اهمیت تحولات گیتی، بایستگی شناخت حوزه های ژئواستراتژیک جهانی را توجیه می کند. اساس شناسایی حوزه های ژئواستراتژیک نیز، فهم درست مناطق ژئوپلیتیکی است. مناطق ژئوپلیتیکی نیز چاشنی محرک تغییر، تحول و بحران ها در حوزه یا حوزه های ژئواستراتژیک جهانی هستند. در واقع ژئوپلیتیک عنصر اصلی و محرک راستین راهبردهای جغرافیایی است که می تواند منشاء با اهمیت تغییر و تحولات ژئواستراتژیک باشد. مهمتر ازآن بازشناسی، بینش وآگاهی برآمده از اندیشه ی استراتژیک سیاسی محور انسان است که منتهی به تشخیص و کشف علمی و سیستماتیک مکان های جغرافیایی دارای اهمیت در موقعیت، منابع، جغرافیای طبیعی_انسانی، و محیطی می گردد؛ که معمولا به آن مناطق ژئوپلیتیکی در دل حوزه های ژئواستراتژیک نیز اطلاق می شود. لذا تشخیص و تلاش در جهت دستیابی و تسلط براین عوامل و عناصر جغرافیایی_انسانی، و شناخت تمام جزئییات آن که اشاره به مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه حوزه های ژئواستراتژیک نیزمیکند؛ باعث ایجاد ثروت، و ثروت نیز به قدرت سیاسی_اقتصادی منتهی می شود، که این خود نیز منجر به وسعت حوزه نفوذ، گسترش قلمرو سرزمینی در تمام ابعاد ذهنی_فیزیکی، و حصول به منافع، و منتج به قدرت نرم و سخت است. فرایند مزبور در طول تاریخ؛ و بر بستر جغرافیای محیطی مطلوب، و گاهی ناسازگار، و همچنین با کمک اندیشه تکوین دهنده استراتژی های سیاسی، توسعه پیدا کرده است. بنابراین فدراسیون روسیه و ایالات متحد نیز با توسل به استراتژی های سیاسی، و آگاهی از عوامل و عناصر جغرافیایی_ انسانی فوق، و شناخت در جزئیات طبیعی، محیطی و انسانی مرتبط با آن؛ درتلاش برای دستیابی به مناطق ژئوپلیتیکی موثر در حوزه های ژئواستراتژیک چندگانه، و تثبیت استیلای خود برمناطق ژئوپلیتیکی کارآمد، و در راستای هژمونی گلوبالی متناسب با منافع ملی، و مهار رقیبان هستند. با توجه به عوامل مطرح شده درکلیات، و عناصر بیشمار در جزئیات، موضوع پرسشی که مطرح می شود این است که، آیا استراتژی های سیاسی جغرافیا پایه توسط فدراسیون روسیه و ایالات متحده آمریکا در مناطق بحرانی جهان، و مرتبط با حوزه یا حوزه های ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه آن؛ در راستای دسترسی و تسلط بر مناطق ژئوپلیتیکی کارآمد، و استیلای بیشتر به حوزه های ژئواستراتژیک چندگانه جهانی و مهار رقیبان است، یا تقابلی از نوع مشکلات انباشته شده ی سیاسی می باشد.
با افول قدرت های کلاسیک، و پیدایش نیروهای های مدرن با کمک اندیشه و فلسفه ای کاربردی در حوزه ی مدنی ایستای اروپا، و همراه با محرک صنعت و فن آوری؛ گسترش قلمرو و حوزه نفوذ فرمانروایی جهانی گستردگی فضایی عالمگیری به خود گرفت. تا آن زمان قدرت های جهانی فاقد برد گلوبالی و محدود به حوزه ی ژئواستراتژیک قاره ای بودند. درحقیقت اروپای درگیر مذهب سیاسی در داخل، و ستیز خارجی با اسلام سیاسی- نظامی، و نیروی تقابلی و مانع تجارت شرقی، سپس تجارت پیشگی، و نهایتا استعمار سرزمین های دیگر، انگیزه و محرک کشف، پیدایش، و دسترسی به حوزه های ژئواستراتژیک بود. این فرایند شناخت سیاست و جغرافیا، و ترکیب آنها با یکدیگر، به کشف ژئوپلیتیک در اروپا انجامید. نخستین آثار این کشف درگیری قدرت های اروپایی برسر دسترسی و دستیابی به ژئوپلیتیک خود این قاره بود. کمبود منابع و فضای مانور قدرت های اروپایی در ابعاد قلمرویی و سرزمینی، منجربه پیدایش اندیشه فضای حیاتی و کشف حوزه های ژئواستراتژیک شد. حوزه های ژئواستراتژیک مزبور به مرور زمان از نیروهای سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی اروپاییان اشباع شد. پیدایش مناطق ژئوپلیتیکی قدرتمند درحوزه های ژئواستراتژیک نوظهور، به شکل(ایالات متحده) واحد سیاسی سرزمینی، از دیگر رویدادهای عصر حاضر بود. همزمان تقابل قدرت های اروپایی برای دستیابی به هژمونی جهانی؛ منجر به ضعف آنها در ژئوپلیتیک منطقه ای، و دسترسی به ژئواستراتژی جهانی شد. افول اروپا به یک قدرت(عموما در مبحث سیاسی و نظامی) درجه دومی، و یک منطقه ژئوپلیتیکی و امنیتی وابسته، ماحصل این رقابت بود. بنابراین می توان بدرستی گفت که، پیدایش، تداوم و استحکام قدرت ژئوپلیتیکی روسیه در حوزه ژئواستراتژیک اوراسیا، و بازپیدایی قدرت ایالات متحده در منطقه ژئوپلیتیکی آمریکا شمالی و استواری آن در حوزه ژئواستراتژیک اقیانوس اطلس و آرام؛ ناشی از نزاع قدرت های اروپایی، و برآمده از خاکسترستیزجویانه آنها بود. تداوم وضع موجود و ضعف اروپا در اواسط قرن بیستم، و شکل گیری قدرت های جدید(به طور اخص روسیه و آمریکا) قاره ای-دریایی به تقابل روسیه(شوروی) و ایالات متحده در حوزه های ژئواستراتژیک جهانی، و بر سر مناطق ژئوپلیتیکی عموما کارآمد قاره اروپا، امریکا و آسیا اقیانوسیه در اواخر قرن بیستم شد. این فرایندی برآمده از استراتژی های سیاسی استیلاجویانه، و توسعه طالبانه قدرت های دوگانه درحوزه های ژئواستراتژیک و مناطق ژئوپلیتیکی زیر مجموعه ی با اهمیت و پربازده از دیدگاه منابع، و استراتژی های سیاسی-امنیتی جغرافیا محور، و در راستای آن است. این عوامل و عناصر به شکلی ناپایدار وکم و بیش با ثبات، در قرن بیستم در جریان بود. شرایطی که در دنیا ثبات نسبی امنیتی، جهان آزاد، تضاد در منابع و منافع، و حکومت های توتالیتر؛ ارمغان سودمند یا نامطلوب آن بود. اما در اواخر قرن بیستم، و اوایل قرن بیست و یکم، تغییر و تحولات در امور ژئوپلیتیک به طور خاص، و در حوزه های ژئواستراتژیک به طور عام شگفت آور بود. این تغییرات، پیامد پایان جنگ سرد بود. نتیجه ای که سربرآوردن قدرت های ژئوپلیتیکی اتحادیه اروپا، چین، روسیه، شرق و جنوب شرق آسیا و جنوب، غرب و مرکز آسیا، برآیند آن بود. جستاری که از دیدگاه سیاسی-امنیتی و ژئوپلیتیک، کم و بیش بغرنج، نامشخص، نامتوازن و تقریبا در برهه هایی یاس آور؛ و در ابعاد اندیشه ای و فلسفه دارای چشم انداز امیدوار کننده تری است. اما چگونه؟
با ظهور چین و اتحادیه اروپا به عنوان قدرت های موثر و کارآمد ژئوپلیتیکی در اواخر قرن بیستم، و سرآغاز قرن بیست ویکم؛ تغییر و تحولات ژئوپلیتیکی شکل جدیدی به خود گرفت. قدرت یابی ژئوپلیتیکی واحدهای سیاسی مزبور به شکل اتحادیه و تک محور در ابعاد سرزمینی، اقتصادی، سیاسی و تا اندازه ای نظامی، حضور در عرصه های سیاسی استراتژیک، مناطق ژئوپلیتیکی و حوزه های ژئواستراتژیک را به دنبال داشت. در واقع حضور گسترده در اقتصاد، سیاست، فن آوری، توسعه نظامی و امنیت جهانی؛ از دست آوردهای دسترسی به ژئوپلیتیک کارآمد و موثر منطقه ای چین و اتحادیه اروپا بود. این روند مغایر با استراتژی های سیاسی و جغرافیا پایه فدراسیون روسیه و ابالات متحده بود. استراتژی که در تقابل و تضادی آشکار با سیاست راهبردی جهان تک قطبی ایالات متحده؛ و گسترش اتحادیه اروپا به اروپای شرقی و حوزه نفوذ روسیه بود. این مقوله درمنطقه ژئوپلیتیکی کارآمد و موثر در اقتصاد و فن آوری چینی نیز آشکار است. درنتیجه روسیه و ایالات متحده به عنوان قدرت های هژمونیک نظامی عصر حاضر در صدد جلوگیری از این عوامل و تسلط بر مناطق ژئوپلیتیکی کارآمد و تهدید کننده حوزه یا حوزه های ژئواستراتژیک موثر و تامین کننده منابع و منافع راهبردی خود شدند.
استراتژی های سیاسی-جغرافیایی ایالات متحده در بخش جنگ نرم و سخت در سه دهه گذشته در نفاط مختلف جهان تاییدی بر این موضوع است. شواهد آغازین و محرک این امر را نیز می توان از تفکر پایان تاریخ فوکویاما که لیبرال دمکراسی را عالی ترین سطح و آخرین اندیشه موثر در آزادی و مدیریت جامعه بشری می دانست؛ تا تئوری برخورد تمدن های هانتینگتون که اصطکاک در خطوط گسل های فرهنگی و هویت های مذهبی را عامل جنگ های آینده می دید، برشمرد. استراتژی های سیاسی نرم، و جغرافیا محور سخت که در راستای جهان تک قطبی به رهبری ایالات متحده بود، و اکنون نیز در جریان است. سیاست هایی که ابتدا به شکل انقلاب های رنگی و سپس تهاجم نظامی در جهان، صورت عملیاتی به خود گرفت، و آنگاه ترکیبی دنبال شد. تهاجم نظامی به عراق، افغانستان، انقلاب های رنگی در آسیای مرکزی و دیگر نقاط جهان، حضور در دریای چین جنوبی، اقیانوس آرام و اخیرا تقابل غبر مستقیم در اوراسیا از این دست می باشد. استراتژی های سیاسی که بعد از جنگ جهانی دوم ؛ اکنون در اوکراین به بالاترین سطح خود رسیده است. راهبردهایی که بدرستی در راستای تضعیف اتحادیه اروپا و چین است. در واقع جنگ اوکراین ضعف ژئوپلیتیکی در ابعاد منابع، وابستگی امنیتی، تضعیف سیاسی و هزینه های مضاعف نظامی در کوتاه مدت و متمایل به زمان نسبتا طولانی برای اتحادیه اروپا(درگیری اجباری و ناخواسته اروپا در جنگ اوکراین با استراتژی های سیاسی ساختگی پنهان آمریکا و سپس تحمیل آن به این اتحادیه) را در بر دارد. مبحثی که آغاز آن با استراتژی های ایالات متحده( دلیل اصلی برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیه اروپا به نفع آمریکا نیز همین بود) در جنوب آسیا و بویژه ایجاد بحران و عمدتا در بعد امنیتی، و در غرب آسیا به طور خاص جنگ های خلیج فارس از دیدگاه انرژی و مشکلات ژئوپلیتیکی با ایران؛ که در حقیقت یک پایه آن به شکل غیرمستقیم تقابل با اتحادیه اروپا بود. این مبحث در ارتباط با چین به شکلی دیگر است. پیمان دفاعی آمریکا، استرالیا، بریتانیا؛ ( کنار گذاشتن اتحادیه اروپا بویژه فرانسه و آلمان به عنوان قدرت های سیاسی نظامی و اقتصادی آن) و حمایت(شکل گیری بحرانی همانند اوکراین) از تایوان؛ پیمان راهبردی با ژاپن و کره جنوبی، استراتژی هایی می باشند که با محوریت ایالات متحده برای مهار ژئوپلیتیک کارآمد چین درحال شکل گیری است. نقش راهبردی فدراسیون روسیه نیز در ارتباط با مناطق ژئوپلیتیکی مزبور، به شکلی همانند آمریکا می باشد. بطور تحقیق خروج از منطقه ژئوپلیتیکی ناکارآمد مرزهای غربی و در حقیقت در اروپای شرقی، و دسترسی و دستیابی به منطقه ژئوپلیتیکی کارآمد اروپای غربی با اقدامات ژئوپلیتیکی وابسته به منافع انرژی و خطوط انتقال آن و همچنین امنیت، که همگام و همراه با اقدامات(همانند بحران اوکراین و شرق اروپا) نظامی- سیاسی است، مرتبط می باشد. این اقدامات روسیه در ارتباط با چین، فروش تسلیحات به هند برای توازن قوای راهبردی با آن، کنترل کشورهای آسیای مرکزی در بخش راه های تجاری جاده ابریشم؛ و همچنین دسترسی به منطقه ژئوپلیتیک خاورمیانه برای دستیابی به مکان های ژئواستراتژیک با کارکرد نظامی، کنترل منابع انرژی، کریدورهای دریایی_خشکی، تنگه های راهبردی، مرزهای بحرانی و نیز حمایت و پشتیبانی از پایگاههای خشکی و ساحلی بحصوص در ارتباط با ایران و حضور در سوریه (دلیل محافظه کاری و عدم همراهی و پشتیبانی چین از حضور و اقدام نظامی روسیه در سوریه)، از جمله مواردی می باشد که به مهار چین(از دلایل اتخاذ سیاست محافظه کاری چین در ارتباط با کمک و یا عدم طرفداری از روسیه در جنگ اوکراین) و دیگر بازیگران رقیب توسط روسیه در راستای منافع سیاسی، راهبردی و کارکردی آن است. بنابراین به نظر می رسد فدراسیون روسیه و ایالات متحده با یک دستورکار هماهنگ و از پیش تعیین شده در امور استراتژی های سیاسی-جغرافیایی، در صدد کنترل مناطق ژئوپلیتیکی کارآمد اتحادیه اروپا، چبن و دیگر بازیگران موثردر جهت تسلط بر منافع راهبردی حاصل از آن، و استیلای ژئواستراتزیک جهانی درامتداد منافع حاصل از منابع راهبردی و سیاسی خود می باشند. از این رو جلوگیری از فعالیت ژئوپلیتیکی کارآمد، پویا و سیال اتحادیه اروپا و چین در راستای دسترسی به حوزه و یا حوزه های ژئواستراتزیک جهانی، و دستیابی به جهانی چند قطبی؛ سیاست اصولی روسیه و امریکا در قبال این واحدهای سیاسی است. پس بازداشتن مناطق ژئوپلیتیکی فعال اتحادیه اروپا، چین و دیگر قلمروهای موثر سرزمینی از دسترسی و تسلط به حوزه های ژئواستراتژیک جهانی، و محدود کردن آنها به نفوذ حداقلی ژئواستراتژیک؛ استراتژی سیاسی-جغرافیایی پرکنش فدراسیون روسیه و ایالات متحده در برد جهانی است. براین اساس سیاست اصولی ایالات متحده و روسیه در قبال قدرت های ژئوپلیتیکی مزبور و جهانی، مهار و ممانعت از دسترسی آنها به حوزه های ژئواستراتزیک جهانی در جهت قدرت یابی و نقش آفرینی بیشتر در دنیا، و نگهداشتن آنها به عنوان قدرتی درجه دومی در جهان است. موفقیت ایالات متحده در استراتژی های مذکور، وابستگی ژئوپلیتیکی، امنیتی، نظامی، سیاسی و اقتصادی اروپای غربی به آمریکا را که چند دهه جریان دارد را تشدید کرده، و اروپای باختری را در برد استراتژیک این واحد سیاسی حفظ خواهند کرد. همین موضوع هم در ارتباط با استراتژی های سیاسی بیش از سه سده روسیه در قبال اروپای شرقی نیز روشن است. مسئله ای که در دوره زمانی کنونی مابین روسیه و ایالات متحده به تضاد، نبرد و همکاری استراتژیک در مناطق ژئوپلیتیکی کارآمد و در دل حوزه های ژئواستراتزیک جهانی کشیده شده؛ که گاهی نیز از فدا کردن دیگران (شرق اروپا و امروز به طور ویژه اوکراین، فردا حوزه ژئواستراتژیک اقیانوس آرام، بویژه منطقه ژئوپلیتیکی خفته ی شرق و جنوب شرق آسیا، همراه با بحران های مستمر در حوزه ژئواستراتژیک اقیانوس هند، بویژه منطقه ژئوپلیتیکی جنوب و غرب آسیا) برای رسیدن به اهداف آن پروایی ندارند. پس فارغ از مشکلات پرشمار سیاسی مابین واحدهای سیاسی سرزمینی در جهان که گاهی خود را به شکل بحران های سیاسی نشان داده و زودگذر نیز می باشند، در پرسمان ها و چالش های ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیک چون بعد سرزمینی، زمین و هرآنچه در آن می باشد، در آنها مطرح است، خارج از این شالوده بوده و رفع آنها زمان بیشتری را شامل شده، و گاهی لاینحل هستند.
بنابراین این موضوعی بسیار چالشی در ابعاد سیاسی استراتژیک و مرتبط با امنیت ژئوپلیتیکی و موثر در تامین منابع است که، دستیابی و عمل به سیاستی برای بازیابی قدرتی دو چندان در کشورهای واقع در مناطق ژئوپلیتیکی کارآمد، و واحدهای سیاسی سرزمینی مستقل و در حال توسعه، در تقابل با قدرت های هژمونیک جهانی را خاطرنشان کرده؛ و بسیار مهم، با اهمیت، و ضروری جلوه گر می نماید. پس اتخاذ راهبرد عملیاتی پشتیبانی، همراهی، و تغییر نگرش قدرت های ژئوپلیتیکی منطقه ای کارآمد در استراتژی های سیاسی، ژئوپلیتیکی و امنیتی خود در برخورد و مرتبط با مسائل فنی، اقتصادی، منابع، منافع، و حمایت از دمکراسی در کشورهای مستقل و در حال توسعه؛ به اهمیت بازنگری، تعادل، و توجه بیشتر به قدرت برای کشورهای مذکور، برای رویارویی با استیلای قدرت ها در جهان، و لزوم خروج دنیا از هژمونی برتری جویانه آنها، اشاره،تاکید و کمک فراوان می نماید. مسئله ای که جامعه جهانی قرن ها خواهان و پیگیرآن بوده، و اجماع، دستیابی و پایبندی به ارزش های دمکراسی در شکل عمومی، و تلاش در جهت دستیابی به مردم سالاری متناسب با جغرافیا و فرهنگ بومی راهکار آن می باشد. گفتاری نزدیک به پدیده مطلوب آرمانشهر، و منطبق برمقوله عقلانی و منطق واقع گرانه جهانی و هرآنچه در آن است. دستمایه ای که موفقیت در آن وابسته به، نرمش و بازنگری در اهداف سیاسی، عقیدتی، ایدئولوژیکی و ناسیونالیستی بازیگران منطقه ای موثر، و هنجار ژئوپلیتیکی منابع و منافع محور آنان است.