سخنرانی علمی: مسئله فلسفه و ماهیت در جغرافیا
دکتر حافظ نیا تاریخ: 16/2/1392
موضوعی مهمتر از فلسفه و ماهیت یک چیز (موضوع) نیست. فلسفه سند وجود و بقای آن چیز است. اگر فلسفه آن تبیین نشود (نداشته باشد) انگار اصلاً وجود ندارد. اگر رشتههای علمی نتوانند فلسفه خود را بدرستی تبیین کنند، بقا و موجودیتشان به چالش کشیده میشود. ماهیت (فلسفه) جغرافیا چیست؟ نقطه کانونی جغرافیا چیست؟نیاز به فلسفه و مشخص کردن ماهیت جغرافیا در چیست؟ این نیاز هر رشته علمی است وگرنه حیات و بقایشان به چالش کشیده میشود. در بحث فلسفه جغرافیا پاسخ به دو سؤال اساسی است:
1) موضوع جغرافیا چیست؟
2) چرا جغرافیا باید وجود داشته باشد؟
چرا این موضوع را جغرافیا باید بحث کند؟ آیا رشته دیگری نمیتواند آن را بحث کند؟در جهان تنوعی از موضوعات داریم. با تبیین فلسفی جغرافیا باید سند وجود رشته خود را قطعی کنیم. آثار: کتاب فلسفه جغرافیا از دکتر شکویی؛ کتاب فلسفه و ماهیت جغرافیا از دکتر پور احمد.در این آثار فلسفه جغرافیا تبیین نشد. این بزرگترین چالشی است که جغرافیا با آن روبروست. حتی هارتشورن موضوع جغرافیا را نتوانست تبیین کنند. نتیجه این شد که جغرافیا یک موضوع حاشیهای غیرعلمی شد.در فلسفه علم باید هدف غایی مشخص شود. هدف این علم چیست؟ چه نیازی را برطرف میکند؟ تا هدف نهایی بیان نشود علم جا نمی افتد. رشته علمی چه مسألهای از بشر را حل میکند که دیگر رشتهها نمیتوانند و این هدف باید توسط دیگران (مردم) درک شده باشد. این چالش اساسی در حوزه علم جغرافیاست. ابتدا: فلسفه علم چیست؟ در فلسفه علم روی شش بعد تمرکز میشود:
1) چیستی و ماهیت علم (موضوع علم): برپایه این موضوع یک واکنش از خودمان نشان میدهیم و تعریف علمی بیان میشود. تعاریف علمی تبیین کننده ماهیت آن موضوع علمی است.
2) چرایی علم: در اینجا مسأله هستی شناسی مطرح میشود. اول باید وجود موضوع علم ثابت شود. باید ثابت شود این موضوع هست. وقتی ثابت شد میتوان گفت این موضوع در این رشته باید مطالعه شود.
3) روش شناسی علم: مراحل بالا که انجام شد باید گفت با چه روش، با چه دیدگاههای معرفت شناسی و با چه تکنیکهای پژوهشی میشود در آن موضوع معرفت تولید کرد.
4) قلمرو علم: هم در وجه درونی و هم در وجه بیرونی، قلمرو علم باید تعیین شود. در وجه درونی اینکه این علم چه شاخهها و چه گرایشهایی دارد. در وجه بیرونی مرزهای این علم با دیگر علوم کجاست؟ مرز این رشته با دیگر رشتهها کجاست؟ ما چه مطالعهای میکنیم که دیگران نباید انجام دهند؟
5) تاریخ تحول رشته علمی به ویژه سیر اندیشه: الف) بررسی سیر اندیشه رشته از ابتدا تاکنون (تاریخ تولد رشته، واضع رشته، اولین تئوریسینها….)
ب) تاریخ شکل گیری رشته
6) دیدگاهها و مکاتب علمی رشته: دیدگاهها و مکاتبی که در آن رشته به بسط معارف رشته پرداختهاند مورد مطالعه قرار میگیرد. زاویه دید و نگاه هر گروه را مکتب گویند. تئوریهای عمومی علم، اندیشورزان علم در اینجا مورد بحث قرار میگیرند.
بحث
فلسفه علم با فلسفه در علم فرق میکند. مطالب بالا فلسفه علم بود. اما فلسفه در علم در واقع ردیابی اندیشههای فلسفی در ذهن و آثار صاحب نظران رشته است. دکتر شکویی در کتاب خود نقش مکاتب و دیدگاههای مختلف را بررسی کرده است. وقتی فلسفه شکاکیت وارد رشته شود همه گزارههای رشته زیر سؤال میرود یا فلسفه نسبیت همینطور یا اومانیسم. در این حالت رشته میان رشتههای دیگر شناور میشود. موضوع کلی فلسفه طرز نگاه و شیوه زندگی انسان است. میشود از دید فلاسفه مختلف، نگاههای مختف به جهان داشت. برداشتهای متفاوتی داشت. هرکدام از این نگاهها ذهن اندیشمند رشته را تحت تأثیر قرار میدهد و روی رفتارش اثر میگذارد.
مسأله ماهیت جغرافیا: متخصصین چهار ماهیت قائل هستند:
1) ماهیت میان رشته ای: interdisciplinaire
2) ماهیت ربطی: بیشتر تعاریف بر همین مبنا بوده است. جغرافیا رابطه … است با … حتی تعریف دکتر شکویی از همین دسته است.
3) ماهیت پدیداری: جغرافیا علم مطالعه پخش پدیدهها در زمین است. تعاریف این دسته کمتر است.
4) ماهیت ساختاری: جغرافیا علم مطالعه ساختار سطح زمین است. نظریههای جدید ساختاری از فضا از این دستهاند.
قوانین ،کالبد، ساختار فضا در این دیدگاه بحث میشود. کانت واضع این ماهیت در جغرافیاست در اواسط قرن هجدهم. سپس شفر … جغرافیا را در این دسته تبیین کردهاند.چرا چهار دسته ماهیت؟ این مسأله مهمی است. سردرگمی ایجاد میشود. یک ماهیت نیاز است. ماهیت ساختاری و پدیداری را میتوان با هم ادغام کرد.
نقد چهار دسته فوق:
1- ماهیت میان رشتهای: اصلاً علمی نیست. میان رشتهای علم نیست. غلط است. در این تعریف جغرافیا رشته مستقل و پایداری نیست. پس فلسفه جغرافیا زیر سؤال میرود. موضوعات میان رشتهای داریم اما رشته میان رشتهای جای سؤال دارد. یکی از چالشهای جغرافیا در همین جاست. با این روش میان رشتهای وجود جغرافیا زیر سؤال میرود.
2- در ماهیت ربطی نیز نقص وجود دارد. اول گفتند طبیعت سپس گفتند رابطه انسان با محیط. زیرا ساختارهای فضایی، کالبدی و فیزیکی وجود دارد که طبیعی نیستند و ساخته دست بشرند اما انسان با آنها سرو کار دارد. مانند کالبد شهری، روستایی… دراین روش چیز واقعی عینی بوجود نمیآید که موضوع علم جغرافیا شود. نقص اساسی این رویکرد این است که چیزی مغفول است: انسان و محیط یا طبیعت گفته میشود، اما ادبیات جغرافیا حول یک طرف است یعنی محیط و طبیعت اما جغرافیدان به شناخت انسان فردی و انسان جمعی، سرشتها و اخلاق جمعی انسان آشنایی ندارد و آنها را مطالعه نمیکند. در جغرافیا ملتها از زاویه بعد انسانی مطالعه نمیشوند. کمتر روانشناسی ملی را مطالعه میکنیم. در جغرافیای انسانی فقط افراد وابسته به محیط بررسی میشوند و نه خود و سرشت آدمی. در جغرافیای سیاسی مهم است که انسان به طور عمومی و خاص قلمرو طلب است. با درک این مطلب دلیل بسیاری از کنشها و درگیریهای سیاسی مشخص میشود.
3-4- زیربنا و هستی جغرافیا (اگر بخواهیم بسازیم)، روی نگاه پدیداری – ساختاری میشود کار کرد. یکی از دلایل لرزان شدن جغرافیا در طول تاریخ همان دو گروه تعریف بالا بود که لرزان هستند. جغرافیا چنان در میان دیگر رشتهها له شد که آن را جزو علوم اجتماعی قرار دادند. در کمتر دانشگاهی حتی در غرب کمتر دانشکده مستقل جغرافیا وجود دارد. حتی دکتر شکویی خیلی تلاش کرد که جغرافیا را در علوم اجتماعی قرار دهد و برای آن اعتبار کسب کند. غافل از اینکه وقتی اعتبار رشته متزلزل شود مسلماً در دیگر رشتهها تحقیر میشود و جایگاه محکمی نخواهد داشت. وظیفه جغرافیدان است که بنیان جغرافیا را با دیدگاه پدیدار و ساختار شناسی بازشناسی کند. رشتههای دیگر درحال ورود به این وادی هستند مانند هنر، علوم اجتماعی، حتی فضا را تولید اجتماعی معرفی میکنند.
سخنان دکتر میرحیدر
بحث در مورد فلسفه جغرافیا یا جغرافیای سیاسی یا حتی آنتولوژی مباحث جدیدی هستند. در آمریکا درسی داشتیم به نام تاریخ و فلسفه جغرافیا. به تاریخ دیدگاههای مختلف در جغرافیا میپرداخت. دیدگاه ناحیهای در آن زمان غالب بود هنوز دیدگاه فضایی رواج نداشت. دیدگاه فضایی توسط شیفر مطرح شده بود. دیدگاه جبر جغرافیایی بسیار منفور بود. دیدگاه اکولوژیکی و ناحیه گرایی رواج زیادی داشت.کتابهارتشون به نام The Nature of Geography از فلسفه جغرافیا صحبت نمیکند بلکه از ماهیت آن صحبت میکند. وی گفت رابطه بین اشیاء و پدیدهها رابطه فضایی است. این نظریه را فضای رابطهای گویند relational space نه فضای ربطی. وی به تحلیل فضایی و تحلیل اجتماعی میپردازد. جغرافیدانها میگفتند جغرافیا موضوع ندارد بلکه روشی که جغرافیدانها در مطالعات خود به کار میبرند آن را از دیگر رشتهها متمایز میسازد. ایو لاکوست در فرانسه که از دهه 1970 مجله هرودوت را با همکاران مارکسیست و مائوئیست خود به چاپ رساند میگفت که جغرافیا یک دانش سیاسی و یک گفتمان تاریخی اجتماعی است. علم طبیعی نیست.
پاسخ دکتر حافظ نیا:
دیدگاه ساختاری میتواند مبنایی برای علم جغرافیا باشد. مثلاً ساختمان دانشگاه یک ساختار است که یک مکان را اشغال کرده است. اجزای مرکبه این ساختار با یکدیگر ارتباط دارند. طبق همین ارتباط است که فضا سازی میشود. حال این سؤال مطرح میشود که چرا این پدیده دراین مکان واقع شده است؟ این مکان چه ویژگیهایی دارد که این ساختار در اینجا قرار گرفته است؟ در این جا بحث مکانیابی مطرح میشود. مکان در دل فضا دیده میشود. مکان جزیی از فضاست. فضا در دل مکان دیده نمیشود. وقتی میگوئیم فضا، مکان را هم در برمیگیرد.
1) ترکیبات این فضا چیست؟
2) چرا هرکدام از ترکیبات در این جا قرار گرفتهاند یا در کنار هم قرار گرفتهاند؟
3) ماهیت این ساختار و اجزای آن چیست؟
این مباحث به ما معرفت میدهندکه ساختارها چگونه شکل گرفتهاند؟ هنجارها و ناهنجارها، زیبایی و بدقوارگی فضا مطرح میشود. نظر ایولاکوست که گفته است جغرافیا دانش سیاسی است را قبول ندارم. آقای ایولاکوست در نوشتههایش زیاد اغراق کرده و گاه از چارچوب علمی خارج شده است. اگر جغرافیا دانش سیاسی است باید در حوزه علوم سیاسی قرار بگیرد.
برگزار کننده قطب علمی جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس
تهیه و تنظیم: سیروس احمدی نوحدانی، دانشجوی دکترای جغرافیای سیاسی دانشگاه تربیت مدرس