درصورتیکه بخواهیم به استمرار ناکامی های سیاسی و ناتوانی در قدرت توازن دهنده ژئواستراتژیک، به همراه اشتباهات ژئوپلیتیکی درایران اشاره کنیم، حداقل بایستی به یک سده تنش سیاسی بر بستر جغرافیایی با موقعیت راهبردی و پرتلاطم بنگریم. جغرافیایی استراتژیک و با اهمیت که به دلیل تداوم ضعف در قدرت و عدم استقلال سیاسی به عاملی برای بی ثباتی، ناامنی ملی _ سرزمینی و به تهدیدی در دست قدرت ها و نیروهای فراسرزمینی تبدیل شده است. بطوریکه در یک سده گذشته تلاش قدرت های بزرگ آن را به میدانی هماورد با رقیبان سیاسی، نظامی و امنیتی خویش برای رسیدن به اهداف ژئوپلیتیکی تبدیل کرده، و شرایط شکننده ای را برای آن بوجود آورده اند. این در حالی است که درامتداد دخالت های قدرت خارجی، ناتوانی سیاسی و ضعف فراگیر؛ کنشگریهای سیاسی در داخل، منابع راهبردی، موقعیت جغرافیایی چهار راهی، تفاوت های قومی _ مذهبی، تناقض در منافع عمومی و ناآگاهی جمعی، از عوامل تبدیل شدن به قزصت یا تهدید برای کشور در صورت داشتن یا نداشتن قدرت، ثبات سیاسی و استقلال عام ژئوپلیتیکی است .اما با وجود آن باز هم این عوامل و عناصر به خصوص در همراهی با اشتباهات در استراتژی های ژئوپلیتیکی، و در بسیازی مواردی پافشاری برآن، به تزلزل، ناپایداری و مشکل لاینحل واحد سیاسی سرزمینی و خسران ملی تبدیل شده، و همچنان تنشی دامنه دار است. به نحوی که حداقل از اواخر دوره قاجار تاکنون به علت راهبردهای های سیاسی انحرافی و گاهی قرارگیری تحمیلی در استراتژی های ژئوپلیتیکی قدرتی ژئواستراتژیک؛ بارها واحد سیاسی سرزمینی به اشغال، کودتا، قحطی، ناامنی، جنگ و نهایتا تحریم دچار شده است. به گونه ای که تنوع در اشتباهات استراتژیک ژئوپلیتیکی، عدم استقلال سیاسی و وابستگی ناشی از ناتوانی در قدرت ملی، آن هم در یک دوره زمانی نسبتا کوتاه چشمگیر و قابل تامل است. این نحو گمراهی راهبردی و خسران ملی را می توان در قرار دادن کشور در استراتژی های سیاسی و جغرافیایی قدرت ها در دوره زمانی یک قرن گذشته توسط عوامل داخلی نیز مشاهده کرد. به شکلی که طی این یک قرن واحد سیاسی سرزمینی ایران به آسیب های جبران ناپذیر خودانگیخته در بخش های سرمایه اجتماعی، دارایی و جایگاه ژئوپلیتیکی مرتبط با اشتباهات سیاسی و استراتژیک، هدایت شده است. رفتارهایی که ناشی از ناآگاهی و ضعف عمومی، تضاد و بی ثباتی سیاسی، و مهمتر ازآن ناتوانی تاثیرگذار ملی، منطقه ای و بین المللی است، و عموما نیزآن را باید در عدم دستیابی به مولفه های دانش، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی، فرهنگ آگاهی محور و پراهمیت تر از آن در فقدان دمکراسی دید . بنابراین متناسب با موضوع و عوامل و عناصر مطرح شده در متن مقدماتی، جستاری که مطرح می شود این است که، چرا حاکمیت های سیاسی ایران در یک قرن گذشته با اتخاذ سیاست های استراتژیک اشتباه داخلی، و همچنین جزیره ای به نفع یک قدرت فرامنطقه ای یا منطقه ای، استقلال کشور را خدشه دار، و قدرت ژئوپلیتیکی کارآمد آن را که پشتیبان منافع ملی می باشد، ایستا شکننده و ناکارآمد کرده اند.
این فرایند را می توان با پیدایش رنسانس و ورود دنیا به عصرصنعتی شدن، همزمان با قدرت گیری ژئوپلیتیکی اروپا و نهایتا تسلط بر حوزه های ژئواستراتژیک جهانی دید. فرایندی که شتاب درآن با شکل گیری قدرت های نوظهور ژئوپلیتیکی تسهیل، و با تکوین دوران مدرن توسعه پیدا کرده، و فضای آن نیز گسترده تر، پیچیده تر و سریعتر گردید. اما فرایند مذکور در قدرت های سنتی بویژه در بخش هایی از آسیا روندی معکوس داشت. ایران از قدرت های تاثیرگذار آسیا بود که قبل از این فرایند در حوزه ژئواستراتژیک خود با چالش دست به گریبان شد، و در ادامه با ورود قدرت های نوظهور به غرب آسیا، کنترل منطقه ژئوپلیتیکی به ارث رسیده را نیز از دست داد. این آغازی بر پایان قدرت سیاسی استراتژیک و عقب نشینی ژئواستراتژیک و بحران ژئوپلیتیکی در دوره تاریخ میانه ایران بود، که با ورود به عصر کنونی با ضعف و شکنندگی ژئوپلیتیکی ناکارآمد نیز همراه شد. انقباض سرزمینی، مکمل ژئوپلیتیکی فراسرزمینی و وابستگی استراتژیک به همسایگان هم از عوامل تشدید کننده این کاستی بود. به گونه ای که این عوامل در تصمیم گیری های سیاسی موثر در منافع ملی همچنان پیشتاز هستند. تصمیم هایی را که می توان در یک قرن اخیر و در سه دوره تاریخی و حاکمیتی در استراتژی های سیاسی مرتبط با حفظ تمامیت سرزمینی، امنیت و استقلال به خوبی درگذشته و به گونه ای اکنون مشاهده کرد. بنابراین در ابتدای قرن کنونی حاکمیت سیاسی سرزمینی ایران متناسب با چارچوب و ساختار شناخته شده و رقابتی منافع محور بین الدولی، استراتزی های سیاسی _ ژئوپلیتیکی را همراه با توسعه در قالب مدرن کردن کشور اجرا کرد. ولی در میانه راه به علت محاسبه اشتباه سیاسی و خطای فاحش استراتژیک ناشی از روابط پیچیده قدرت و سیاست تحت تاثیر اثربخشی مناطق ژئوپلیتیکی و حوزه های ژئواستراتژیک باکفایت در سطح بین الملل، و قرارگیری در یک طیف رقابت نامتعارف(نزدیکی به آلمان نازی)؛ مسبب سقوط و اشغال کشور گردید. روند مذکور در میانه قرن حاضر توسط واحد سیاسی سرزمینی در نزدیکی و قرارگیری در استراتژی سیاسی یکی از قدرت های تاثیرگذار بین المللی(نزدیکی بیش از حد به ایالات متحده) دوباره و در اشکالی دیگر تکرار شد. اما یکبار دیگر در نیمه پایانی قرن گذشته و ورود به قرن حاضر، حاکمیت سیاسی سرزمینی مستقر، این اشتباه سیاسی و انحراف استراتژیک( بعد از انقلاب) را با تغییرات در شکل، تفاوت در اندیشه، و با رویکردی مرامی؛ هچنان بحران های سیاسی، ناکارآمدی ژئوپلیتیکی و تهدیدات ژئواستراتژیک قلمرو سرزمینی که بارها در تاریخ تکرار شده را همراه با گمراهی استراتژیک ناشی ازآن را همانگونه امروزه دنبال کرده، و با در پیش گرفتن سیاستی جزیره ای و نزدیکی به قدرتی منفرد(لزوما روسیه)، بازیگری منطقه ای، و متمایل به جهانی، پیگیری نموده و مصر برآن نیز می باشد. این در حالی است که، جغرافیای با اهمیت و موثر دراستراتژی های سیاسی_ ژئوپلیتیکی که فاقد قدرت درمولفه های متعارف اقتصادی، سیاسی،نطامی و فناوری باشد، نهایتا به عامل رقابت قدرت ها و ضعف ملی مبدل می شود. موضوعی که حاکمیت و دولت ها در صورت ناآگاهی نسبت به آن، با استراتژی های سیاسی، جغرافیایی و ژئوپلیتیکی اشتباه، آن را به ابزاری در دست قدرت های رقیب و بازیگر قرار می دهند. از طرفی نیز آگاهی نسبت به آن، به دام افتادن خودانگیخته در این نوع استراتژی ها است. اما مهمتر ازآن افراطی گری در یک اندیشه، بی ثباتی سیاسی حاکمیت ها، ناآگاهی ملی در مقاطع زمانی نسبتا طولانی و بویژه عدم دستیابی و دسترسی جمعی به دمکراسی، از عوامل مهم تنش های یک قرن اخیر در ایران است. بنابراین کاستی در دستیابی و دسترسی به یک اندیشه فلسفی و سیاسی متناسب با فرهنگ و جغرافیای متنوع سرزمینی و پشتیبان همه جانبه تکثر جامعه که در آخر می تواند به یک دمکراسی بومی و پویا تبدیل شود، و همچنین ژئوپلیتیکی سیال و کارآمد را رهنمون گردد؛ عوامل و عناصر درکلیات و جزئیات بیشماری را شکل می دهد که خروجی آن درگذشته چیزی جز ثبت درتاریخ، نمود بر بستر جغرافیا، تحولات حاضر، و در صورت کنار گذاشتن آن، آینده ای مخاطره انگیز و پرتلاطم نیست. مسئله ای که بی تفاوتی نسبت به فرایند معمول و روایی آن، ذهنیت گذشته را همراه با تداوم وضع موجود با آینده ای نامعلوم و مبهم پیوند خواهد زد؛ و همچنان این فرایند و روند تنش سیاسی، قدرت نامتعادل، شکنندگی ژئوپلیتیکی و جغرافیای محضون را در مدتی مدید ادامه دار خواهند کرد. بنابراین تجدیدنظر دراستراتژی های اشتباه و خودانگیخته، جغرافیایی غیر قابل دسترس و ژئوپلیتیکی ایستا و ناکارآمد؛ و اتخاذ سیاست پیوستن به روال معمول روابط بین الملل و جامعه جهانی، و همچنین پرهیز از قطبی شدن بویژه زمانی که قلمرو سرزمینی تقریبا فاقد توانایی و بازیگری در برد ژئواستراتژیک و توازن دهنده ژئوپلیتیکی است، می تواند واحد سیاسی سرزمینی را از تنش های یک قرن اخیر تا کنون که با آن درگیر بوده و آسیب جبران ناپذیری را درتمام بخش ها متحمل گردیده را جبران و مدیریت نماید. مسئله ای که عدم توجه به آن سرانجام اجتماع فرهیخته و حاکمیت سیاسی را در مقابل جامعه ایرانی پاسخگو کرده، و در صورت واکنش منفی به آن، تقابلی خود خواسته را منتج شده، و خسران دارایی، سرمایه اجتماعی و بستر جغرافیایی ویران، به همراه تشدید ژئوپلیتیکی شکننده را موجب گشته، و تاریخی مکتوب و محیطی شاهد را به یادگار گذاشته، و آیندگان آن را قضاوت کرده، و نظاره گر خواهند بود.