کم و بیش تمام رفتارهای انسان نخستین تحت تاثیر جغرافیا و ناآگاهی بود. محیط و ناآگاهی هایی که بر مایحتاج های ابتدایی جسمی و ذهنی اثرگذاری داشتند. عوامل و عناصری که تقریبا فاقد توانایی برآورده کردن نیازهای طبیعی و معنوی انسان بود. نقایصی که ناشی از قرارگرفتن تحت تاثیر فشارهای محیطی در دسترسی و دستیابی به نیازهای پیرامون، و نقصان در افکار و اندیشه های تحت سیطره طبیعت را شامل می شد؛ و نتیجه این فشارها پیدایش اسطوره ها، و سپس توجه به علوم طبیعی، نهایتا فلسفه، و عدم کامیابی مطلق در آنها، نگاه به آسمان را موجب گردید. به گونه ای که از عوامل موثر و سازنده ی نخستین زیستگاهای بدوی تا تمدن های مدرن، و از ناتوانی انسان در مهار محیط طبیعی، تا توانایی درکنترل زیستگاه و فراگیری مدنیت و رفاه اجتماعی؛ به وضوح این ها عناصر برآمده از سازه هایی بودند که، به راستی تهیج کننده اذهان انسان از زمین به سپهر شدند. این برآیندی از نخستین ادیان بود. ادیانی که ساخته و محصول ترس از محیط های نامساعد، بی رحم و سرسخت جغرافیایی، و متکی به ناکامی های برآمده از افکار فریز شده، محبس در زیستگاههای های سترگ، برخاسته از خرافات، تحت حاکمیت های دیکتاتور، موثر از ایدئولوژی های تئوری پایه و اتکا به نیروهای فراسو بودند. اذهانی که ترس برآمده از خشونت محیط و جغرافیای طبیعت محور، و رفاه اجتماعی مسرت آمیز ناشی از مدنیت پیشرو، برانگیزاننده تخیلات درآن بود. این فرایندی از تبادل ماده و انرژی بر بستر جغرافیا و هرآنچه در آن است با نرم افزاری به نام ذهن و در مغز سخت افزاری است که خروجی آن افکار متصل به آسمان و زمین است. اتصالی که تنها اخلاق نقطه تلاقی و وجه متمایز آن می باشد. در واقع اخلاق مبتنی بر زمین و آسمان که اولی براساس تفکر و اندیشه و دومی بر رویا و وحی استوار می باشد، نقطه اشتراک ادیان آسمانی و اندیشه زمینی است. تفکر و اندیشه نیز همان رویا و وحی است که جغرافیای متفاوت و مبتنی برطبیعت خشن و مساعد به همراه نیروی معنوی، زمینه ساز آن است. در حقیقت تفکر و اندیشه، و رویا و وحی، محرک و برآمده از جغرافیایی هستند که، درآن ناکامی یا فراغت وجود دارد. بنابراین جدای از ادیان و مذاهب برآمده از محیط و تفکرات محیطی؛ محمد(ص) و عیسی نیز ابتدا در زمین ظهور کردند و سپس به آسمان نگریستند، اما جغرافیای متغیر به همراه نژاد و فرهنگ انسان مخاطب و متاثر از محیط پیرامون آنها؛ نوع نگرش، اندیشه و رفتارشان را نسبت به آسمان و زمین متفاوت می کرد. این تفاوت در شکل گیری ژئوپلیتیک پس از آنها نیز قابل مشاهده است. ایجاد ژئوپلیتیک امن، عدم درگیری و اتکا به رسالت متکی به موعظه و مبتنی بر پایه های فلسفی گذشتگان در مدیترانه ی شمالی، در مقابل رسالت متکی به وحی و ژئوپلیتیک ناآرام منطقه برهوت خاورمیانه و شاخ آفریقا؛ نشانه هایی از ادیان دو سوی مدیترانه ی خشک و معتدل است. همین مسائل در بازخورد محیط ژئوپلیتیکی پیرامون آنها نیز معقول و متکی به راستی آزمایی است. بنابراین جغرافیای مساعد که محیط مدنی پویا را ایجاد می کند، اخلاقیات غیر دینی و برآمده از اندیشه زمینی را نیز بوجود می آورد، درحالیکه جغرافیای ناسازگار زمینه ساز تعصب، خشونت محیط طبیعی و محرک عناصر بروز اتصال ذهن به آسمان است. به عبارتی دیگر محیط مساعد و مهمتر از آن مجهز به مدنیت، نیازهای فیزیکی، فکری و تا حدودی معنوی انسان را برآورده می کند، درحالیکه محیط ناسازگار جغرافیایی تقریبا فاقد این عناصر است. جغرافیای دوگانه و متضاد در محیط سازگار و نامساعد ادیان مشابه را ایجاد می کند، اما تفاوت در خلوص و عیار آنهاست. در ادیان جغرافیا پایه که ظهور آنها وابسته به فکر و اندیشه است، و اندیشه و فکر نیز بر بستر و متکی به ذهن پویا هستند؛ با ادیان استوار بر رویا در بیداری که وحی نامیده می شود، در یک راستا قرار دارند، اما تفاوت رویا و شهود در آنها، برآمده از جغرافیای ناهمسان است. اکنون سوالی که مطرح می گردد این است که، نقش جغرافیا و محیط های مساعد و ناسازگار آن در پیدایش ادیان و بازخورد ژئوپلیتیکی پیرامونی آن چگونه است، و آیا این نقش درصد بالایی از اثرگذاری را شامل می شود، و اگر چنین است، وحی یا رویا در بیداری چه اجبار و تمنایی در ابعاد محیطی و انسانی داشته است.
ادیان قرن ها در عرصه تاریخ حیات جغرافیا و انسان، بر زندگی بشر و گیتی سیطره داشته اند، و هزاران سال است که انسان و جغرافیا از بدو پیدایش تاکنون، با هم در ارتباطی درهم تنیده و غوطه ور در یک وجود بیولوژیکی کنشی، ولی تعاملی و همراه با فراگردی از تبادل ماده و انرژی همسو و سیستماتیک قرار دارند. رابطه ای برآمده از آفرینشی جبری، اما دارای اختیار بی شمار در تغییر جزئیات متکثر وجودی نفس وی که الهام بخش از محیط او است به گونه ای که سوای از تفاوت ها درگستره گیتی، و اثرات متقابل انسان و محیط پیرامون آن، عامل تاثیرگذار غالب جغرافیا و انسان، و بشر حاصل زمین و طبیعت برآمده از آن است. اما فرامین موثر در چنین حرکتی پویا، وابسته به ذهنی روان است. ذهنی اصیل و ذات گونه که برآینده و بوجود آورنده افکار موثر در پویش پیکره ی طبیعت است. اما طبیعت و هرآنچه درآن است، با جغرافیایی همسان و ناهمسان، مولود ذهنی روان و پویا می باشد. این عاملی موثر در فراگشت تفکرات متفاوت، نشر ذهنی و تخیلات راستین و غیر واقعی است. حتی معنویات نیز برخاسته از بستر جغرافیا و تنوع درآن تحت تاثیر محیط های متغییر است. در اینجا کمیت و کیفیت محیط های معتدل و خشک و نوع نژاد در پیدایش ادیان و شکل گیری مذاهب عامل موثر است. محیط مناسب بین النهرین ایجاد کننده ادیان و مذاهب تخیلی، محیطی، فکری و اندیشه ای بود. همین عوامل در محیط های تاریخی شبه قاره هند، چین و اروپای مدیترانه ای نیز قابل مشاهده است. محیط ترکیبی مابین این دو، سرزمین نیم خشک ایران می باشد که ادیان تاریخی آن، اندیشه ای، فلسفی و یکتا پرستی عقلانی و مبتنی برآرمانی(حتی پیدایش صوفی گری به شکل عینی آن در ایران به دلیل حمله مغول و بواسطه محیط سوخته و جغرافیای تخریب شده ای آن، و در مقطع زمانی دیگر مسرت و رفاه ناشی از محیط موجب اتصال اذهان به آسمان بود) قومی بوده است. اما محیط های معتدل متکی به ادیان اندیشه ای، و پذیرش آیین هایی بوده اند که، نزدیک به فلسفه و فکر هستند. ولی محیط های خشک ایجاد کننده ادیان وحیانی است. قسمت هایی از محیط های خشک خاورمیانه، شاخ آفریقا و به طور خاص شبه جزیره عربستان(دین اسلام) و مصر( دین یهود) که عده ای از اقوام سامی در آن حضور داشتند در این زمره است. جغرافیایی با محیط های خشک و خشن، اقوامی محافظه کار، خیال پرداز و آرمانی را شکل داده بود، که توانمندان آن مرتب در حال مهاجرت و ناتوانان آن سر درگریبان بودند. بدین سبب خشونت محیط ناتوان از منابع منافع محور و ایجاد کننده رفاه، پرستش بت های ناتوان از کمک، و فرهنگ عشیری متاثر از محیط پایدار دامپروری، بستر جغرافیای مناسب برای فضای بدویت، و ظهور ادیانی می باشد که جامعه هدف آن فاقد منابع و معنویات بود. این قلمرو خود محرک رویا و در بهترین حالت رویا در بیداری است. پس ادیان وحیانی، ادیان رویا در بیداری است که شروع و پایه آن محیط جغرافیا است؛ همانطور که مذاهب اندیشه ای در چنین بستری شکل گرفته و رشد می کنند. از این رو محیط های نامساعد در جغرافیا، ناتوان از منابع رفاه محور و پرورش ذهن است. بنابراین ندای آسمانی رهاننده این نوع اقوام بود. اما چگونه؟
زمین، فضای جغرافیایی و محیط های متغییر آن براساس نظمی قرار گرفته که خواستگاه آن تغییر و حرکت به سوی کمال است. در این حرکت کمال گونه اعتدال، افراط و تفریط نهفته است. این شرایط سه گانه هم در طبیعت و هم در انسان وجود دارد. اعتدال تمدن، افراط جنگ و تفریط موجب سستی است. این ها متاثر از جغرافیای همسان و ناهمسان با محیط های متغیر آن است. محیط استوار تمدن، پایدار جنگ، و بی ثبات ناتوانی را موجب می گردد. محیط استوار مداومت در تمدن و پویایی در اندیشه، پایدار (در محیط طبیعی نامناسب، دیکتاتوری، ایدئولوژیک) جنگ، بحران و مصیبت، و بی ثبات بدویت را به دنبال دارد. بنابراین توسعه تمدنی با تمام زوایای آن مبتنی بر محیط مساعد، و فرایندی در برگیرنده ابعاد زمینی و هرآنچه درآن می باشد، الگویی تمام عیار از تمام هستی است. پس فرایند شکل گیری ادیان متناسب با الگویی است که نظم در آن است، اما دارای کاستی می باشد. از اینرو شکل گیری ادیان وحیانی مرتبط با محیط هایی است که در آن کاستی زیستی و اندیشه ای وجود دارد. بنابراین دستکاری در سیتم منظم هستی وجود ندارد، بلکه در اینجا نیروی برتر هستی دانشی را بوسیله وحی برای جبران کاستی ایجاد می کند؛ درست همانند همان دانشی که در ذهن کنجکاو زمینی وجود دارد و با محرک محیط مساعد( نه لزوما محیط فیزیکی) پویا می شود. بنابراین ادیان مبتنی بر وحی برای جبران کاستی های ناشی از جغرافیای ناهمسان و محیط های متغییر زمین شکل می گیرد، و از لحاظ ماهیتی اما با تفاوت در جزئیات در راستای همان ادیان برآمده از ذهن و اندیشه ای می باشد که زمین، جغرافیا و محیط مساعد بوجود آورنده آن است.
پس خداوند سیستمی را که در جهان هستی حکفرما کرده، بر اساس یک نظم خارج از دست برد خویش و دیگران بوده، و در جاهایی که ندای او بر ذهن روشنفکرانه و پویای بشر فرود آمده است نه برای تغییر در زمین بلکه برای رهایی از لجاجت، نادانی و ناتوانی قومی و مبتنی بر اخلاق بوده است. این در حالی است که خداوند تحول مبتنی بر تغییر و توسعه را تنها بر عهده علوم قرار داده است. بنابراین پیامبر که حامی رسالت اخلاقی برای رهایی بود؛ مسلمانان پس از آن، و همچنین یهودیان به سبب جغرافیا و محیط نامساعد؛ خشونت، محافظه کاری، مهاجرت و در نهایت ژئوپلیتیک تهاجمی را به همراه عقاید قومی و با استفاده از ابزار دین و مذهب برای تسلط بر دیگران به کار گرفتند. در حالیکه تنها جدای از احتساب مقطع زمانی متناقض؛ مسیحیان دین و مذهب برآمده از جغرافیای محیط مساعد مدیترانه را گرفته، و با فلسفه و اخلاق مبتنی بر تساهل و مدارا؛ ژئوپلیتیک غیر تهاجمی؛ و علوم مبتنی بر تلاش را تئوریزه کردند؛ این در حالی بود که یهودیان و مسلمانان تا قبل از ادیان الهی خود و پس از آن در درگیری پایان ناپذیری با عناصر ناسازگار محیط زیست خویش قرار داشته و سپس آن را به صورت اجبار بر جغرافیای ناهمسان با اجتماعات و اقوام متفاوت تحمیل کردند که نتیجه آن دینی سیاسی با جغرافیایی سوخته و جوامعی سرگردان، سردرگریبان و بلاتکلیفی می باشد که آثار آن به شکل فرقه های فراوان و بنیادگرایی مورد سواستفاده نیروهای قدرتمند داخلی و خارجی از گذشته تاکنون بوده است. این ادیان وحیانی مورد سواستفاده قوم و جغرافیای نامساعد در طول تاریخ تا جایی پیش رفتند که حتی بسیاری از دست آوردهای مدنی و معنوی دیگر ملل را برداشت کرده و آن را بصورت مذاهب جدیدی ارائه کردند. به نحوی که یهودیان تا آنجا پیش رفتند که رسولان دیگر اقوام را با تغییر شکل در عقاید و هویت براساس منافع به نام خود کرده، و شریعت های منافع محوری را ایجاد کردند. پس دین و مذهب پاک، منزه و کامل وجود ندارد؛ بلکه با جدا کردن یک سری اصول اخلاقی از آنها، مابقی آن تنها بخش هایی از خواست های ذهنی و منافع محیطی می باشد که توسط انسان قدرتمند و سیاسی در زمین و جغرافیای مساعد آن شکل گرفته، تقدس بخشیده و تئوریزه شده است.
بنابراین متناظر با این موضوع دین اخلاق محور در محیط نامساعد و خشن شبه جزیره و انسان موثر از آن توسط قومی سرکوب شده بوسیله طبیعت، به شکلی پیش رفت که در ابتدا به صورت عملیاتی به قتل عام و غارت سرزمین های دیگر، و در شکل نرم به سرکوب اندیشه مبادرت کرد. هنگامی که دین اخلاقی با فرهنگ و اسطوره های قومی ناکام، و در جغرافیای ناسازگار فاقد منابع، و بر بستر محیطی خشن در هم می آمیزد؛ سکون فکری تاریخی(سنت گرایی)، انحصار(قدرت، سیاست، اقتصاد، فرهتگ)، آفرینش شخصیت های کاریزما (خلیفه گری، پیشوا، رهبر)، تعصب (کوته نظری) و قوانین رادیکالی سرکوبگرانه ( ایدئولوژیک) خروجی آن است. پس این ها تقریبا همه اثر محیط و جغرافیای نامساعد بر جسم، افکار، روح و روان قومی است که خود از لحاظ جامعه شناختی، اجتماع و نژادی تا قبل از پیدایش دین دارای سابقه خشونت، عدم پایبندی به حقوق انسانی، قطع ارتباط تمدنی با جهان خارج و سرزمینی سوخته ای بود که همین عوامل و عناصر را همراه با فرهنگ قومی به دینی تعمیم داد که هنوز بعد از گسترش آن در جغرافیایی وسیع و در تاریخی طولانی، آثارش به صورت قومی گرایی مذهبی، دیکتاتوری، پایمالی حقوق انسانی، انحصار، کاریزمای شخصیت، سنت گرایی غیر منطقی و انحراف اندیشه ها در جغرافیایی سوخته دیده می شود، که از غرب آفریقا تا دروازه های چین، به نام ژئوپلیتیکی بحرانی خودنمایی می کند.
بنابراین این آرایه ای از توسعه مدنی و انسانی بود که شکل گیری آن بر بستر محیط جغرافیایی و بوسیله اندیشه در فرایندی تاریخی محرک خواسته های جسمی، روانی و در مواردی به سبب خشونت طبیعت، ناتوانی یا فراغت و رفاه؛ ابتدا مظاهری از طبیعت، تخیلات، اسطوره ها و سپس رویا و در نهایت معنویت تکمیل کننده و شکل ایدال آن بود. فرایندی تاریخی که به اتحاد و در مواردی از سر اجبار ناشی از ناتوانی اندیشه و جبر محیطی، به تحمیل محیط و اندیشه بر یکدیگر منجر شد. خواستگاه دوگانه ای از انسان و محیط که به صورت خشونت بار یا گاهی از سر نادانی ناتوانی؛ تکثر در پرستش، یا یگانه ای را بر پایه های ذاتی مشترک قبول کرده اند؛ و قرن ها است با استفاده از علوم مدرن که شکل عالی آن پس از هزاران سال اکنون به منصه ظهور رسیده است، و علارغم همیاری و همکاری افکار زمینی و ادیان آسمانی، ناتوان از کمال گرایی و واقعگرایی است. به گونه ای که استقلال اندیشه ی مبتنی بر راستی آزمایی ناشی از علوم تجربی، انسانی، الهیات و در موارد خاص تخیلات، رویا و وحی نیز تقریبا نسبتی از پاسخگویی به آنها است. این فرایند حتی در دوره مدرنیسم قرن بیست و یکم هنوز به شکلی ناتراز محرک افکار ناپایدار و موثر بر محیط یا تاثیرگیرنده از آن است. گونه ای نامتعادل و ناتراز بین خواسته های زمینی و تخیلات و رویاهای آسمانی که فاصله زیادی مابین آرزوها و واقعیات برای انسان بوجود آورده است، و هرگز او را به طور نسبی در زمین و محیط جغرافیای پیچیده آن به سر منزل مقصود (مگر با کمک معنویت چند وجهی، اخلاق راستین برآمده از ذهنی پویا و علوم تجربه گرا) نخواهد رساند.