوع سیستم و دمکراسی را طلب و پشتیبانی خواهند کرد. فرانسه در دوران معاصر در تاریخ جهان اثرگذار بوده است. از جهش فکری و روشنگری، تا سیستم سیاسی قدرتمند و فراگیر در اروپا، و از انقلاب دمکراسی محور، تا علم، فرهنگ و هنر، همه اساس قضایایی بود که منشاء اثر در تحولات جهان، غرب و بویژه اروپا شد.دگرگونی ها به همراه خود استعمار را نیز بوجود آورد.ولی استعمار علاوه بر معقوله فیزیکی خود ، مبحث فکری آن عمیق تر بود. این مبحث هرچند پایه استحاله جامعه مدنی فرانسه بود، ولی در دیگر جوامع نیز مثمرثمر واقع شد. اما هر تحول فکری مفید، اثرات منفی را نیز به دنبال دارد. این اثر مستقیما به جغرافا و فرهنگ مرتبط است. بویژه جغرافیا و فرهنگی که از بعد فیزیکی محیطی متفاوت، و از دیدگاه فرهنگی فضای فکری متمایزی را شامل می شود. عوامل و عناصری مذکور عمدتا در فضای خارج از محدوده فکری مبدا رخ می دهد. تحول فکری و روشنگری در فرانسه ابتدا توسط نخبگان مستقل و در بین جوامع و اجتماع عوام و متبلور غیرحکومتی شکل گرفت. درواقع شکل گیری دمکراسی منشایی عامیانه( درست به همان شکلی که در یونان باستان اتفاق افتاد) داشت. اما هر ابداع و تحول فکری توسط صاحبان قدرت و ثروت متصل به حاکمیت سیاسی مصادره شده؛ و در جهت منافع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی؛ قوم، گروه، طبقه و حاکمیت خاصی جهت گیری و به کارگرفته می شود. دمکراسی، سیاست، فرهنگ و اقتصادی لیبرالی و بازار در غرب نیز این گونه کشف، سمت و سوگیری و به کار گرفته شد. در حقیقت این تحول فکری و پیدایش دمکراسی که منشاء عامیانه داشت، توسط طبقات قدرتمند و حاکمیت های سیاسی غربی مصادره شد. دمکراسی حکومت محوری که در چند سده اخیر سیستم غالب در غرب است، و جوامع غربی به دلیل جهش صنعتی، رفاه، جنگ های فراگیر، جهان دو قطبی، جنگ سرد، امنیت و ژئوپلیتیک منابع منافع محور، از آن غافل بوده است. اما با پایان قرن بیستم و دراوایل قرن بیست و یکم، و به سبب آگاهی جمعی ناشی از شبکه عصبی جهانی، دست دمکراسی حکومت محور برای این جوامع نمایان شده است. جنبش های مدنی، اعتراضات خیابانی، مخالفت با جنگ ها، رشد، فعالیت و اقبال عمومی به احزاب افراطی راست؛ از نشانه های افشا، افول و شکست دمکراسی حکومت محور است. دمکراسی حکومت محوری که هرچند موجت تحولی فراگیر شد، اما خیلی زود ناکارآمدی اجتماعی، اقتصادی و سیاسی آن روشن شده است. حاکمیت های سیاسی غرب هم در چند سده اخیر، تنها با استراتژی ها و تاکتیک های سیاسی، نظامی و ایجاد جنگ ها و تکوین رفاه اجتماعی در جوامع خود، همچنان به دنبال کارکرد و پذیرش عمومی آن بوده و هستند اما این در حالی است که جوامع غربی نافرمانی مدنی خود را در شکل اعتراضات، طرفداری از احزاب راست افراطی، احزاب ملی گرا، مخالفت با جنگ ها سیاست محور، و سیاست های ژئوپلیتیکی منابع محور متاثر از منافع سیاسی، گروهی و حزبی ابراز کرده، و سرپیچی خود را از دمکراسی حکومت محور و تامین کننده منافع طبقات نخبه و ثروتمند نشان می دهند. تندی نافرمانی در جوامع مبدا و برپا کننده(همانند فرانسه) بیشتر است. درست همانند اصلاف خود یعنی مردم یونان که دمکراسی مردم محور را پایگذاری کردند، ولی به دست حاکمیت یونانی مصادره شد، و در نهایت میراث دارآن امپراتوری و جمهوری حکومت محور رم بود؛ که ابتدا توده های چسبیده به مذهب مسیحیت، و سپس اقوام مهاجم آن را از پای در آوردند. در دوره کنونی نیز دمکراسی از فرانسه شروع شد، و سپس به غرب رسید، و میراث دار آن ایالات متحده شد، و به خود شکل حکومتی در قالب جمهوری و دمکراتیک دولتی گرفت؛ و اکنون به نظر می رسد که توسط مردم به چالش کشیده شده است. موضوعی که در بستر جغرافیا، و درفرایندی تاریخی به تغییر، دگرگونی و تحول رسید، و در چارچوبی به نام ژئوپلیتیک و اندیشه ای سیاسی-فلسفی نضج یافت، و به دوران ما رسید.